بخش نهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ. ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى أَمْر لاَ آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ، وَرَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ، وَأَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ.
ترجمه:
و چنین دیدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسیر و اصول و احکامش و حلال و حرام آن، به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ چیزى غیر از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروى هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف کرده اند، بر تو نیز مشتبه گردد لذا روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم هرچند مایل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بیان کنم ولى ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امرى سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم. امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاح، توفیق دهد و به راهى که در خورِ توست هدایتت کند به همین دلیل این وصیتم را براى تو بیان کردم.
شرح و تفسیر:
گرچه این بخش از کلام امام(علیه السلام) (بخش نهم) عطف بر جمله اى است که در بخش قبل آمد، جمله (أنْ یَکُونَ ذلِکَ) و از این نظر مى بایست یک بخش منظور شود; ولى چون امام(علیه السلام) در اینجا بر مسائل مربوط به قرآن و تعلیمات کتاب الله تکیه کرده، آن را به صورت بخش مستقلى قرار دادیم مى فرماید: «و چنین دیدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسیرش و اصول و احکامش و حلال و حرام آن به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ چیزى غیر از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم»; (وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ(1) الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ).
شک نیست که عالى ترین تعلیمات اسلام از عقاید و احکام و اخلاق، در قرآن است و سنّت پیغمبر و معصومان(علیهم السلام) شرحى است بر فروع و مسائل مربوط به آن، لذا امام(علیه السلام) به هنگام تربیت فرزندش از قرآن شروع مى کند و به همه مسلمانان تعلیم مى دهد که آموزش فرزندان را از قرآن آغاز کنند تا گرفتار وسوسه هاى شیاطین جن و انس نشوند.
منظور از «تأویل» در اینجا تفسیر قرآن است، زیرا در قرآن مطالبى است که گاه به اجمال بیان شده و در اینجا توضیح و تفسیر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) و آگاهانى را که از قرائن حالیه و مقامیه آگاهند، مى طلبد و منظور از شرایع اسلام در اینجا عقاید اسلامى است به قرینه اینکه احکام بعد از آن ذکر شده است، هرچند شرایع و شریعت به اصول و فروع هر دو اطلاق مى شود و تعبیر به «حَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ» توضیحى است براى احکام، زیرا عمده احکام مربوط به حلال و حرام است، هرچند احکام دیگرى از قبیل مستحبات و مکروهات و احکام وضعیه نیز دارد.
جمله «لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ» اشاره به این است که من تمام حقایق دین را خالى از هرگونه خطا و اشتباه در قرآن مى بینم، لذا تو را به سراغ راه هاى مشکوک در عقاید و احکام نمى فرستم، زیرا مى دانیم در صدر اسلام بر اثر نفوذ افکار التقاطى بسیارى از مسلمانان جذب مذاهب باطل در اصول و فروع شدند; افکار التقاطى را چسبیدند و آیات قرآن را مطابق خواسته هاى خود تفسیر به رأى کردند و در احکام اسلام به سراغ قیاس و استحسان و اجتهادات ظنى که هیچ کدام پایه محکمى نداشت رفتند و در مسائل فرعى گرفتار اشتباهات و بدعت هایى شدند و جمله هاى بعد از این جمله شاهد و گواه این معناست.
آن گاه امام(علیه السلام) به نکته دیگرى اشاره مى کند و مى فرماید: «سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروى هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف نموده اند، بر تو نیز مشتبه گردد به همین دلیل روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم، هرچند مایل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بیان کنم ولى ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امرى سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم»; (ثُمَّ أَشْفَقْتُ(2) أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى أَمْر لاَ آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ).
چکیده کلام امام(علیه السلام) این است که من در این وصیّت نامه خود به نفى آرا و عقاید باطله، با دلیل و برهان پرداختم گرچه طرح عقاید باطله و شبهات منحرفان خوشایند نیست; ولى ضرورت ایجاب مى کند که آنها را طرح کنم و پاسخ آنها را روشن سازم، زیرا این کار بهتر از آن است که بر آن پرده پوشى کنم و یک روز تو گرفتار آن شوى و پاسخ آن را نداشته باشى.
این دغدغه اى است که همه معلمان و مربیان آگاه دارند که اگر شبهاتِ گمراهان را مطرح نکنند بیم آن مى رود که شخصِ مورد تربیت روزى گرفتار آن شود، بنابراین سعى مى کنند آن شبهات را به صورت حدّاقل عنوان کنند و پاسخ قاطع آن را بگویند.
این جمله ممکن است ادامه گفتار امام(علیه السلام) راجع به قرآن مجید و اهمّیّت آن باشد و مى خواهد بفرماید: من از قرآن دلایل بطلان این عقاید فاسد را به تو تعلیم مى دهم تا گرفتار شبهات فاسدان و مفسدان نشوى.
این احتمال نیز وجود دارد که جمله مستقلى باشد; یعنى افزون بر اینکه لازم دیدم کتاب الله و تفسیر آن و احکام حلال و حرام را به تو تعلیم دهم، لازم دیدم به کمک دلیل عقل، به نقد آراى باطله و عقاید فاسده، برخیزم و تو را از افتادن در دام منحرفان رهایى بخشم. تعبیر به «ثُمَّ أَشْفَقْتُ» با توجّه به کلمه «ثمّ» که اشاره به مطلب تازه اى است، با تفسیر دوم مناسب تر است.
به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود، تعبیرات امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه بار دیگر بر این حقیقت تأکید مى کند که امام به عنوان امامت و امام حسن مجتبى(علیه السلام) به عنوان جانشین امام(علیه السلام) در اینجا مطرح نیست، بلکه به عنوان پدرى دلسوز در برابر فرزندى نیازمند به تعلیم و تربیت، این سخنان را بیان فرموده، زیرا همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد امام حسن(علیه السلام) در آن زمان بیش از سى سال از عمر مبارکش مى گذشت. آیا امکان دارد که امام(علیه السلام) تا آن زمان به او تعلیم قرآن نداده باشد و از آراى باطله او را آگاه نکرده باشد؟! امام حسن مجتبى(علیه السلام)نخست در آغوش پدر و سپس در کنار او همواره حضور داشت و افزون بر استماع خطبه هاى فصیح و بلیغ پدر از تعلیمات ویژه نیز برخوردار بود.
امام(علیه السلام) در آخرین جمله این بخش، ابراز امیدوارى مى کند که وصایاى او در فرزندش کاملا مؤثر گردد مى فرماید: «امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاح، توفیق دهد و به راه راستى که در خورِ توست هدایتت کند، به همین دلیل این وصیتم را براى تو بیان کردم»; (وَرَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ(3)، أَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ(4)، فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ).
از این تعبیر امام(علیه السلام) «فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ» استفاده مى شود که آنچه در این نُه بخش از وصیّت نامه آمده در واقع جنبه مقدماتى داشته است و هدف این بوده که فرزند خود را کاملاً براى پذیرش وصایاى اصلى که بعدا مى آید آماده سازد که بدون آماده سازى، نتایج مطلوب حاصل نخواهد شد.
پاورقی:
1 . «شرایع» جمع «شریعت» در اصل به معناى محلى است که از آنجا به کنار نهر مى رسند، زیرا معمولا سطح نهرها پایین تر از سطح زمین است، لذا براى دسترسى به آب، کناره نهر را مى شکافند و به صورت شیب دار یا پله درست مى کنند تا مردم به راحتى بتوانند دسترسى به آن پیدا کنند.
سپس این واژه به آنچه خداوند آن را مقرر دانسته و بیان فرموده اعم از عقاید و احکام و اخلاق، اطلاق شده است و ارتباط آن با معناى اصلى روشن است، زیرا ایمان و تقوا و صلح و عدالت همچون آب حیات است که راه وصول به آن، شریعت الهى است.
2 . «شفقة» در این گونه موارد معمولا مرادف با خوف شمرده مى شود در حالى که به گفته بعضى از ادبا معناى اصلى آن توجّه به چیزى است آمیخته به ترس یا به تعبیر دیگر خوف و ترسى است که با محبّت و احترام و امید آمیخته باشد، زیرا در اصل از ریشه شفق که به معناى روشنایى روز آمیخته به تاریکى شب گرفته شده است. منتها هرگاه این واژه با «من» متعدى شود جنبه خوف در آن غلبه دارد (مانند عبارت بالا) و هرگاه با «فى» و «على» متعدى شود، خوف در آن غلبه دارد. مثل اینکه انسان به دوستش بگوید: اَنَا مُشْفِقُ عَلَیْکَ یعنى من از سرانجام کار تو بیمناکم.
3 . واژه «رشد» در فارسى امروز به معناى نمو اطلاق مى شود; ولى در اصل لغت، به معناى راه یافتن به مقصد است و جمله «راشداً مَهْدِیاً» که دعاى هنگام بدرقه است; یعنى به مقصودت برسى و هدایت شوى.
4 . «قصد» گاه به معناى نیّت مى آید و گاه به معناى پیمودن راه راست و معتدل و خالى از افراط و تفریط است و «قَصْدُ السبیل» به معناى جاده اى است که انسان را به مقصد مى رساند.





نظرات:

پیشنهاد
«» می‌گوید:
«در صورت امکان دکلمه های زیباتون هم آپلود کنید تا از آن ها هم استفاده کنیم. با تشکر»

تشکر
«» می‌گوید:
«واقعا وبلاگ زیبایی است از زحمات شما در فضای مجازی تشکر می کنم من که خیلی از صحبت های شما استفاده می کنم موفق باشید.»




گزارش تخلف
بعدی