بخش پانزدهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ غَیْرِکَ، فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا، وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ، وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ، وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ.
ترجمه:
پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده. براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود. به دیگران نیکى کن چنان که دوست دارى به تو نیکى شود. آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو.
 شرح و تفسیر:
 یکسان نگرى منافع خویش و دیگران
امام(علیه السلام) در این فقره از وصیّت نامه پربارش نخست به یکى از مهم ترین اصول اخلاق انسانى اشاره کرده مى فرماید: «پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده»; (یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ غَیْرِکَ).
ترازوهاى سنتى معمولا داراى دو کفه بود و وزن کردن صحیح با آن در صورتى حاصل مى شد که دو کفه دقیقاً در برابر هم قرار گیرد. این سخن اشاره به آن است که باید هرچه براى خود مى خواهى براى دیگران هم بخواهى و هر چیزى را که براى خود روا نمى دارى براى دیگران هم روا مدارى تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گیرد.
آن گاه به شرح این اصل مهم اخلاقى پرداخته و در هفت جمله، جنبه هاى مختلف آن را بیان مى کند:
در جمله اوّل و دوم مى فرماید: «براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى»; (فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا).
در بخش سوم مى فرماید: «به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود»; (وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ).
در فقره چهارم مى افزاید: «به دیگران نیکى کن همان گونه که دوست دارى به تو نیکى شود»; (وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ).
در جمله پنجم مى فرماید: «آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار»; (وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ).
در قسمت ششم مى افزاید: «و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى»; (وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ).
سرانجام در هفتمین دستور مى فرماید: «آنچه را که نمى دانى مگو اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو»; (وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ).
اشاره به اینکه همان گونه که دوست ندارى مردم از تو غیبت کنند یا به تو تهمت زنند یا با القاب زشت و ناپسند تو را یاد کنند یا سخنان دیگرى که اسباب آزردگى خاطرت شود نگویند، تو نیز غیبت دیگران مکن و به کسى تهمت نزن و القاب زشت بر کسى مگذار و با سخنان نیش دار خاطر دیگران را آزرده مکن.
به راستى اگر این اصل مهم اخلاقى با شاخ و برگ هاى هفت گانه اى که امام(علیه السلام)براى آن شمرده در هر جامعه اى پیاده شود، صلح و صفا و امنیت بر آن سایه مى افکند و نزاع ها و کشمکش ها و پرونده هاى قضایى به حدّاقل مى رسد. محبّت و صمیمیت در آن موج مى زند و تعاون و همکارى به حد اعلى مى رسد، زیرا همه مشکلات اجتماعى از آنجا ناشى مى شود که گروهى همه چیز را براى خود مى خواهند و تنها به آسایش و آرامش خود مى اندیشند و انتظار دارند دیگران درباره آنها کمترین ستمى نکنند و سخنى بر خلاف نگویند; ولى خودشان آزاد باشند، هرچه خواستند در باره دیگران انجام دهند و یا اینکه براى منافع و حیثیت و آبرو و آرامش دیگران ارزشى قائل باشند; ولى نه به اندازه خودشان، براى خودشان خواهان حد اکثر باشند و براى دیگران حدّاقل.
آنچه را امام(علیه السلام) در تفسیر این اصل اخلاقى بیان فرموده در کلام هیچ کس به این گستردگى دیده نشده است، هرچند ریشه هاى این اصل ـ به گفته مرحوم مغنیة در شرح نهج البلاغهاش در تفسیر همین بخش از کلام مولا ـ به طور اجمالى در گذشته وجود داشته است.
او مى گوید: «ما نمى دانیم چه کسى نخستین بار این سخن طلایى را بیان کرده ولى هرچه باشد همه انسان هاى فهمیده در آن اتفاق نظر دارند، زیرا معناى برادرى و انسانیّت و تعامل انسان ها با یکدیگر و قدرت و پیروزى، بدون محبّت حاصل نمى شود. زندگى بدون محبّت سامان نمى یابد و مفهومى نخواهد داشت و نقطه مقابل محبّت که نفرت و کراهت است جز جنگ و جدایى و سستى نتیجه اى نخواهد داشت».(1)
در تعلیمات اسلام نیز اولین بار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به صورت زیبایى این اصل را بیان فرموده است:
 در حدیثى وارد شده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سوار بر مرکب بود و به سوى یکى از غزوات مى رفت، مرد عربى آمد و رکاب مرکب پیامبر(صلى الله علیه وآله)را گرفت و عرض کرد: «یا رَسُولَ اللهِ عَلَّمْنى عَمَلاً أدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ; عملى به من بیاموز که با آن وارد بهشت شوم» پبامبر فرمود: «مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلاَ تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ; آنچه را دوست دارى مردم درباره تو انجام دهند درباره آنان انجام ده و آنچه را دوست ندارى نسبت به تو انجام دهند نسبت به آنان انجام نده (مطلب همین است که گفتم) مرکب را رها کن».(2)
در حدیث دیگرى در حالات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است که جوانى از قریش نزد آن حضرت آمد و عرض کرد اجازه مى دهى من مرتکب زنا شوم؟ اصحاب بر او فریاد زدند: چه حرف زشتى مى زنى. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: آرام باشید و به جوان اشاره کرد که نزدیک بیاید بعد به او فرمود: آیا دوست دارى کسى با مادر تو زنا کند و یا با دختر و خواهر تو و یا... .
جوان عرض کرد: هرگز راضى نیستم و هیچ کس به این امر راضى نیست. فرمود: آن چه را گفتى نیز همین گونه است و همه بندگان خدا نسبت به حفظ ناموس خود سخت پایبندند.
آن گاه دست مبارک را بر سینه او گذارد و فرمود: «اللَّهُمَّ اغْفِر ذَنْبَه وَطَهِّرَ قَلْبَهُ حَصِّنْ فَرْجَهُ; خداوندا گناهش را ببخش و قلبش را پاک کن و دامانش را از آلودگى ها نگاه دار» بعد از این ماجرا هیچ کس آن جوان را نزد زن بیگانه اى ندید.(3)
توجّه به این نکته نیز لازم است که در هفتمین جمله از جمله هاى بالا، امام(علیه السلام)مقدمتاً مى فرماید: «آنچه را نمى دانى نگو، هرچند آنچه مى دانى کم باشد» اشاره به اینکه اگر معلومات تو محدود است، به همان قناعت کن و در آنچه نمى دانى دخالت منما که تو را بر پرتگاه هاى خلاف و خطا مى کشد.
پی نوشت ها:
1 . فى ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 502.
2 . کافى، ج 2، ص 146، باب الانصاف و العدل، ح 10.
3 . مجمع الزوائد هیثمى، ج 1، ص 129. این حدیث را مرحوم محدث قمى نیز در کتاب منتهى الآمال در فصل فضایل اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده است. s






نظرات:




گزارش تخلف
بعدی