بخش نوزدهم شرح و تفسیر نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن :
وَاعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ، تَکَفَّلَ لَکَ بِالاِْجَابَةِ، وَأَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ، وَتَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ، وَلَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ، وَلَمْ یُلْجِئْکَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ، وَلَمْ یَمْنَعْکَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ، وَلَمْ یُعَاجِلْکَ بِالنِّقْمَةِ، وَلَمْ یُعَیِّرْکَ بِالاِْنَابَةِ، وَلَمْ یَفْضَحْکَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِکَ أَوْلَى، وَلَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْکَ فِی قَبُولِ الاِْنَابَةِ، وَلَمْ یُنَاقِشْکَ بِالْجَرِیمَةِ وَلَمْ یُؤْیِسْکَ مِنَ الرَّحْمَةِ، بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً، وَحَسَبَ سَیِّئَتَکَ وَاحِدَةً، وَحَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً.
ترجمه:
(فرزندم!) بدان آن کس که گنج هاى آسمان ها و زمین در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست را داده و اجابتِ آن را تضمین نموده است، به تو امر کرده که از او بخواهى تا عطایت کند و از او درخواست رحمت کنى تا رحمتش را شامل حال تو گرداند. خداوند میان تو و خودش کسى را قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفیعى پناه برى و خداوند در صورتى که مرتکب بدى شوى تو را از توبه مانع نشده (و درهاى آن را به روى تو گشوده است).
در کیفر تو تعجیل نکرده (و آن را به موجب اینکه ممکن است توبه کنى به تأخیر انداخته) هرگز تو را به سبب توبه و انابه سرزنش نمى کند (آن گونه که انتقام جویان توبه کاران را زیر رگبار ملامت و سرزنش قرار مى دهند) و حتى در آنجا که رسوایى سزاوار توست تو را رسوا نساخته (آن گونه که تنگ نظران بى گذشت فوراً اقدام به رسواسازى و افشاگرى درباره خطاکاران مى کنند) و در قبول توبه بر تو سخت نگرفته است (آن گونه که معمول افراد کوتاه فکر است) و در محاسبه جرایمِ تو دقت و موشکافى نکرده (بلکه به آسانى از آن گذشته است).
هیچ گاه تو را از رحمتش مأیوس نساخته (هرچند گناه تو سنگین و بزرگ باشد) بلکه بازگشت تو از گناه را حسنه قرار داده (و از آن مهم تر اینکه) گناه تو را یکى محسوب مى دارد و حسنه ات را ده برابر حساب مى کند .
شرح و تفسیر:
 درهاى توبه و دعا به روى تو گشوده است
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه پر نورش به چند موضوع مهم اشاره مى فرماید: نخست به سراغ مسأله دعا مى رود که بسیار سرنوشت ساز و پر اهمّیّت است مى فرماید: «(فرزندم) بدان آن کس که گنج هاى آسمان ها و زمین در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست را داده و اجابتِ آن را تضمین نموده است، به تو امر کرده که از او بخواهى تا عطایت کند و از او درخواست رحمت کنى تا رحمتش را شامل حال تو گرداند»:
(وَاعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ، وَتَکَفَّلَ لَکَ بِالاِْجَابَةِ، وَأَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ، تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ).
در این چند جمله، امام(علیه السلام) براى تشویق به دعا کردن به نکاتى اشاره فرموده است: نخست مى گوید: از کسى تقاضا مى کنى که همه چیز در اختیار اوست زمین و آسمان و مواهب و نعمت ها و روزى ها و در یک جمله تمام گنجینه هاى آسمان ها و زمین، بنابراین درخواست از او به یقین به اجابت بسیار نزدیک است.
در جمله دوم مى فرماید: به تو اجازه داده و در واقع دعوت کرده تا به درگاهش روى و دعا کنى و این نهایت لطف و مرحمت است که کسى نیازمندان را به سوى خود فرا خواند و بگوید: بیایید و درخواست کنید.
اشاره به آیاتى همچون (قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْ لا دُعاؤُکُم)(1) و مانند آن دارد.
در جمله سوم مى فرماید: او تضمین کرده که دعاى شما را مستجاب کند که اشاره به آیاتى مانند (ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُم)(2) و امثال آن است.
در جمله چهارم مطلب را از اذن و اجازه فراتر مى برد و مى گوید: به شما امر کرده است که از او درخواست کنید و طلب رحمت نمایید تا خواسته شما را عطا کند و این به آیاتى نظیر: (وَسْئَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللهَ کانَ بِکُلِّ شَىْء عَلیماً) اشاره دارد.(3)
در جمله پنجم مى فرماید: «خداوند میان تو و خودش کسى را قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفیعى پناه برى»; (وَلَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ، وَلَمْ یُلْجِئْکَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ).
اشاره به اینکه اساس اسلام بر این است که انسان ها مى توانند رابطه مستقیم با پروردگار خود پیدا کنند، همان گونه که همه روزه در نمازهاى خود از آغاز تا پایان، مخصوصاً در سوره حمد، با پروردگارشان خطاب مستقیم دارند به گونه اى که هیچ واسطه اى میان آنها و او نیست. این افتخار بزرگى است براى اسلام و مسلمانان که اسلام راه ارتباط مستقیم با خدا را بر همه گشوده و جاى جاىِ قرآن مجید، شاهد وگواه بر آن است بهویژه آیاتى که خداوند را با تعبیر «رَبّنا» یاد مى کند.
بر خلاف بعضى از مذاهب باطله که پیر و مرشد و شیخ خود را واسطه مى دانند و گاه ارتباط مستقیم با خدا را روا نمى پندارند.
پی نوشت ها:
1 . فرقان، آیه 77.
2 . غافر، آیه 60.3 . نساء، آیه 32.



بخش هیجدهم شرح و تفسیر نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً، الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَالْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ، وَأَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لاَ مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّة أَوْ عَلَى نَار، فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ، وَوَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ، «فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ»، وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ.
ترجمه:
(فرزندم!) بدان پیش روى تو گردنه صعب العبورى هست که سبکباران (براى عبور از آن) حالشان از سنگین باران بهتر است، و کندروان وضعشان بسیار بدتر از شتاب کنندگان است و (بدان که) نزول تو بعد از عبور از آن گردنه به یقین یا در بهشت است و یا در دوزخ، بنابراین پیش از ورودت در آنجا وسایل لازم را براى خویش مهیا ساز و منزلگاه را پیش از نزول، آماده نما، زیرا پس از مرگ راهى براى عذرخواهى نیست و نه طریقى براى بازگشت به دنیا (و جبران گذشته).
شرح و تفسیر:
 امروز بار خود را سبک کن!
امام(علیه السلام) در این قسمت از وصیّت نامه نورانى خود بار دیگر به مسأله سفر طولانى و پرخوف و خطر قیامت باز مى گردد و مسیر راه را به دقت روشن ساخته و وسیله نجات را یادآورى مى کند.
نخست مى فرماید: «(فرزندم!) بدان پیش روى تو گردنه صعب العبورى هست که سبکباران (براى عبور از آن) حالشان از سنگین باران بهتر است و کندروان وضعشان بسیار بدتر از شتاب کنندگان است».
 (وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً(1)، الْمُخِفُّ(2) فِیهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ(3)، وَالْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ).
منظور از این گردنه صعب العبور یا مرگ و سکرات آن است یا عالم برزخ و یا پل صراط (و یا همه اینها).
بدیهى است براى عبور سالم از گردنه هاى صعب العبور باید بار خود را سبک کرد و به سرعت گذشت، زیرا در این گونه گردنه ها ممکن است راهزنان و یا حیوانات درنده نیز وجود داشته باشند.
این تعبیر برگرفته از قرآن مجید است آنجا که مى فرماید:
 «(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعامٌ فِى یَوْم ذِى مَسْغَبَة...); ولى او از آن گردنه مهم نگذشت، و تو چه مى دانى که آن گردنه چیست؟ آزاد کردن برده اى، یا غذا دادن در روز گرسنگى».(4)
برخى از مفسّران در شرح این آیات، عقبه را به معناى هواى نفس و بعضى دیگر به گردنه هاى صعب العبور روز قیامت تفسیر کرده اند که کلام حضرت متناسب با همین تفسیر دوم است.
آن گاه در ادامه سخن مى فرماید:
«و (بدان که) نزول تو بعد از عبور از آن گردنه به یقین یا در بهشت است و یا در دوزخ»;
 (وَأَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لاَ مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّة أَوْ عَلَى نَار).
سپس مى افزاید:
«بنابراین پیش از ورودت در آنجا وسایل لازم را براى خویش مهیا ساز و منزلگاه را پیش از نزول، آماده نما، زیرا پس از مرگ راهى براى عذرخواهى نیست و نه طریقى براى بازگشت به دنیا (و جبران گذشته)».
 (فَارْتَدْ(5) لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ، وَوَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ، «فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ(6)» وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ(7)).
شایان توجّه است که جمله «لَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ» نخستین بار در کلام پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است آنجا که مى فرماید:
 «لَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ وَمُنَغِّصِ الشَّهَوَاتِ; بعد از مرگ راهى براى عذرخواهى و جلب رضایت پروردگار نیست، بنابراین بسیار به یاد چیزى باشید که لذات را در هم مى کوبد و شهوات را بر هم مى زند».(8)
جمله «وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ; راه بازگشتى وجود ندارد»، حقیقت و واقعیّت واضحى است که در آیات قرآن و روایات به طور گسترده به آن اشاره شده است.
قرآن مجید مى فرماید: «(حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ...); (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى که مرگ یکى از آنها فرا رسد، مى گوید «پروردگارا! مرا بازگردانید; * شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم» (ولى به او مى گویند:) چنین نیست!».(9)
در خطبه 188 نهج البلاغه درباره مردگان آمده است:
 «لاَ عَنْ قَبِیح یَسْتَطِیعُونَ انْتِقَالاً وَلاَ فِی حَسَن یَسْتَطِیعُونَ ازْدِیَاداً; نه قدرت دارند از عمل زشتى که انجام داده اند کنار روند و نه مى توانند بر کارهاى نیک خود چیزى بیفزایند».
آرى منزلگاه هاى این عالم قابل بازگشت نیست، همان گونه که فرزند ناقص هرگز به رحم مادر براى تکامل بیشتر باز نمى گردد و میوه اى که از درخت جدا شد به شاخه بر نمى گردد، کسانى که از این دنیا به عالم برزخ مى روند نیز امکان بازگشت به دنیا را ندارند. برزخیان نیز هنگامى که به قیامت منتقل شوند هرگز نمى توانند به عالم برزخ بازگردند و این هشدارى است به همه ما که بدانیم ممکن است در یک لحظه همه چیز تمام شود، درهاى توبه بسته شود و راه تحصیل زاد و توشه مسدود گردد و با یک دنیا حسرت، چشم از جهان بپوشیم.
پی نوشت ها:
1 . «کئود» به معناى پر مشقت و صعب العبور است، از ریشه «کئد» بر وزن «عهد» به معناى شدت و سختى گرفته شده است.
2 . «مخفّ» به معناى سبک بال از ریشه «خفّ» بر وزن «صف» به معناى سبک شده گرفته شده است.
3 . «مثقل» یعنى سنگین بار از ریشه «ثقل» است.
4 . بلد، آیه 11-14.
5 . «ارْتَد» به معناى انتخاب کن از ریشه «ارتیاد» است که در بخش قبل تفسیر شد.
6 . «مُسْتَعْتَب» مصدر میمى است و به معناى عذر خواهى و رضایت طلبیدن است از ریشه «عتب» بر وزن «عطف» گرفته شده که معانى متعدّدى دارد و یکى از معانى آن رضا و خشنودى است و کسى که عذرخواهى مى کند در واقع رضایت طرف را مى طلبد لذا این واژه به معناى عذرخواهى به کار رفته است.
7 . «مُنْصَرف» نیز مصدر میمى به معناى بازگشت است.
8 . مستدرک الوسائل، ج 2، ص 104، ح 16.
9 . مؤمنون، آیه 99 و 100. در آیات 28 سوره انعام و 37 سوره فاطر نیز به همین معنا اشاره شده است.




بخش هفدهم شرح و تفسیر نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَة بَعِیدَة، وَمَشَقَّة شَدِیدَة، وَأَنَّهُ لاَ غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ، وَقَدْرِ بَلاَغِکَ مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ، فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ، فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ، وَإِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَحَمِّلْهُ إِیَّاهُ، وَأَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَأَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ، فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ وَاغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ، لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ.
ترجمه:
(فرزندم!) بدان راهى بس طولانى و پر مشقت در پیش دارى. در این راه (پر خوف و خطر) از کوشش و تلاش صحیح و فراوان و توشه کافى که تو را به مقصد برساند بى نیاز نیستى، به علاوه باید در این راه سبکبار باشى (تا بتوانى به مقصد برسى) بنابراین بیش از حدِ توانت مسئولیت اموال دنیا را بر دوش مگیر، زیرا سنگینى آن مایه مشقت و وبال تو خواهد بود.
هرگاه در زمانى که قدرت دارى نیازمندى را یافتى که مى تواند زاد و توشه تو را براى روز رستاخیز تو بر دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند مى شوى به تو بازپس گرداند، آن را غنیمت بشمار و (هر چه زودتر) و بیشتر، این زاد و توشه را بر دوش او بگذار، زیرا ممکن است روزى در جستجوى چنین شخصى بر آیى و پیدایش نکنى. (همچنین) اگر کسى را پیدا کنى که در حال غنا و بى نیازیت از تو وام بگیرد و اداى آن را براى روز سختى و تنگدستى تو بگذارد، آن را غنیمنت بشمار!  
lشرح و تفسیر
 زاد و توشه آخرتت را با دیگران بفرست!
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه به طولانى بودن سفر آخرت و نیاز شدید به تهیه زاد و توشه براى این سفر از طاعات و کارهاى خیر به ویژه انفاق در راه خدا اشاره کرده است.
نخست مى فرماید: «(فرزندم!) بدان راهى بس طولانى و پر مشقت در پیش دارى»; (وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَة بَعِیدَة، وَمَشَقَّة شَدِیدَة).پیمودن راه هاى دنیا، هرچند طولانى و مشقت بار باشد در برابر راه آخرت سهل و آسان است.
راه آخرت بسیار پر پیچ و خم و از گردنه هاى صعب العبور فضایل اخلاقى و مبارزه با هواهاى نفسانى مى گذرد و گاه پیمودن یکى از آنها سال ها وقت مى طلبد.
امام(علیه السلام) بعد از این هشدار، لزوم تهیه زاد و توشه براى این سفر را گوشزد مى کند و مى فرماید: «در این راه (پر خوف و خطر) از کوشش و تلاش صحیح و فراوان و توشه کافى که تو را به مقصد برساند بى نیاز نیستى، به علاوه باید در این راه سبکبار باشى (تا بتوانى به مقصد برسى)».
(وَأَنَّهُ لاَ غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ(1)، وَقَدْرِ بَلاَغِکَ(2) مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ).

اساس این زاد و توشه همان است که در قرآن مجید آمده است، آنجا که مى فرماید:
«(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى);
و زاد و توشه تهیه کنید، و بهترین زاد و توشه تقوا و پرهیزکارى است».(3)تعبیر به «حُسْنِ الاِْرْتِیاد» با توجّه به اینکه ارتیاد به معناى طلب کردن است، مفهومش حسن طلب یا به عبارت دیگر تدبیر و مدیریت صحیح (در طریقه تهیه زاد و توشه براى سفر آخرت) است.
تعبیر به «خِفَّةِ الظَّهْرِ; سبک بودن پشت» اشاره به چیزى است که در قرآن مجید آمده مى فرماید: «(وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَأَثْقالاً مَّعَ أَثْقالِهِم); آنها بار سنگین (گناهان) خویش را بر دوش مى کشند و (همچنین) بارهاى سنگین دیگرى را اضافه بر بارهاى سنگین خود».(4)
امام(علیه السلام) به فرزندش مى گوید که هرگز مانند آنان نباشد و تا مى تواند پشت خود را از این بار سبک گرداند.
پیش از این نیز در خطبه بیست و یکم، این عبارتِ بسیار کوتاه و پر معنا را داشتیم:
«تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا;
سبکبار باشید تا به قافله برسید» در زمان هاى گذشته که قافله ها به راه مى افتادند و به گردنه هاى صعب العبور مى رسیدند گران باران وا مى ماندند و چون قافله نمى توانست به جهت آنها توقف کند، به مسیر خود ادامه مى داد و آنها تنها در بیابان مى ماندند و طعمه خوبى براى دزدان و گرگان بیابان بودند.
امام(علیه السلام) پس از این مقدمه کوتاه و پر معنا مسائل مالى و انفاقِ فى سبیل الله را که از مهم ترین زاد و توشه هاى قیامت است عنوان مى کند و مى فرماید:
«بنابراین بیش از حدِ توانت مسئولیت اموال دنیا را بر دوش مگیر، زیرا سنگینى آن مایه مشقت و وبال تو خواهد بود»; (فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ، فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ).اشاره به اینکه آنقدر ذخیره کن که براى نیاز تو کافى باشد و بتوانى فرداى قیامت پاسخگوى آن باشى و گرنه همچون بار سنگینى بر دوش تو خواهد بود; بارى که از آن استفاده نمى کنى و فقط رنج آن را مى کشى.
سپس امام(علیه السلام) با تعبیر جالبى دعوت به انفاق فى سبیل الله مى کند و مى فرماید: «هرگاه در زمانى که قدرت دارى، نیازمندى را یافتى که مى تواند زاد و توشه تو را براى روز رستاخیز تو دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند مى شوى به تو بازپس گرداند، آن را غنیمت بشمار و (هر چه زودتر) و بیشتر این زاد و توشه را بر دوش او بگذار»;
(وَإِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَحَمِّلْهُ إِیَّاهُ، وَأَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَأَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ).
آن گاه مى افزاید: «زیرا ممکن است روزى در جستجوى چنین شخصى بر آیى و پیدایش نکنى»; (فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ(5)).
امام(علیه السلام) در پایان این بخش از وصیّت نامه براى تشویق به انفاق در راه خدا از تعبیر دیگرى استفاده کرده مى فرماید: «(و همچنین) اگر کسى را پیدا کنى که در حال غنا و بى نیازیت از تو وام بگیرد و اداى آن را براى روز سختى و تنگدستى تو بگذارد، آن را غنیمنت بشمار»; (وَاغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ، لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ).
حاصل اینکه انسان عاقل و هوشیار باید از وجود دو کس بهره گیرد: کسى که داوطلبانه و رایگان بار سنگین توشه انسان را بر دوش مى گیرد و با شادى و خوشحالى آن را به مقصد مى رساند و دیگر کسى که در هنگام بى نیازى انسان به مال، بخشى از اموال او را وام مى گیرد و در آن زمان که شدیداً به آن نیازمند است بازپس مى دهد. آرى چنین است حال کسانى که در راه خدا انفاق مى کنند و تعبیرى جالب تر و زیباتر از این پیدا نمى شود.
تعبیر دوم برگرفته از قرآن مجید است آنجا که مى فرماید: «(مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثیرَة); کیست که به خدا قرض نیکویى دهد، (و بدون منت، انفاق کند،) تا خداوند آن را براى او، چندین برابر کند؟».(6)
البتّه آیه مسأله وام دادن را با نکته اضافه اى بیان مى دارد و آن اینکه خداوند وامى را که از بندگانش مى گیرد دو چندان یا چند برابر به آنها باز پس مى دهد.
تعبیر اوّل را هم احتمالا بتوان از آیات شریفه سوره بلد استنباط کرد آنجا که مى فرماید:
(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعامٌ فِى یَوْم ذِى مَسْغَبَة...)
.(7)
شایان توجّه است که مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع روایت جالبى متناسب با وصیّت نامه بالا نقل مى کند که سفیان بن عُیَیْنَه مى گوید:
زُهرى (یکى از تابعین معروف) در شبى سرد و بارانى على بن الحسین(علیه السلام) را دید که آرد بر دوش خود حمل مى کند عرض کرد: یابن رسول الله این چیست؟ فرمود:
«أُرِیدُ سَفَراً أُعِدُّ لَهُ زَاداً أَحْمِلُهُ إِلَى مَوْضِع حَرِیز;
سفرى در پیش دارم که زاد و توشه آن را به جاى مطمئنى نقل مى کنم» زُهرى گفت: غلام من در خدمت شماست آن را براى شما حمل مى کند. امام(علیه السلام) قبول نکرد، زُهرى گفت: من خودم آن را بر دوش حمل مى کنم تو والا مقام تر از آنى که بخواهى چنین بارى را بر دوش حمل کنى
امام(علیه السلام) فرمود: «لَکِنِّی لاَ أَرْفَعُ نَفْسِی عَمَّا یُنْجِینِی فِی سَفَرِی وَیُحْسِنُ وُرُودِی عَلَى مَا أَرِدُ عَلَیْهِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ اللهِ لَمَّا مَضَیْتَ لِحَاجَتِکَ وَتَرَکْتَنِی; لکن من خودم را والاتر از آن نمى دانم که آنچه مرا در سفرم نجات مى بخشد و ورودم را بر آنچه مى خواهم نیکو مى سازد بر دوش حمل کنم. تو را به خدا سوگند مى دهم به دنبال کار خود بروى و مرا به حال خود رها سازى».
زُهرى به دنبال کار خود رفت بعد از چند روز امام(علیه السلام) را دید، عرض کرد: اثرى از سفرى که فرمودید نمى بینم، امام(علیه السلام) فرمود:
«بَلَى یَا زُهْرِیُّ لَیْسَ مَا ظَنَنْتَ وَلَکِنَّهُ الْمَوْتُ وَلَهُ کُنْتُ أَسْتَعِدُّ إِنَّمَا الاِْسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرَامِ وَبَذْلُ النَّدَى وَالْخَیْرِ;
آن سفرى که تو گمان کردى نیست منظورم سفر آخرت است و من براى آن آماده مى شوم و آماده شدن براى این سفر با پرهیز از حرام و انفاق در راههاى خیر حاصل مى شود».(8)
پی نوشت ها:

1 . «ارتیاد» از ریشه «رَود» بر وزن «قَوم» در اصل به معناى رفت و آمد کردن توأم با مدارا و ملایمت در طلب چیزى است و در مشتقاتِ آن، گاه روى جنبه طلب تکیه مى شود و گاه روى جنبه رفق و مدارا. واژه اراده نیز از همین ریشه گرفته شده است.
2 . «بلاغ» به معناى چیزى است که انسان را به مقصد برساند.
3 . بقره، آیه 197.
4 . عنکبوت، آیه 13.
5 . در مورد اینکه ضمیر «تَطْلَبُه» و جمله «فلا تَجِدْهُ» به چه چیز برمى گردد، میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است. احتمال اوّل این است که به شخص فقیرِ نیازمند بازگردد که انفاق ها را گویا بر دوش حمل مى کند و در قیامت تحویل صاحبش مى دهد. احتمال دیگر اینکه به خود مال برگردد; یعنى ممکن است زمانى فرا رسد که بخواهى مالى در راه خدا انفاق کنى و نداشته باشى; ولى تفسیر اوّل همان گونه که در متن آمد ترجیح دارد و جمله «وَاغْتَنِم» شاهد خوبى براى آن است.
6 . بقره، آیه 245.
7 . بلد، آیه 11-14.
8 . بحارالانوار، ج 46، ص 65، ح 27.



بخش شانزدهم شرح و تفسیر نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:

وَاعْلَمْ أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الاَْلْبَابِ، فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ، وَلاَ تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ، وَإِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ.

ترجمه:
(پسرم!) بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست اندیشى و آفت عقل هاست، پس براى تأمین زندگى نهایت تلاش و کوششت را داشته باش (و از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن و) انباردار دیگران مباش. هرگاه (به لطف الهى) به راه راست هدایت یافتى (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش.
 

شرح و تفسیر:
 خزانه دار دیگران مباش
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه نورانى خود به چهار فضیلت دیگر اشاره و فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) را به آن توصیه مى کند.

نخست مى فرماید:

«(پسرم) بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست اندیشى و آفت عقل هاست»; (وَاعْلَمْ أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الاَْلْبَابِ).

اشاره به اینکه انسانِ خودپسند، حقایق را درباره خویش و دیگران درک نمى کند و این صفت زشت، حجابى بر عقل او مى افکند تا آنجا که عیوب خویش را صفات برجسته و نقص ها را کمال مى بیند و گاه یک عمر در این خطا و اشتباه بزرگ باقى مى ماند و با همان حال از دنیا مى رود.
به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه، عُجب و خودپسندى همانند شراب است; هر دو انسان را مست مى کند و انسان مست همچون دیوانگان است که باید از او فرار کرد.

در قرآن مجید و روایات اسلامى، در نکوهش عُجب و خودپسندى نکته هاى فراوانى آمده است از جمله در آیه 8 سوره فاطر مى خوانیم:

«(أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَیَهْدِى مَنْ یَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرات إِنَّ اللهَ عَلیمٌ بِما یَصْنَعُونَ); آیا کسى که زشتى عملش (بر اثر عُجب و خودپسندى و هواى نفس) براى او آراسته شده و آن را زیبا مى بیند (همانند کسى است که واقع را مى یابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و سزاوار باشد) گمراه مى سازد و هرکس را بخواهد (و شایسته ببیند) هدایت مى کند پس جانت به سبب تأسف بر آنان از دست نرود; خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست».

در سخنان امیر  مؤمنان على(علیه السلام) تعبیرات عجیبى درباره عُجب و خودپسندى دیده مى شود; در یک جا مى فرماید:

«العُجْبُ آفَةُ الشَرَف; خودپسندى آفت شرف انسان است»(1) و در جاى دیگر مى فرماید: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ; آفت عقل، عُجب است».(2)

و باز مى فرماید: «العُجْبُ یُفْسِدُ العَقْلَ; عُجب عقل انسان را فاسد مى کند»(3) و در جاى دیگر: «ثَمَرَةُ العُجْبِ البَغْضَاءُ; نتیجه خودپسندى آن است که مردم دشمن انسان مى شوند».(4)

و بالاخره مى فرماید: «العُجْبُ رَأْسُ الحِمَاقَةِ; خودپسندى سرآغاز حماقت است».(5)

آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه سخن به دومین توصیه خود پرداخته مى فرماید:

«پس براى تأمین زندگى نهایت تلاش و کوششت را داشته باش»; (فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ).

این چیزى است که در بسیارى از روایات اسلامى بر آن تأکید شده تا آنجا که در حدیث معروف نبوى مى خوانیم: «مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى کَلَّهُ عَلَى النَّاسِ; کسى که سربار مردم باشد ملعون و رانده شده دربار خداست».(6)
اگر همه مسلمانان به ویژه جوانان به این دستور عمل کنند که هیچ کسى جز افراد از کار افتاده محتاج دیگران نباشند، به یقین جامعه اسلامى به پیشرفت هاى مهمى نایل مى شود حتى کشورهاى اسلامى نیز نباید سربار کشورهاى غیر مسلمان باشند که نتیجه اى جز ذلت به بار نمى آورد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، این جمله را طور دیگرى تفسیر کرده اند و گفته اند منظور این است که در راه انفاق، تلاش و کوشش کن و واژه «کدح» را به معناى آنچه را که انسان براى آن زحمت کشیده تفسیر کرده اند که در این صورت این فقره مقدمه اى براى بیان جمله بعد خواهد بود; ولى تفسیر اوّل صحیح تر به نظر مى رسد.

آن گاه امام(علیه السلام) به بیان توصیه سوم پرداخته مى فرماید:

«(از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن و) انباردار دیگران مباش»; (وَلاَ تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ).

اشاره به اینکه آنها که از افزوده هاى اموال خویش انفاق نمى کنند و سعى در اندوختن آن دارند، بیچارگانى هستند که تلاش خود را صرف در نگهدارى اموال براى وارثان مى کنند و در قیامت، حسابش بر آنها و در دنیا لذتش براى دیگران است; همان وارثانى که گاه کمترین اعتنایى به مورِث خود ندارند و عمل خیرى براى او انجام نمى دهند، بلکه گاه از او نکوهش مى کنند که آنچه برایشان به ارث گذاشته کافى نیست. حتى اگر وارثان افراد نیکى باشند و از آن در طریق طاعت خدا استفاده کنند باز هم مایه حسرت آنهاست، چرا که زحمتش را آنها کشیدند و ثوابش را دیگران بردند، همان گونه که در روایات اسلامى به آن اشاره شده است.

امام صادق(علیه السلام)  در تفسیر آیه شریفه «(کَذلِکَ یُریهِمُ اللهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَیْهِمْ); خداوند این چنین اعمال آنها را به صورتى حسرت آور به آنان نشان مى دهد»(7)مى فرماید:

«قَالَ هُوَ الرَّجُلُ یَدَعُ مَالَهُ لاَ یُنْفِقُهُ فِی طَاعَةِ اللهِ بُخْلاً ثُمَّ یَمُوتُ فَیَدَعُهُ لِمَنْ یَعْمَلُ فِیهِ بِطَاعَةِ اللهِ أَوْ فِی مَعْصِیَةِ اللهِ فَإِنْ عَمِلَ بِهِ فِی طَاعَةِ اللهِ رَآهُ فِی مِیزَانِ غَیْرِهِ فَرَآهُ حَسْرَةً وَقَدْ کَانَ الْمَالُ لَهُ وَإِنْ کَانَ عَمِلَ بِهِ فِی مَعْصِیَةِ اللهِ قَوَّاهُ بِذَلِکَ الْمَالِ حَتَّى عَمِلَ بِهِ فِی مَعْصِیَةِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ; منظور از این آیه کسى است که مال فراوانى از خود به یادگار مى گذارد که بر اثر بخل، در راه خدا انفاق نمى کند. سپس مى میرد و آن را براى دیگرى مى گذارد که در طریق اطاعت خداوند یا معصیت او هزینه مى کند که اگر در راه طاعت خدا عمل کرده، آن شخص مال خود را در ترازوى عمل دیگرى مى بیند و مایه حسرت او مى شود در حالى که زحمت مال را او کشیده بود و اگر با آن معصیت خدا کند آن شخص به وسیله مالش کمک به معصیت به خداوند متعال کرده است (و باز هم مایه حسرت اوست)».(8)

سرانجام در چهارمین توصیه مى فرماید: «هرگاه (به لطف الهى) به راه راست هدایت یافتى (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش»; (وَإِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ).
اشاره به اینکه همه نعمت هاى الهى در خور شکر است و چه نعمتى از این بزرگ تر که انسان، راه هدایت را به لطف پروردگار پیدا کند بااینکه گروه هاى زیادى در بیراهه ها سرگردان مى شوند و شکر هر نعمتى متناسب با همان نعمت است.
شکر هدایت، خضوع در پیشگاه پروردگار و اطاعت اوامر و نواهى اوست.
پی نوشت ها:
1 . غررالحکم، ص 309، ح 7103 .
2 . همان مدرک، ص 65، ح 848 .
3 . همان مدرک، ح 846 .
4 . همان مدرک، ص 309، ح 7106 .
5 . همان مدرک، ح 7096 .
6 . کافى، ج 5، ص 72، ح 7.
7 . بقره، آیه 167.
8 . کافى، ج 4، ص 42، ح 2.





بخش پانزدهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ غَیْرِکَ، فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا، وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ، وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ، وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ.
ترجمه:
پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده. براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود. به دیگران نیکى کن چنان که دوست دارى به تو نیکى شود. آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو.
 شرح و تفسیر:
 یکسان نگرى منافع خویش و دیگران
امام(علیه السلام) در این فقره از وصیّت نامه پربارش نخست به یکى از مهم ترین اصول اخلاق انسانى اشاره کرده مى فرماید: «پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده»; (یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ غَیْرِکَ).
ترازوهاى سنتى معمولا داراى دو کفه بود و وزن کردن صحیح با آن در صورتى حاصل مى شد که دو کفه دقیقاً در برابر هم قرار گیرد. این سخن اشاره به آن است که باید هرچه براى خود مى خواهى براى دیگران هم بخواهى و هر چیزى را که براى خود روا نمى دارى براى دیگران هم روا مدارى تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گیرد.
آن گاه به شرح این اصل مهم اخلاقى پرداخته و در هفت جمله، جنبه هاى مختلف آن را بیان مى کند:
در جمله اوّل و دوم مى فرماید: «براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى»; (فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا).
در بخش سوم مى فرماید: «به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود»; (وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ).
در فقره چهارم مى افزاید: «به دیگران نیکى کن همان گونه که دوست دارى به تو نیکى شود»; (وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ).
در جمله پنجم مى فرماید: «آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار»; (وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ).
در قسمت ششم مى افزاید: «و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى»; (وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ).
سرانجام در هفتمین دستور مى فرماید: «آنچه را که نمى دانى مگو اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو»; (وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ).
اشاره به اینکه همان گونه که دوست ندارى مردم از تو غیبت کنند یا به تو تهمت زنند یا با القاب زشت و ناپسند تو را یاد کنند یا سخنان دیگرى که اسباب آزردگى خاطرت شود نگویند، تو نیز غیبت دیگران مکن و به کسى تهمت نزن و القاب زشت بر کسى مگذار و با سخنان نیش دار خاطر دیگران را آزرده مکن.
به راستى اگر این اصل مهم اخلاقى با شاخ و برگ هاى هفت گانه اى که امام(علیه السلام)براى آن شمرده در هر جامعه اى پیاده شود، صلح و صفا و امنیت بر آن سایه مى افکند و نزاع ها و کشمکش ها و پرونده هاى قضایى به حدّاقل مى رسد. محبّت و صمیمیت در آن موج مى زند و تعاون و همکارى به حد اعلى مى رسد، زیرا همه مشکلات اجتماعى از آنجا ناشى مى شود که گروهى همه چیز را براى خود مى خواهند و تنها به آسایش و آرامش خود مى اندیشند و انتظار دارند دیگران درباره آنها کمترین ستمى نکنند و سخنى بر خلاف نگویند; ولى خودشان آزاد باشند، هرچه خواستند در باره دیگران انجام دهند و یا اینکه براى منافع و حیثیت و آبرو و آرامش دیگران ارزشى قائل باشند; ولى نه به اندازه خودشان، براى خودشان خواهان حد اکثر باشند و براى دیگران حدّاقل.
آنچه را امام(علیه السلام) در تفسیر این اصل اخلاقى بیان فرموده در کلام هیچ کس به این گستردگى دیده نشده است، هرچند ریشه هاى این اصل ـ به گفته مرحوم مغنیة در شرح نهج البلاغهاش در تفسیر همین بخش از کلام مولا ـ به طور اجمالى در گذشته وجود داشته است.
او مى گوید: «ما نمى دانیم چه کسى نخستین بار این سخن طلایى را بیان کرده ولى هرچه باشد همه انسان هاى فهمیده در آن اتفاق نظر دارند، زیرا معناى برادرى و انسانیّت و تعامل انسان ها با یکدیگر و قدرت و پیروزى، بدون محبّت حاصل نمى شود. زندگى بدون محبّت سامان نمى یابد و مفهومى نخواهد داشت و نقطه مقابل محبّت که نفرت و کراهت است جز جنگ و جدایى و سستى نتیجه اى نخواهد داشت».(1)
در تعلیمات اسلام نیز اولین بار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به صورت زیبایى این اصل را بیان فرموده است:
 در حدیثى وارد شده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سوار بر مرکب بود و به سوى یکى از غزوات مى رفت، مرد عربى آمد و رکاب مرکب پیامبر(صلى الله علیه وآله)را گرفت و عرض کرد: «یا رَسُولَ اللهِ عَلَّمْنى عَمَلاً أدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ; عملى به من بیاموز که با آن وارد بهشت شوم» پبامبر فرمود: «مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلاَ تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ; آنچه را دوست دارى مردم درباره تو انجام دهند درباره آنان انجام ده و آنچه را دوست ندارى نسبت به تو انجام دهند نسبت به آنان انجام نده (مطلب همین است که گفتم) مرکب را رها کن».(2)
در حدیث دیگرى در حالات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است که جوانى از قریش نزد آن حضرت آمد و عرض کرد اجازه مى دهى من مرتکب زنا شوم؟ اصحاب بر او فریاد زدند: چه حرف زشتى مى زنى. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: آرام باشید و به جوان اشاره کرد که نزدیک بیاید بعد به او فرمود: آیا دوست دارى کسى با مادر تو زنا کند و یا با دختر و خواهر تو و یا... .
جوان عرض کرد: هرگز راضى نیستم و هیچ کس به این امر راضى نیست. فرمود: آن چه را گفتى نیز همین گونه است و همه بندگان خدا نسبت به حفظ ناموس خود سخت پایبندند.
آن گاه دست مبارک را بر سینه او گذارد و فرمود: «اللَّهُمَّ اغْفِر ذَنْبَه وَطَهِّرَ قَلْبَهُ حَصِّنْ فَرْجَهُ; خداوندا گناهش را ببخش و قلبش را پاک کن و دامانش را از آلودگى ها نگاه دار» بعد از این ماجرا هیچ کس آن جوان را نزد زن بیگانه اى ندید.(3)
توجّه به این نکته نیز لازم است که در هفتمین جمله از جمله هاى بالا، امام(علیه السلام)مقدمتاً مى فرماید: «آنچه را نمى دانى نگو، هرچند آنچه مى دانى کم باشد» اشاره به اینکه اگر معلومات تو محدود است، به همان قناعت کن و در آنچه نمى دانى دخالت منما که تو را بر پرتگاه هاى خلاف و خطا مى کشد.
پی نوشت ها:
1 . فى ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 502.
2 . کافى، ج 2، ص 146، باب الانصاف و العدل، ح 10.
3 . مجمع الزوائد هیثمى، ج 1، ص 129. این حدیث را مرحوم محدث قمى نیز در کتاب منتهى الآمال در فصل فضایل اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده است. s





بخش چهاردهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَحَالِهَا، وَزَوَالِهَا وَانْتِقَالِهَا، وَأَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَةِ وَمَا أُعِدَّ لاَِهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَْمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَتَحْذُوَ عَلَیْهَا. إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْم سَفْر نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ، فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِیباً وَجَنَاباً مَرِیعاً، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِیقِ، وَفِرَاقَ الصَّدِیقِ، خُشُونَةَ السَّفَرِ، وَجُشُوبَةَ المَطْعَمِ، لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ، وَمَنْزِلَ قَرَارِهِمْ، فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْء مِنْ ذَلِکَ أَلَماً، وَلاَ یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً. وَلاَ شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ. وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْم کَانُوا بِمَنْزِل خَصِیب، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِل جَدِیب، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَلاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ، إِلَى مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، یَصِیرُونَ إِلَیْهِ.
ترجمه:
فرزندم! من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهیا شده مطلع کردم و درباره هر دو برایت مثال هایى زدم تا به وسیله آن عبرت گیرى و در راه صحیح گام نهى.
کسانى که دنیا را خوب آزموده اند (مى دانند که آنها) همچون مسافرانى هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى وارد شده اند (که قابل زیستن و ماندن نیست) لذا تصمیم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحیه اى راحت (براى زیستن) حرکت کنند، از این رو (آنها براى رسیدن به آن منزل) مشقت راه را متحمل شده و فراق دوستان را پذیرفته و خشونت ها و سختى هاى سفر و غذاهاى ناگوار را (با جان و دل) قبول نموده اند تا به خانه وسیع و منزلگاه آرامشان گام نهند. به همین دلیل آنها از هیچ یک از این ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و هزینه هایى را که در این طریق مى پردازند از آن ضرر نمى بینند و هیچ چیز براى آنها محبوب تر از آن نیست که ایشان را به منزلگاهشان نزدیک و به محل آرامششان برساند.
(اما) کسانى که به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که در منزلى پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر مى دهند که باید به سوى منزلگاهى خشک و خالى از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چیزى ناخوشایندتر و مصیبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه که باید به سمت آن روند و سرنوشتى که در پیش دارند، نیست.
 شرح و تفسیر:
 راهیان جهان دیگر دو گروهند
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه خود، موقعیت دنیا و آخرت را از دیدگاه خداجویانِ طالب آخرت و دنیاپرستان، ضمن دو مثال زیبا و گویا بیان مى کند نخست مى فرماید:
«فرزندم! من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهیا شده مطلع کردم و درباره هر دو برایت مثال هایى زدم تا به وسیله آن عبرت گیرى و در راه صحیح گام نهى»; (یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَحَالِهَا، وَزَوَالِهَا وَانْتِقَالِهَا، وَأَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَةِ وَمَا أُعِدَّ لاَِهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَْمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا، وَتَحْذُوَ عَلَیْهَا).
همیشه مثال ها نقش بسیار مهمى در فهم و درک مسائل پیچیده; اعم از مسائل عقلى و حسى دارد و از طریق آن مى توان شنونده را به عمق مسائل رهنمون ساخت و او را براى انجام کارهاى مفید و پرهیز از بدى ها و زشتى ها آماده کرد و تشویق نمود.
قرآن مجید از مثال هاى زیبا و پرمعنا بسیار استفاده کرده و بخش مهمى از قرآن را مثل هاى قرآن تشکیل مى دهد.
 در کلمات امام(علیه السلام) در نهج البلاغه نیز مثال هاى فراوان پرمعنایى دیده مى شود که نهایت فصاحت و بلاغت در آن به کار گرفته شده است.
امام(علیه السلام) بعد از ذکر این مقدمه دو مثال مى زند نخست مى فرماید:
«کسانى که دنیا را خوب آزموده اند (مى دانند که آنها) همچون مسافرانى هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى وارد شده اند (که قابل زیستن و ماندن نیست) لذا تصمیم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحیه اى راحت (براى زیستن) حرکت کنند، از این رو (آنها براى رسیدن به آن منزل) مشقت راه را متحمّل شده و فراق دوستان را پذیرفته و خشونت ها و سختى هاى سفر و غذاهاى ناگوار را (با جان و دل) قبول نموده اند تا به خانه وسیع و منزلگاه آرامشان گام نهند»;
(إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ(1) الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْم سَفْر(2) نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ(3)، فَأَمُّوا(4) مَنْزِلاً خَصِیباً(5)وَجَنَاباً(6) مَرِیعاً(7)، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ(8) الطَّرِیقِ، وَفِرَاقَ الصَّدِیقِ، وَخُشُونَةَ السَّفَرِ، وَجُشُوبَةَ(9) المَطْعَمِ، لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ، وَمَنْزِلَ قَرَارِهِمْ).
«به همین دلیل آنها از هیچ یک از این ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و هزینه هایى را که در این طریق مى پردازند از آن ضرر نمى بینند و هیچ چیز براى آنها محبوب تر از آن نیست که ایشان را به منزلگاهشان نزدیک و به محل آرامششان برساند»;
(فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْء مِنْ ذَلِکَ أَلَماً وَلاَ یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً. وَلاَ شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ).
آرى این طرز فکر مؤمنان صالح و خداجویان اطاعت کار است، زیرا آنها هرگز فریفته زرق و برق دنیا نمى شوند; دنیا را مجموعه اى از ناراحتى ها، درد و رنج ها، گرفتى ها، نزاع ها و کشمکش ها مى بینند در حالى که ایمان به معاد و بهشت و نعمت هایش و اعتقاد به وعده هاى الهى به آنها اطمینان مى دهد که در آنجا جز آرامش و آسایش و نعمت هاى مادى و معنوى و خالى بودن از هرگونه درد و رنج و از همه مهم تر رسیدن به قرب پروردگار چیزى نیست و همین امر سبب مى شود که سختى هاى این سیر و سلوک را با جان و دل بپذیرند و هرگونه مشقتى را در این راه متحمل شوند و چون عزم کعبه دوست کرده اند، خارهاى مغیلان در زیر پاى آنها همچون حریر است و تلخى ها همچون شهد شیرین.
آن گاه امام(علیه السلام) به مثال دوم درباره دنیاپرستان بى ایمان پرداخته مى فرماید: «(اما) کسانى که به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که در منزلى پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر مى دهند که باید به سوى منزلگاهى خشک و خالى از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چیزى ناخوشایندتر و مصیبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه که باید به سمت آن روند و سرنوشتى که در پیش دارند نیست»;
 (وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْم کَانُوا بِمَنْزِل خَصِیب، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِل جَدِیب، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَلاَ أَفْظَعَ(10) عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ، إِلَى مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، وَیَصِیرُونَ إِلَیْهِ).
آرى; آنها مى دانند که سرنوشتشان دوزخ با آن عذاب هاى مرگبار است و زندگى دنیا با همه مشکلاتش در برابر آن بسیار گواراست.
 به همین دلیل از مرگ، بسیار مى ترسند و از آینده خود بسیار در وحشتند، همان گونه که قرآن مجید درباره گروهى از دنیاپرستان بنى اسرائیل مى گوید:
«(وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَیاة وَمِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ); و (آنان نه تنها آرزوى مرگ نمى کنند، بلکه) آنها را حریص ترین مردم ـ حتى حریص تر از مشرکان ـ بر زندگى (این دنیا، و اندوختن ثروت) خواهى یافت; (تا آنجا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود، در حالى که این عمر طولانى، او را از کیفر (الهى) باز نخواهد داشت».(11)
نیز به همین دلیل در روایت معروفى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است:
 «أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الْکَافِرِ وَالْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَى جِنَانِهِمْ وَجِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَى جَحِیمِهِمْ; دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پلى است براى این گروه (مؤمنان) به سوى بهشتشان وپلى است براى آن گروه (کافران) به سوى دوزخشان».(12)
به همین دلیل در روایتى از امام حسن مجتبى(علیه السلام) آمده است که کسى از محضرش پرسید:
«مَا بَالُنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ وَلاَ نُحِبُّهُ؟; چرا از مرگ بیزاریم و از آن خوشمان نمى آید؟».
 در پاسخ فرمود: «إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَعَمَرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ; زیرا شما آخرت خود را ویران ساخته اید و دنیایتان را آباد،از این رو شما کراهت دارید که از آبادى به سوى ویرانى روید».(13)
پی نوشت ها:
1 . «خَبَرَ» این واژه فعل ماضى از ریشه «خُبر» بر وزن «قفل» به معناى آگاه شدن و گاه به معناى آزمودن براى آگاه شدن آمده است.
2 . «سَفْر» جمع مسافر است.
3 . «جَدیب» به معناى خشک و بى آب و علف است و از ریشه «جَدَب» بر وزن «جلب» گرفته شده است.
4 . «أمّوا» از ریشه «امّ» بر وزن «غم» به معناى قصد کردن گرفته شده است.
5 . «خصیب» به معناى پر نعمت و پر آب و گیاه از ریشه «خصب» بر وزن «جسم» به معناى فزونى نعمت گرفته شده است.
6 . «جناب» به معناى ناحیه است.
7 . «مریع» به معناى پر نعمت، از ریشه «مرع» بر وزن «رأى» به معناى فزونى گرفته شده است و «اَرْضٌ مَریعَةٌ» به معناى زمین حاصل خیز است.
8 . «وعثاء» از ریشه «وعث» بر وزن «درس» به معناى شن هاى نرمى است که پاى انسان در آن فرو مى رود و او را از راه رفتن باز مى دارد و به زحمت مى افکند. سپس بر هر گونه مشکلات اطلاق شده است، «وَعْثاءُ الطَّرِیقِ» اشاره به مشکلات سفر است.
9 . «جَشُوبَة» به معناى خشونت و ناگوارى است.
10 . «اَفْظَع» به معناى ناپسندتر، از ریشه «فَظاعت» به معناى شنیع و ناپسند بودن گرفته شده است.
11 . بقره، آیه 96 .
12 . بحارالانوار، ج 6، ص 154.
13 . معانى الاخبار، ص 390.




بخش سیزدهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن :
وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَلَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ سُلْطَانِهِ، وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ، وَلَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ، وَلاَ یَزُولُ أَبَداً وَلَمْ یَزَلْ. أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة، وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة. عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر. فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ، وَکَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ، فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح.
ترجمه:
 پسرم! بدان اگر پروردگارت شریکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى دیدى و افعال و صفاتش را مى شناختى; ولى او خداوندى یگانه است همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است.
هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمى کند و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرین آنهاست بى آنکه پایانى برایش تصور شود. بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد.
حال که این حقیقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر ومنزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت. در راه اطاعتش بکوش،ازعقوبتش برحذر باشو از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکى امر نکرده و جز از قبیح و زشتى باز نداشته است.
شرح و تفسیر:
ایمان به یکتایى او
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه خود به سراغ یکى از دلایل توحید مى رود، همان توحیدى که پایه اصلى تمام دین و رکن رکین آن است; مى فرماید: «پسرم بدان اگر پروردگارت شریکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى دیدى و افعال و صفاتش را مى شناختى»; (وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَلَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَسُلْطَانِهِ، وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ).
امام(علیه السلام) در یک نگاه براى نفى شریک و همتا براى خداوند به سه امر استدلال مى کند:
نخست اینکه اگر خدا شریک و همتایى مى داشت حتما حکیم بود و خداوند حکیم باید بندگان را از وجود خویش آگاه سازد و اوامر و نواهیش را توسط پیامبران خویش به گوش آنها برساند در حالى که ما مى بینیم تمام انبیا بشر را به سوى خداى واحد دعوت کرده اند; آیات قرآن و متون کتب آسمانى گواه این مطلب است.
از سوى دیگر اگر پروردگار دیگرى وجود داشت باید آثار ملک و قدرت و سلطان او در جهان نمایان گردد در حالى که هر چه در این عالم بیشتر دقت مى کنیم به وحدت آن آشناتر مى شویم. جهان مجموعه واحدى است با قوانین یکسان که بر سر تا سر آن حکومت مى کند و این وحدت که از ساختمان اتم ها گرفته تا کهکشان هاى عظیم همه تحت قانون واحدى به حیات خود ادامه مى دهند، دلیل بر یکتایى آفریدگار و یگانگى خداست.
آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به هفت وصف از صفات خداوند اشاره مى کند:
نخست مى فرماید: «ولى او خداوند یگانه است، همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است»; (وَلَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ).
این وصف نتیجه استدلالى است که امام(علیه السلام) قبلاً بیان فرمود که اگر پروردگار و معبود دیگرى بود، فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملک و سلطانش را در همه جا مى دیدى و افعال و صفاتش را در جبین موجودات مشاهده مى کردى و چون چنین نیست نتیجه مى گیریم که او خداوندى است یکتا. اضافه بر این در قرآن مجید نیز بارها خودش را به یکتایى توصیف کرده که نمونه بارز آن سوره توحید است و از آنجا که او صادق است و کذب و دروغ که نتیجه نیاز و عجز و هواپرستى است در ذات او راه ندارد، بنابراین مى توانیم در این وصف و سایر صفاتش، بر دلیل سمعى; یعنى آیات و روایات قطعى تکیه کنیم.
در دومین وصف مى فرماید: «هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمى کند»; (لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ).
این همان توحید در حاکمیّت است که یکى از شاخه هاى توحید افعالى است; مالک یکى است و حاکم یکى. دلیل آن هم روشن است، زیرا وقتى بپذیریم خالق اوست طبعا مالک و حاکم جز او نمى تواند باشد. آن هم خالقیت مستمر، چرا که مى دانیم خلقتش دائمى است; یعنى ما لحظه به لحظه آفریده مى شویم درست مانند نور چراغ که به منبع مولّد برق ارتباط دارد و اگر یک لحظه رابطه اش قطع شود خاموش مى گردد. آرى او همه روز خالق است و همواره حاکم و مالک.
آن گاه در بیان سومین و چهارمین وصف مى افزاید: «و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است»; (وَلاَ یَزُولُ أَبَداً وَلَمْ یَزَلْ).
دلیل اینها روشن است، زیرا مى دانیم او واجب الوجود است، واجب الوجود حقیقتى است که به تعبیر ساده، وجود او از ذاتش مى جوشد، بنابراین چنین وجودى ازلى است و باید ابدى باشد. موجودى حادث است که وجودش از خود او نبوده و از بیرون آمده; موجودى فانى مى شود که وجودش از درون ذاتش نبوده و از خارج ذاتش به او رسیده باشد.
بنابراین پنجمین و ششمین وصف را هم مى توان از اینجا نتیجه گرفت که مى فرماید: «او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرین آنها است بى آنکه پایانى برایش تصور شود»; (أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة، وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة).
این دو وصف نیز از لوازم ازلیت و ابدیت ذات پاک اوست که آن هم نتیجه واجب الوجود بودن او است.
در هفتمین وصف که آخرین وصفى است که امام(علیه السلام) در اینجا بیان کرده
و مى فرماید: «بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد»; (عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر).
دلیل آن هم روشن است; ربوبیت او از ازل شروع شده و تا ابد ادامه دارد و همه عالم هستى را با مرزها و حدود ناشناخته اش در بر مى گیرد، بنابراین چنین ربوبیت گسترده اى را نه با چشم مى توان مشاهده کرد و نه در فکر انسان مى گنجد، زیرا ربوبیتش نامحدود است و نامحدود در فکر محدود انسان نخواهد گنجید.
امام(علیه السلام) بعد از بیان عظمت خداوند و یگانگى و ازلیت و ابدیت و احاطه ربوبیت او بر جمیع عالم، در ادامه سخن، فرزندش را مخاطب ساخته و او را به کوچکى و ناتوانیش و نیازهاى فراوانش در برابر خداوند توجّه مى دهد مى فرماید: «حال که این حقیقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر و منزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت»; (فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ(1)، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَکَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ).
چهار وصفى را که امام(علیه السلام) براى فرزندش بر شمرده اوصافى است درباره همه انسانها; همه در پیشگاه خداوند کوچک اند و قدرتشان ناچیز و عجزشان فراوان و نیازشان به پروردگارشان زیاد. مشروط بر اینکه انسان، خویشتن را بشناسد و به خود فراموشى گرفتار نگردد که در این صورت از طریق بندگى خارج نخواهد شد و گام در طریق طغیان نخواهد گذاشت. آرى شناخت عظمت خدا و معرفت به کوچکى خویش در برابر او سرچشمه عبودیت و بندگى است و فراموشى آن سرآغاز طغیان و ظلم و بیدادگرى است.
قرآن مجید مى فرماید: «(وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون); وهمچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را به «خودفراموشى» گرفتار کرد; آنها گناهکارانند».(2)
آن گاه امام(علیه السلام) راه را به فرزند دلبندش نشان مى دهد که انجام اعمال شایسته چگونه است، مى فرماید: «در راه اطاعتش بکوش، از عقوبتش ترسان باش و از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکى امر نکرده و جز از قبیح و زشتى باز نداشته است»; (فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح).
امام(علیه السلام) در اینجا عمل شایسته را در سه چیز خلاصه کرده است: اطاعت و فرمان، ترس از عقوبت و اشفاق از خشم او.
بدیهى است که خشیت و اشفاق در برابر عقوبت و خشم پروردگار، انگیزه طاعت است، بنابراین امام(علیه السلام) نخست به اطاعت پروردگار اشاره کرده و سپس بر انگیزه هاى آن تأکید ورزیده است و تفاوت خشیت و اشفاق همان گونه که قبلاً اشاره شد در این است که خشیت به معناى خوف و ترس ولى شفقت و اشفاق ترس آمیخته با امید است، بنابراین ترس از عقوبت خداوند، همچون ترس از حادثه وحشتناک ناامید کننده نیست، بلکه ترسى آمیخته با امید به لطف و عطوفت و کرم پروردگار است.
جمله «فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ ...» اشاره به این است: گمان نبر اطاعت تو از پروردگار چیزى بر جاه و جلال او مى افزاید یا خداوند نیازى به آن دارد. به عکس تو نیازمند به آنى، زیرا تو را به نیکى هایى که مایه سعادت توست امر فرموده و از قبایح و زشتى هایى که تو را به بدبختى و شقاوت مى کشاند نهى کرده است.
این جمله دلیل روشنى بر حسن و قبح عقلى است که متأسّفانه جمعى از مسلمانان که از مکتب اهل بیت و تمسک به کتاب و عترت دور مانده اند با آن به مخالفت برخواسته اند و مسأله اى بدیهى عقلى را به سبب انگیزه هاى نادرست انکار کرده اند.
 نکته ها
1. رابطه جهان بینى و ایدئولوژى
امام(علیه السلام) در این بخش از نامه بعد از بیان یک سلسله حقایق در مورد خداوند و بیان چندى از صفات او و بیان عجز، ضعف و ناتوانى انسان، نتیجه مى گیرد که باید او را آن گونه که شایسته است عبادت کرد.
این بدان معناست که وظایف ما پیوندى تنگاتنگ با واقعیّت ها دارد; یعنى قوانین، همیشه از دل حقایق بیرون مى آید و بایدها و نبایدها زاییده هست ها و نیست هاست. به عبارت دیگر، به دلیل شناخت و واقعیت هایى که در مورد غناى خداوند و احتیاج انسان است، لزوم عبادت نیز استنباط مى شود و این همان بحث مهمى است که مى گویند بین ایدئولوژى و جهان بینى ارتباط هست یا نه.
جهان بینى همان شناختِ واقعیت هاست و ایدئولوژى در اینجا اصطلاحاً به معناى احکام و قوانینى است که به عقیده ما از دل جهان بینى متولد مى شود.
از این رو شبهه کسانى که مى گویند: احکام امورى اعتبارى بوده و ارتباطى با واقعیت ها که امورى تکوینى است ندارد، بى اساس است و امام(علیه السلام) در این بخش از نامه قلم سرخ بطلان بر آن مى کشد، زیرا با جدایى این دو از یکدیگر، اعتبار احکام از میان مى رود. حکم، زمانى ارزش دارد که با واقعیّت پیوند داشته باشد و این فلسفه احکام است که به آن اعتبار مى بخشد و این گره خوردن حکم با واقعیّت است که موجب تثبیت حکم مى شود.
احکام تعبدى نیز از این قانون مستثنا نیستند و همه احکام مطابق مصالح و مفاسد واقعى اند، هرچند گاهى ما فلسفه آنها را ندانیم، زیرا در غیر این صورت ترجیح بلا مرجح مى شد.
علماى شیعه همه بر این قول اتفاق دارند.
آیات قرآن و روایات نیز به این ارتباط تنگاتنگ میان احکام و واقعیت ها تصریح دارند.
در قرآن کریم در سوره مائده آمده است: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُّنْتَهُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمایى) پلید و از عمل شیطان است، از آن دورى کنید تا رستگار شوید * شیطان مى خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد. آیا (با این همه زیان و فساد، و با این نهى اکید) خوددارى خواهید کرد؟»(3) خداوند متعال در این آیات بعد از آنکه مواردى از پلیدى هاى واقعى; مانند شراب و قمار را بیان مى کند و متذکر مى شود که آنها از عمل شیطان هستند، به بیان حکم آن مى پردازد و مؤمنان را از ارتکاب به آنها نهى مى کند سپس بار دیگر در بیان واقعیت ها به رستگارى انسان اشاره مى کند و اینکه عمل شیطان در واقع دشمنى، کینه و دورى از ذکر خدا و ترک نماز است.
در مورد روزه نیز فرموده اند: «صُومُوا تَصِحُّوا; روزه بگیرید جسم شما سالم مى شود»(4) و در جاى دیگر به بیان فلسفه روزه پرداخته مى فرماید: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون).(5)
در حقیقت تمام روایاتى نیز که در باب علل الشرایع وارد شده، دلیل روشنى بر این مدعاست.
2. آغاز خلقت و دوام فیض
همان گونه که از تعبیرات گویاى امام(علیه السلام) در این بخش از نامه روشن شد، ذات پاک خداوند سرآغاز همه چیز است بى آنکه آغازى و سرانجام همه چیز است بى آنکه پایانى داشته باشد. از این معنا به ازلیت و ابدیت تعبیر مى شود.
 در اینجا این سؤال پیش مى آید که آیا مخلوقات، حدوث زمانى دارند; یعنى زمانى بوده که خداوند بوده است و مخلوقى وجود نداشته؟ (البتّه تعبیر به زمان نیز از باب تسامح است، زیرا زمان خودش یا مخلوق است یا نتیجه حرکت در مخلوقات) آن گونه که آمده است: «کانَ اللهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَىْءٌ»(6) اگر چنین باشد مسأله دوامِ فیض زیر سؤال مى رود و مفهومش این است که زمانى بوده که خداوند فیاض فیضى نبخشیده است در حالى که مى دانیم فیض لازمه ذات پروردگار است و نبودنش نقصى محسوب مى شود.
پاسخ این سؤال آن است که جهان حدوث ذاتى دارد; یعنى اگر بگوییم همیشه مخلوقى وجود داشته، آن مخلوق هم مستند به ذات پاک او و وابسته به قدرت او بوده است نه اینکه واجب الوجود باشد، همان گونه که نور آفتاب وابسته به اوست و اگر همیشه خورشید باشد و همیشه نورافشانى کند باز هم خورشید اصل است و نورش فرع و وابسته به آن.
به تعبیر دیگر واژه «مع» در جمله «کانَ اللهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیءٌ» بیانگر این حقیقت است که خداوند در ازل بوده و با او و همراه و همتاى او (نه به وسیله او) چیزى وجود نداشته است.
پی نوشت ها:
1 . «خطر» در اینجا به معناى قدر و منزلت است.
2 . حشر، آیه 19.
3 . مائده، آیه 90 و 91.
4 . بحارالانوار، ج 59، ص 267، ح 46.
5 . بقره، آیه 183.
6 . بحارالانوار، ج 54، ص 238 . 




بخش دوازدهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ(صلى الله علیه وآله)فَارْضَ بِهِ رَائِداً، وَإِلَى النَّجَاةِ قَائِداً، فَإِنِّی لَمْ آلُکَ نَصِیحَةً. وَإِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِی النَّظَرِ لِنَفْسِکَ ـ وَإِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَبْلَغَ نَظَرِی لَکَ.
ترجمه:پسرم! بدان هیچ کس از خدا همچون پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) خبر نیاورده (و احکام خدا را همانند او بیان نکرده است) بنابراین او را به عنوان رهبر خود بپذیر و در طریق نجات و رستگارى، وى را قائد خویش انتخاب کن. من از هیچ اندرزى درباره تو کوتاهى نکردم و تو هرقدر براى آگاهى از صلاح و مصلحت خویش کوشش کنى به آن اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام نخواهى رسید.
شرح و تفسیر:
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را راهنماى خود قرار ده
امام(علیه السلام) در این بخش از اندرزنامه خود خطاب به فرزند عزیزش به دو نکته مهم اشاره مى کند:
 نخست اینکه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بهترین پیشوا و راهنماست.
 و دیگر اینکه پدرش امیر  مؤمنان از هیچ کوششى براى هدایت او فروگذار نکرده است، بنابراین باید بر پیروى از این دو پیشوا پا فشارى کرد.
مى فرماید: «پسرم بدان هیچ کس از خدا همچون پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) خبر نیاورده (و احکام خدا را همانند او بیان نکرده است) بنابراین او را به عنوان رهبر خود بپذیر و در طریق نجات و رستگارى، وى را قائد خویش انتخاب کن»;
 (وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ(صلى الله علیه وآله) فَارْضَ بِهِ رَائِداً(1)، وَإِلَى النَّجَاةِ قَائِداً).
این تعبیر نشان مى دهد که وحى آسمانى که بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نازل شد سرآمد همه وحى هایى است که بر انبیاى پیشین نازل شده است. در آن اعصار مطابق استعداد انسان هاى همان زمان وحى آسمانى نازل مى شد و در عصر خاتم انبیا آخرین پیام هاى خدا بر قلب مبارکش وحى شد.
مقایسه قرآن مجید با تورات و انجیل کنونى (هرچند دست تحریف به آن راه یافته) شاهد گویاى این تفاوت عظیم است; در مورد معرفة الله و دلایل توحید و صفات پروردگار، قرآن مجید مطالبى دارد که در هیچ یک از کتب آسمانى دیده نمى شود حتى عشرى از اعشار آن هم وجود ندارد. در مورد مسائل مربوط به معاد که به گفته بعضى از محققان دو هزار آیه در قرآن از معاد و شاخ و برگ آن سخن مى گوید، آنقدر قرآن مطلب به میان آورده که فراتر از آن تصور نمى شود.
در مباحث اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و مسائل مربوط به حکومت و تاریخ پیشینیان، قرآن از هر نظر پربار است. به همین دلیل امام(علیه السلام) در گفتار بالا مى فرماید: احدى مانند پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) وحى آسمانى را به صورت گسترده بیان نکرده است و همین دلیلِ انتخاب او به عنوان بهترین راهنما و پیشواست.
باید توجّه داشت که واژه «رائد» در اصل به معناى کسى است که او را براى جستجوى مرتع (و آب) براى چهارپایان مى فرستند و هنگامى که آن را کشف کرد خبر مى دهد سپس این معنا توسعه یافته و به کسانى که امور حیاتى را در اختیار انسان ها مى گذارند اطلاق شده است.
قائد نیز در اصل به معناى کسى است که مهار ناقه را در دست مى گیرد و آن را در مسیر راهنمایى مى کند. سپس به رهبران انسانى اطلاق شده است.
امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى افزاید: «من از هیچ اندرزى درباره تو کوتاهى نکردم و تو هرقدر براى آگاهى از صلاح خویش کوشش کنى به آن اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام نخواهى رسید»; (فَإِنِّی لَمْ آلُکَ(2) نَصِیحَةً. وَإِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِی النَّظَرِ لِنَفْسِکَ ـ وَإِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَبْلَغَ نَظَرِی لَکَ).
هدف امام(علیه السلام) از این سخن آن است که فرزندش را تشویق کند به دو دلیل نسبت به این نصایح کاملاً پایبند باشد یکى اینکه امام(علیه السلام) بر اثر دلسوزى و محبّت فوق العاده به او چیزى را فروگذار نکرده و دیگر اینکه فرزندش تازه کار است و هرگز نمى تواند آنچه را امام(علیه السلام) مى داند و مى بیند، بداند و ببیند که گفته اند: آنچه را جوان در آیینه مى بیند پیر در خشت خام آن بیند.
پی نوشت ها:
1 . «رائد» از ریشه «رود» بر وزن «عود» همان گونه که در متن گفته شده در اصل به معناى تلاش و کوشش براى یافتن آب و چراگاه است سپس به هرگونه تلاش براى انجام چیزى گفته شده است. مثل معروف «اَلرّائدُ لا یَکْذِبُ قَوْمَهُ; کسى که به دنبال چراگاه مى رود به قوم و قبیله خود دروغ نمى گوید»، ناظر به همین معناست و از آنجا که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در جستجوى سعادت براى پیروان خویش بود، بر او «رائد» اطلاق شده است.
2 . «آل» صیغه متکلم وحده، از ریشه «ألْو» بر وزن «دلو» در اصل به معناى کوتاهى کردن است و جمله «لم آلک نصیحة» به این معناست که من در هیچ نصیحت و خیرخواهى درباره تو کوتاهى نکردم. قابل توجّه اینکه این فعل لازم است و مفعول نمى گیرد، هرچند بعضى پنداشته اند که دو مفعول دارد: ضمیر خطاب در آلک مفعول اوّل و «نصیحة» مفعول دوم، در حالى که نصیحة تمییز است و ضمیر خطاب محذوفى دارد و در اصل «لَمْ آلُ لَکَ» بوده است.





بخش یازده نامه سی و یکم نهج البلاغه

فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی، وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ، وَأَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ، وَأَنَّ الْمُفْنِیَ هُوَ الْمُعِیدُ، وَأَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَ الْمُعَافِی، وَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ، وَالاِْبْتِلاَءِ، وَالْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ، أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ تَعْلَمُ، فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِکَ، فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ، وَمَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ، یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ، وَیَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ! فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ، وَلْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَإِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَمِنْهُ شَفَقَتُکَ.
پسرم! در فهم وصیتم دقت نما. بدان مالک مرگ همان مالک حیات است و آفریننده، همان کسى است که مى میراند و فانى کننده هم اوست که جهان را از نو نظام مى بخشد و بیمارى دهنده همان شفابخش است و دنیا پابرجا نمى ماند مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده است; گاهى نعمت، گاهى گرفتارى و سرانجام پاداش در روز رستاخیر یا آنچه او خواسته و تو نمى دانى (از کیفرهاى دنیوى) و اگر درباره فهم این امور (و حوادث جهان) امرى بر تو مشکل شد، آن را بر نادانى خود حمل کن (و زبان به اعتراض مگشاى) زیرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودى و سپس عالِم و آگاه شدى و چه بسیار است امورى که هنوز نمى دانى و فکرت در آن متحیر و چشمت در آن خطا مى کند; اما پس از مدتى آن را مى بینى (و از حکمت آن آگاه مى شوى).
بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزى داده و آفرینش تو را نظام بخشیده تمسک جوى و تنها او را پرستش کن و رغبت و محبّت تو تنها به او باشد و تنها از (مخالفت) او بترس.
 شرح و تفسیر
 همه چیز از سوى اوست
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه نخست به فرزندش دستور مى دهد که در آنچه او مى گوید دقت کند و فهم خود را به کار گیرد، مى فرماید: «پسرم در فهم وصیتم دقت نما»; (فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی).
این جمله در واقع اشاره به اهمّیّت بحثى است که بعد از آن بیان فرموده، اهمیتى که در خورِ دقت فراوان است.
آن گاه به این حقیقت اشاره مى کند که در این عالم هر چه هست از سوى خداست; حیات و مرگ، صحت و بیمارى، تلخ و شیرین، نعمت و ابتلا و ... همه آنها حکیمانه است و اگر نتوانستى به حکمت آنها پى ببرى حمل بر بى اطّلاعى خود کن و در برابر اراده حکیمانه خدا تسلیم باش. مى فرماید:
«بدان مالک مرگ همان مالک حیات است و آفریننده، همان کسى است که مى میراند و فانى کننده هم اوست که جهان را از نو نظام مى بخشد و بیمارى دهنده همان شفابخش است»; (وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ، وَأَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ، وَأَنَّ الْمُفْنِیَ هُوَ الْمُعِیدُ، وَأَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَ الْمُعَافِی).
این سخن اشاره به توحید افعالى است که در جهان بیش از یک مبدأ نیست: «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إِلاَّ اللهُ» نه اینکه عالم دو مبدأ دارد، مبدأ خیر و شر و یزدان و اهریمن; آن گونه که ثنویان و دوگانه پرستان مى پنداشتند. اصولاً در خلقت خداوند شرى وجود ندارد و هرچه هست خیر است و شرّ امرى نسبى است. به عنوان مثال: نیش عقرب وسیله اى دفاعى براى او در برابر دشمنانش هست. افزون بر آن که در سم و نیش حشرات دواهاى شفابخشى وجود دارد و از این نظر خیر است و اگر کسى اشتباه کند و گرفتار نیش او شود، این شر بر اثر ناآگاهى او به وجود آمده است.
آن گاه امام(علیه السلام) به ناپایدارى دنیا و آمیخته بودن تلخ و شیرین در آن اشاره کرده مى فرماید: «و دنیا پابرجا نمى ماند مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده است; گاهى نعمت و گاهى گرفتارى و سرانجام پاداش در روز رستاخیر یا آنچه او خواسته و تو نمى دانى (از کیفرهاى دنیوى)»; (وَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ، وَالاِبْتِلاَءِ، وَالْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ، أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ تَعْلَمُ).
آرى این طبیعت دنیاست و موافق حکمت خداوند است، زیرا اگر انسان همیشه غرق نعمت باشد، در میان امواج غفلت غرق مى شود و اگر همیشه مبتلا باشد، یأس و نومیدى همه وجودش را فرا مى گیرد و از خدا دور مى شود. خداوند حکیم این دو را به هم آمیخته تا انسان پیوسته بیدار باشد و به سوى او حرکت کند و دست به دامان لطفش بزند.
سپس از آنجا که گاهى افراد نادان به سبب بى اطّلاعى از حکمتِ حوادث عالم، زبان به اعتراض مى گشایند. امام(علیه السلام) به فرزندش هشدار مى دهد مى فرماید: «و اگر درباره فهم این امور (حوادث جهان) امرى بر تو مشکل شد، آن را بر نادانى خود حمل کن (و زبان به اعتراض مگشاى) زیرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودى و سپس عالِم و آگاه شدى و چه بسیار است امورى که هنوز نمى دانى و فکرت در آن متحیر و چشمت در آن خطا مى کند; اما پس از مدتى آن را مى بینى (و از حکمت آن آگاه مى شوى)»; (فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِکَ، فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ، وَمَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ، یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ، وَیَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ).
اشاره به اینکه کسى مى تواند زبان به اعتراض بگشاید که نسبت به همه چیز آگاه باشد و فلسفه تمام حوادث را بداند و آن را موافق حکمت نبیند در حالى که چنین نیست; معلومات انسان در برابر مجهولاتش همچون قطره در مقابل دریاست. در آغاز عمر چیزى نمى داند و تدریجاً نسبت به بعضى امور آگاه مى شود و چه بسیار امورى که در آغاز از فلسفه آن بى خبر است; اما چیزى نمى گذرد که حکمت آن بر او آشکار مى شود. آیا انسان با این علم محدود و با این تجاربى که درباره جهل و علم خود دارد مى تواند در مورد آنچه نمى داند لب به اعتراض باز کند؟!
امام(علیه السلام) در پایان این قسمت، فرزندش را دستور به تمسک به ظل عنایت و الطاف الهى و توجّه به ذات پاک او مى دهد که در هر حال کلید نجات است، مى فرماید: «بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزى داده و آفرینش تو را نظام بخشیده تمسک جوى و تنها او را پرستش کن و رغبت و محبّت تو تنها به سوى او باشد و تنها از (مخالفت) او بترس»; (فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ، وَلْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَإِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَمِنْهُ شَفَقَتُکَ).
ین چهار دستور کوتاه و پر معنا به یقین ضامن سعادت هر انسانى است: اعتصام به ظل عنایت پروردگار و پرستش او و توجّه به ذات پاکش و ترس از مجازاتش.
در جمله «الَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ» که برگرفته از این آیات قرآن مجید است: (الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى * وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى)(1) نخست اشاره به آفرینش، سپس روزى و بعد تسویه و نظام بخشیدن به وجود انسان از نظر جسم و جان آمده است در حالى که مى دانیم نخست خلقت است و بعد تسویه و سپس رزق و روزى; اما با توجّه به اینکه عطف به واو همیشه دلیل بر ترتیب نیست مشکلى از این نظر در تفسیر عبارت پیدا نمى شود.
این احتمال نیز کاملاً پذیرفتنى است که نظر امام(علیه السلام) به دوران تکامل جنینى و رشد پس از تولد است; زیرا نطفه اى که در رحم مادر قرار مى گیرد، از روزى الهى که در رحم مادر براى او حواله شده پیوسته بهره مى برد و به دنبال آن مراحل تکامل را یکى پس از دیگرى سیر مى کند حتى زمانى که متولد مى شود و روزى او از خون به شیر مادر مبدل مى گردد، باز هم مراحل تسویه و تکامل را تا مدت زیادى ادامه مى دهد، بنابراین مى توان گفت که روزى قبل از مراحل تکامل انسان شروع مى شود.
 نکته: مقایسه علم و جهل بشر
شک نیست انسان هنگام تولد چیزى را نمى داند، هرچند استعداد او براى فراگیرى در حد بسیار بالایى است. قرآن مجید نیز بر این حقیقت ناطق است مى گوید: (وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً).(2)
آن گاه انسان از سه طریق آموزش مى بیند:
 1. از طریق تجربیاتى که پیوسته به صورت بازى و سرگرمى و... بدان مشغول است.
 2. از راه تعلیم و تربیت پدر و مادر و استاد.
 3. از طریق شکوفا شدن علوم فطرى (فطرت توحید، حسن و قبح عقلى، امور وجدانى و مانند آن) که دست قدرت خدا در نهاد او قرار داده است; ولى هرچه پیش تر مى رود به وسعت مجهولات خود آشناتر مى گردد.
فى المثل ستاره شناسان با اسباب ابتدایى که نگاه به آسمان مى کنند، ستارگان محدودى را مى بینند که وضع آنها برایشان مجهول است، وقتى ابزار پیشرفته تر مى شود به کهکشان هاى عظیمى دست مى یابند که هرکدام میلیون ها یا میلیاردها ستاره دارد. با کشف یک کهکشان دنیایى از مجهولات در مقابل آنها خودنمایى مى کند و اگر روزى بتوانیم بعضى از ستاره هاى آنهارا با دقت به وسیله تلسکوپ ببینیم، عالمى از مجهولات در مورد آن ستاره در مقابل ما آشکار مى گردد. به این ترتیب هرچه در علم پیشرفت مى کنیم سطح آگاهى ما بر دامنه جهلمان بیشتر خواهد شد و تا به جایى مى رسیم که به گفته آن دانشمند معروف:
تا به جایى رسید دانش من *** که بدانم همى که نادانم
سرى به قرآن مى زنیم و آیاتى را که اشاره به علم خدا دارد بررسى مى کنیم: «(وَلَوْ أَنَّمَا فِى الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللهِ); و اگر همه درختان روى زمین قلم شود و دریا براى آن مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود (اینها همه تمام مى شود ولى) کلمات خدا پایان نمى گیرد».(3)
به همین دلیل در جاى دیگر مى فرماید: (وَما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً).(4)
انیشتین، دانشمند معروف مى گوید: اگر تمام علوم بشر را از روز نخست تا به امروز که در کتابخانه ها جمع شده است در برابر مجهولات بشر بگذاریم، همانند یک صفحه از یک کتاب بسیار قطور است.
از اینجا نتیجه اى را که امام(علیه السلام) در عبارت بالا گرفته است به خوبى درک مى کنیم که اگر ما در مسائل مربوط به مبدأ و معاد و اسرار زندگى بشر سؤالات بدون جوابى پیدا کنیم باید حمل بر نادانى خود کنیم و زبان به انکار و اعتراض نگشاییم. این حکم عقل و منطق است.

 پاورقی ها:

1 . اعلى، آیه 2-4.
2 . نحل، آیه 78 .
3 . لقمان، آیه 27.
4 . اسراء، آیه 85 .





بخش دهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَى اللهِ الاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ، وَالاَْخْذُ بِمَا مَضَى عَلَیْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَفَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَى الاَْخْذِ بِمَا عَرَفُوا، الاِْمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا، فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّم وَتَعَلُّم، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَعُلَقِ الْخُصُومَاتِ. وَابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالاِْسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ، وَتَرْکِ کُلِّ شَائِبَة أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَة، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلاَلَة. فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ، وَکَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ، وَإِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَفَرَاغِ نَظَرِکَ وَفِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ، وَتَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ. وَلَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَالاِْمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ.
ترجمه:
پسرم! بدان محبوب ترین چیزى که از میان وصایایم باید به آن تمسک جویى، تقوا و پرهیزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را پیموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند، زیرا همان گونه که تو درباره خویش نظر مى کنى آنها نیز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو (براى صلاح خویشتن) مى اندیشى آنها نیز مى اندیشیدند (با این تفاوت که آنها تجارب خود را براى توبه یادگار گذاشته اند)
سرانجام فکر و اندیشه، آنها را به جایى رسانید که آنچه را به خوبى شناخته اند بگیرند و آنچه را (که مبهم است و) به آن مکلف نیستند رها سازند. اگر روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام نکنى مى بایست (از طریق صحیح این راه را بپویى و) این خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طریق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنى ها و خصومت ها.
(اضافه بر این) پیش از آنکه در طریق آگاهى در این امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفیق، رغبت و میل، نشان ده و از هر گونه عاملى که موجب خلل در افکار تو شود یا تو را به شبهه اى افکند یا تسلیم گمراهى کند بپرهیز.
هرگاه یقین کردى قلب و روحت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و رأیت به کمال پیوسته و تمرکز یافته و تصمیم تو در این باره تصمیم واحدى گشته (و از هر چه غیر از آن است صرف نظر کرده اى) در این صورت به آنچه براى تو (در این وصیّت نامه) توضیح داده ام دقت کن (تا نتیجه مطلوب را بگیرى) و اگر آنچه را در این زمینه دوست مى دارى (از شرایطى که گفتم) برایت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى فکر حاصل نکردى، بدان در طریقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعیف است به سوى پرتگاه پیش مى روى و در میان تاریکى ها غوطهور مى شوى و کسى که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دین باشد و با این حال اگر وارد این مرحله نشوى بهتر است.
 شرح و تفسیر
 از پیمودن راه هاى مشکوک بپرهیز
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه اندرزهاى مهمى به فرزندش مى دهد و مقدم بر همه چیز او را به تقواى الهى و قناعت به فرایض و احکامِ روشن خداوند و پرهیز از گام نهادن در راه هاى مشکوک دعوت مى کند مى فرماید: «پسرم بدان محبوب ترین چیزى که از میان وصایایم باید به آن تمسک جویى، تقوا و پرهیزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را پیموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند»; (وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَى اللهِ وَالاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ، وَالاَْخْذُ بِمَا مَضَى عَلَیْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ).
بى شک تقواى الهى مهم ترین وصیّت همه اولیاى خداست و زاد و توشه قیامت و برگه ورود در بهشت و معیارِ امتیاز انسان ها بر یکدیگر است و به همین دلیل در همه خطبه هاى نماز جمعه به آن توصیه مى شود و بر آن تأکید مىورزند. تقوا که همان حالت خداترسى درونى و مسئولیت پذیرى واقعى است انسان را از هرگونه گناه باز مى دارد.
جمله «وَالاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ» به این معنا نیست که تنها به واجبات قناعت کن و از مستحبات و سنن بپرهیز، بلکه اشاره به نکته اى است که در ادامه سخن مى آید و آن پرهیز از امورى است که در شریعت مسکوت مانده و کسى در برابر آن مسئولیت ندارد و یا دسترسى به آن میسر نیست; مانند معرفت به کنه ذات خداوند.
جمله «وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ» اشاره به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و شخص على(علیه السلام)و عبدالمطلب و حمزه و ابوطالب و جعفر(علیهم السلام) است.
آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر دلیل بر این مطلب پرداخته مى فرماید: «زیرا همان گونه که تو درباره خویش نظر مى کنى آنها نیز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو (براى صلاح خویشتن) مى اندیشى آنها نیز مى اندیشیدند (با این تفاوت که آنها تجارب خویش را براى تو به یادگار گذاشتند) سرانجام فکر و اندیشه، آنها را به آنجا رسانید که آنچه را به خوبى شناخته اند بگیرند و آنچه را (که مبهم است و) به آن مکلف نیستند رها سازند»; (فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَفَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَى الاَْخْذِ بِمَا عَرَفُوا، وَالاِْمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا).
این سخن نیز ناظر به آن است که در مسائل مربوط به دین، امورى است که باید دنبال شود و عدم آگاهى بر آنها عذر نیست، بلکه همه باید آن را فرا گیرند و امورى است که یا از تحت قدرت انسان بیرون است; مانند معرفت کنه ذات خداوند که هیچ پیامبر مرسلى هم نمى تواند به آن برسد و یا از امورى است که خداوند به لطف و کرمش بر بندگانش تخفیف داده و آنها را بدان مکلف نساخته است; ولى اگر اصرار بر آن کنند ممکن است تکلیف به آن دامانشان را بگیرد; مانند آنچه در داستان بنى اسرائیل مربوط به ذبح گاو مخصوص آمده که اگر اصرار در سؤال از جزئیات آن نداشتند، هر گاوى را ذبح مى کردند کافى بود ولى اصرار بیش از حد آنها سبب شد چندان اوصاف مختلفى براى گاو مزبور ذکر شود که در دستیابى به آن دچار مشکل شوند.
نیز مانند آنچه درباره حج در روایتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است که روزى خطبه اى خواند و درباره وجوب حج سخن گفت. شخصى به نام عکاشه و طبق روایتى سراقه گفت: اى رسول خدا! آیا همه سال واجب است؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله)سکوت کرد و جوابى نگفت و او دو یا سه بار سؤالش را تکرار کرد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ناراحت شد و فرمود: واى بر تو اگر بگویم آرى، هر سال بر شما واجب مى شود و قدرت نخواهید داشت، بنابراین آنجا که سکوت مى کنم سکوت کنید، زیرا کسانى که پیش از شما بودند بر اثر کثرت سؤال گرفتار شدند، بنابراین هنگامى که شما را به چیزى امر کردم به آن اندازه که توانایى دارید انجام دهید.(1)
در حدیثى دیگر از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم که خطبه اى ایراد فرمود و گفت: «إِنَّ اللهَ حَدَّ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَفَرَضَ فَرَائِضَ فَلاَ تَنْقُصُوهَا وَسَکَتَ عَنْ أَشْیَاءَ لَمْ یَسْکُتْ عَنْهَا نِسْیَاناً فَلاَ تَکَلَّفُوهَا رَحْمَةً مِنَ اللهِ لَکُمْ فَاقْبَلُوهَا; خداوند حدود و مرزهایى (براى حلال و حرام) قرار داده از آن تجاوز نکنید و واجباتى را لازم شمرده از آن کم نگذارید و نسبت به امورى ساکت شده و این سکوت به خاطر نسیان نبوده، در برابر آن اصرار نکنید. این رحمت خداست (و تخفیف الهى) براى شما پس آن را بپذیرید».(2)
سپس در ادامه سخن مى فرماید: «اگر (این پیشنهاد را نمى خواهى قبول کنى و) روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام نکنى مى بایست (از طریق صحیح این راه را بپویى و) این خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طریق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنى ها و خصومت ها.
(اضافه بر این) پیش از آنکه در طریق آگاهى در این امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفیق، رغبت و میل، نشان ده و از هرگونه عاملى که موجب خلل در افکار تو شود یا تو را به شبهه اى افکند یا تسلیم گمراهى کند بپرهیز»; (فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّم وَتَعَلُّم، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَعُلَقِ الْخُصُومَاتِ. وَابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ، وَتَرْکِ کُلِّ شَائِبَة أَوْلَجَتْکَ(3) فِی شُبْهَة، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلاَلَة).
عصاره کلام امام(علیه السلام) در اینجا این است که براى رسیدن به حق دو راه در پیش دارى; یکى راه پیروى از پیشینیان صالح از خاندانت و استفاده از تجربیات بسیار سودمند آنها که راهى است نسبتا آسان و بى خطر. راه دوم، راه اجتهاد شخصى است که خودت وارد میدان شوى و حق را از باطل بشناسى و پیمودن این راه چهار شرط دارد:
نخست اینکه در هر موضوعى نیک بیندیشى و دقت کنى و دیگر اینکه از فرو رفتن در شبهات یا تمسک جستن به تعصب یا خصومات بپرهیزى و سوم اینکه از خداى خود استعانت بجویى و از او بخواهى که تو را در پیمودن این راه کمک کند و چهارم اینکه از هر امر مشکوکى که ممکن است منتهى به ورود در شبهه اى شود یا تو را به گمراهى بکشاند بپرهیزى.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، نکته را روشن مى کند که تنها سخنان سودمند و پربار و مؤثرِ من کافى نیست; آمادگى در وجود تو نیز از شرایط تأثیر محسوب مى شود و به تعبیر دیگر همان گونه که فاعلیت فاعل شرط است، قابلیت قابل نیز لازم است، از این رو براى آماده ساختن قلب و جان فرزندش براى پذیرش این وصایا مى فرماید:
«هر گاه یقین کردى قلب و روحت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و رأیت به کمال پیوسته و تمرکز یافته و تصمیم تو در این باره تصمیم واحدى گشته (و از هر چه غیر از آن است صرف نظر کرده اى) در این صورت به آنچه براى تو (در این وصیّت نامه) توضیح داده ام دقت کن (تا نتیجه مطلوب را بگیرى)»; (فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ، وَکَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ).
مسلم کسانى که قلبى تاریک و مملوّ از تعصب ها و هوا و هوس دارند و فکرشان چندین جا مشغول است; گاه در فکر حفظ مقامند و گاه در فکر جمع اموال و گاه به دنبال هوا و هوس هاى دیگر، نمى توانند از نصایح و اندرزهاى سودمند و بیدار کننده، هرچند گوینده اش امام(علیه السلام) باشد بهره بگیرند. به همین دلیل آیات قرآن که در تأثیرش جاى هیچ تردید نیست، گروهى را هدایت مى کند و در گروهى از تیره دلان لجوج اثرى ندارد و یا اثر معکوس دارد. در سوره توبه آیه 124 و 125 مى خوانیم: «(وَإِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ کافِرُون); و هنگامى که سوره اى نازل مى شود بعضى از آنان (به دیگرى) مى گویند: این سوره ایمان کدام یک از شما را افزون ساخت (به آنان بگو:) اما کسانى که ایمان آورده اند بر ایمانشان افزوده است و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند * و اما کسانى که در دل هایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدیشان افزوده; و از دنیا رفتند در حالى که کافر بودند».
و به گفته شاعر:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست *** در باغ لاله روید و در شوره زار خس
حضرت در ادامه این سخن مى افزاید: «و اگر آنچه را در این زمینه دوست مى دارى (از شرایطى که گفتم) برایت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى فکر حاصل نکردى، بدان در طریقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعیف است به سوى پرتگاه پیش مى روى و در میان تاریکى ها غوطه ور مى شوى و کسى که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دین باشد و با این حال اگر وارد این مرحله نشوى بهتر است»; (وَإِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَفَرَاغِ نَظَرِکَ وَفِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ(4)، وَتَتَوَرَّطُ(5)الظَّلْمَاءَ وَلَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ، وَالاِْمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ(6)).
امام(علیه السلام) بدین وسیله به فرزندش هشدار مى دهد که براى نتیجه گرفتن از این وصیّت نامه خود را آماده سازد، اراده و تصمیم جدى بگیرد و از آنچه مایه پراکندگى فکر و خیال اوست جداً بپرهیزد، دامن همت به کمر بزند و با گام هاى استوار وارد میدان شود و گوش دل را به سخنان امام(علیه السلام) بسپارد تا بتواند به سر منزل مقصود و سعادت مطلوب برسد. در غیر این صورت، بیهوده خود را خسته مى کند و در این راه گام مى نهد.
پی نوشت ها:
1 . بحارالانوار، ج 22، ص 31.
2 . وسائل الشیعه، ج 18، ص 129، ابواب صفات قاضى، باب 12، ح 61.
3 . «اَوْلَجَتک» از ریشه «ایلاج» و از ریشه «ولوج» به معناى داخل شدن در مکان محدود گرفته شده و هنگامى که به باب افعال مى رود معناى متعدى پیدا مى کند، بنابراین «أوْلَج» یعنى داخل کرد شخص یا چیزى را.
4 . «عَشْواء» در اصل به معناى شترى است که چشم ضعیفى دارد و به همین دلیل مسیر خود را اشتباه و متمایل به چپ و راست مى رود. سپس به هر انسانى که چنین باشد اطلاق شده است.
5 . «تَتَوَرَّطَ» از ریشه «تورط» بر وزن «توکل» به معناى افتادن در جایى است که رهایى از آن مشکل یا غیر ممکن باشد.
6 . «اَمْثل» از ریشه «مثول» بر وزن «طلوع» به معناى افضل و برتر است و جمع آن «اماثل» و «مُثُل» بر وزن «کتب» است.




گزارش تخلف
بعدی