بخش نوزدهم شرح و تفسیر نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن :
وَاعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ، تَکَفَّلَ لَکَ بِالاِْجَابَةِ، وَأَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ، وَتَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ، وَلَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ، وَلَمْ یُلْجِئْکَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ، وَلَمْ یَمْنَعْکَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ، وَلَمْ یُعَاجِلْکَ بِالنِّقْمَةِ، وَلَمْ یُعَیِّرْکَ بِالاِْنَابَةِ، وَلَمْ یَفْضَحْکَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِکَ أَوْلَى، وَلَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْکَ فِی قَبُولِ الاِْنَابَةِ، وَلَمْ یُنَاقِشْکَ بِالْجَرِیمَةِ وَلَمْ یُؤْیِسْکَ مِنَ الرَّحْمَةِ، بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً، وَحَسَبَ سَیِّئَتَکَ وَاحِدَةً، وَحَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً.
ترجمه:
(فرزندم!) بدان آن کس که گنج هاى آسمان ها و زمین در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست را داده و اجابتِ آن را تضمین نموده است، به تو امر کرده که از او بخواهى تا عطایت کند و از او درخواست رحمت کنى تا رحمتش را شامل حال تو گرداند. خداوند میان تو و خودش کسى را قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفیعى پناه برى و خداوند در صورتى که مرتکب بدى شوى تو را از توبه مانع نشده (و درهاى آن را به روى تو گشوده است).
در کیفر تو تعجیل نکرده (و آن را به موجب اینکه ممکن است توبه کنى به تأخیر انداخته) هرگز تو را به سبب توبه و انابه سرزنش نمى کند (آن گونه که انتقام جویان توبه کاران را زیر رگبار ملامت و سرزنش قرار مى دهند) و حتى در آنجا که رسوایى سزاوار توست تو را رسوا نساخته (آن گونه که تنگ نظران بى گذشت فوراً اقدام به رسواسازى و افشاگرى درباره خطاکاران مى کنند) و در قبول توبه بر تو سخت نگرفته است (آن گونه که معمول افراد کوتاه فکر است) و در محاسبه جرایمِ تو دقت و موشکافى نکرده (بلکه به آسانى از آن گذشته است).
هیچ گاه تو را از رحمتش مأیوس نساخته (هرچند گناه تو سنگین و بزرگ باشد) بلکه بازگشت تو از گناه را حسنه قرار داده (و از آن مهم تر اینکه) گناه تو را یکى محسوب مى دارد و حسنه ات را ده برابر حساب مى کند .
شرح و تفسیر:
 درهاى توبه و دعا به روى تو گشوده است
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه پر نورش به چند موضوع مهم اشاره مى فرماید: نخست به سراغ مسأله دعا مى رود که بسیار سرنوشت ساز و پر اهمّیّت است مى فرماید: «(فرزندم) بدان آن کس که گنج هاى آسمان ها و زمین در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست را داده و اجابتِ آن را تضمین نموده است، به تو امر کرده که از او بخواهى تا عطایت کند و از او درخواست رحمت کنى تا رحمتش را شامل حال تو گرداند»:
(وَاعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ، وَتَکَفَّلَ لَکَ بِالاِْجَابَةِ، وَأَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ، تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ).
در این چند جمله، امام(علیه السلام) براى تشویق به دعا کردن به نکاتى اشاره فرموده است: نخست مى گوید: از کسى تقاضا مى کنى که همه چیز در اختیار اوست زمین و آسمان و مواهب و نعمت ها و روزى ها و در یک جمله تمام گنجینه هاى آسمان ها و زمین، بنابراین درخواست از او به یقین به اجابت بسیار نزدیک است.
در جمله دوم مى فرماید: به تو اجازه داده و در واقع دعوت کرده تا به درگاهش روى و دعا کنى و این نهایت لطف و مرحمت است که کسى نیازمندان را به سوى خود فرا خواند و بگوید: بیایید و درخواست کنید.
اشاره به آیاتى همچون (قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْ لا دُعاؤُکُم)(1) و مانند آن دارد.
در جمله سوم مى فرماید: او تضمین کرده که دعاى شما را مستجاب کند که اشاره به آیاتى مانند (ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُم)(2) و امثال آن است.
در جمله چهارم مطلب را از اذن و اجازه فراتر مى برد و مى گوید: به شما امر کرده است که از او درخواست کنید و طلب رحمت نمایید تا خواسته شما را عطا کند و این به آیاتى نظیر: (وَسْئَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللهَ کانَ بِکُلِّ شَىْء عَلیماً) اشاره دارد.(3)
در جمله پنجم مى فرماید: «خداوند میان تو و خودش کسى را قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفیعى پناه برى»; (وَلَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ، وَلَمْ یُلْجِئْکَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ).
اشاره به اینکه اساس اسلام بر این است که انسان ها مى توانند رابطه مستقیم با پروردگار خود پیدا کنند، همان گونه که همه روزه در نمازهاى خود از آغاز تا پایان، مخصوصاً در سوره حمد، با پروردگارشان خطاب مستقیم دارند به گونه اى که هیچ واسطه اى میان آنها و او نیست. این افتخار بزرگى است براى اسلام و مسلمانان که اسلام راه ارتباط مستقیم با خدا را بر همه گشوده و جاى جاىِ قرآن مجید، شاهد وگواه بر آن است بهویژه آیاتى که خداوند را با تعبیر «رَبّنا» یاد مى کند.
بر خلاف بعضى از مذاهب باطله که پیر و مرشد و شیخ خود را واسطه مى دانند و گاه ارتباط مستقیم با خدا را روا نمى پندارند.
پی نوشت ها:
1 . فرقان، آیه 77.
2 . غافر، آیه 60.3 . نساء، آیه 32.



بخش هیجدهم شرح و تفسیر نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً، الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَالْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ، وَأَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لاَ مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّة أَوْ عَلَى نَار، فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ، وَوَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ، «فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ»، وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ.
ترجمه:
(فرزندم!) بدان پیش روى تو گردنه صعب العبورى هست که سبکباران (براى عبور از آن) حالشان از سنگین باران بهتر است، و کندروان وضعشان بسیار بدتر از شتاب کنندگان است و (بدان که) نزول تو بعد از عبور از آن گردنه به یقین یا در بهشت است و یا در دوزخ، بنابراین پیش از ورودت در آنجا وسایل لازم را براى خویش مهیا ساز و منزلگاه را پیش از نزول، آماده نما، زیرا پس از مرگ راهى براى عذرخواهى نیست و نه طریقى براى بازگشت به دنیا (و جبران گذشته).
شرح و تفسیر:
 امروز بار خود را سبک کن!
امام(علیه السلام) در این قسمت از وصیّت نامه نورانى خود بار دیگر به مسأله سفر طولانى و پرخوف و خطر قیامت باز مى گردد و مسیر راه را به دقت روشن ساخته و وسیله نجات را یادآورى مى کند.
نخست مى فرماید: «(فرزندم!) بدان پیش روى تو گردنه صعب العبورى هست که سبکباران (براى عبور از آن) حالشان از سنگین باران بهتر است و کندروان وضعشان بسیار بدتر از شتاب کنندگان است».
 (وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً(1)، الْمُخِفُّ(2) فِیهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ(3)، وَالْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ).
منظور از این گردنه صعب العبور یا مرگ و سکرات آن است یا عالم برزخ و یا پل صراط (و یا همه اینها).
بدیهى است براى عبور سالم از گردنه هاى صعب العبور باید بار خود را سبک کرد و به سرعت گذشت، زیرا در این گونه گردنه ها ممکن است راهزنان و یا حیوانات درنده نیز وجود داشته باشند.
این تعبیر برگرفته از قرآن مجید است آنجا که مى فرماید:
 «(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعامٌ فِى یَوْم ذِى مَسْغَبَة...); ولى او از آن گردنه مهم نگذشت، و تو چه مى دانى که آن گردنه چیست؟ آزاد کردن برده اى، یا غذا دادن در روز گرسنگى».(4)
برخى از مفسّران در شرح این آیات، عقبه را به معناى هواى نفس و بعضى دیگر به گردنه هاى صعب العبور روز قیامت تفسیر کرده اند که کلام حضرت متناسب با همین تفسیر دوم است.
آن گاه در ادامه سخن مى فرماید:
«و (بدان که) نزول تو بعد از عبور از آن گردنه به یقین یا در بهشت است و یا در دوزخ»;
 (وَأَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لاَ مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّة أَوْ عَلَى نَار).
سپس مى افزاید:
«بنابراین پیش از ورودت در آنجا وسایل لازم را براى خویش مهیا ساز و منزلگاه را پیش از نزول، آماده نما، زیرا پس از مرگ راهى براى عذرخواهى نیست و نه طریقى براى بازگشت به دنیا (و جبران گذشته)».
 (فَارْتَدْ(5) لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ، وَوَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ، «فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ(6)» وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ(7)).
شایان توجّه است که جمله «لَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ» نخستین بار در کلام پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است آنجا که مى فرماید:
 «لَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ وَمُنَغِّصِ الشَّهَوَاتِ; بعد از مرگ راهى براى عذرخواهى و جلب رضایت پروردگار نیست، بنابراین بسیار به یاد چیزى باشید که لذات را در هم مى کوبد و شهوات را بر هم مى زند».(8)
جمله «وَلاَ إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ; راه بازگشتى وجود ندارد»، حقیقت و واقعیّت واضحى است که در آیات قرآن و روایات به طور گسترده به آن اشاره شده است.
قرآن مجید مى فرماید: «(حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ...); (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى که مرگ یکى از آنها فرا رسد، مى گوید «پروردگارا! مرا بازگردانید; * شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم» (ولى به او مى گویند:) چنین نیست!».(9)
در خطبه 188 نهج البلاغه درباره مردگان آمده است:
 «لاَ عَنْ قَبِیح یَسْتَطِیعُونَ انْتِقَالاً وَلاَ فِی حَسَن یَسْتَطِیعُونَ ازْدِیَاداً; نه قدرت دارند از عمل زشتى که انجام داده اند کنار روند و نه مى توانند بر کارهاى نیک خود چیزى بیفزایند».
آرى منزلگاه هاى این عالم قابل بازگشت نیست، همان گونه که فرزند ناقص هرگز به رحم مادر براى تکامل بیشتر باز نمى گردد و میوه اى که از درخت جدا شد به شاخه بر نمى گردد، کسانى که از این دنیا به عالم برزخ مى روند نیز امکان بازگشت به دنیا را ندارند. برزخیان نیز هنگامى که به قیامت منتقل شوند هرگز نمى توانند به عالم برزخ بازگردند و این هشدارى است به همه ما که بدانیم ممکن است در یک لحظه همه چیز تمام شود، درهاى توبه بسته شود و راه تحصیل زاد و توشه مسدود گردد و با یک دنیا حسرت، چشم از جهان بپوشیم.
پی نوشت ها:
1 . «کئود» به معناى پر مشقت و صعب العبور است، از ریشه «کئد» بر وزن «عهد» به معناى شدت و سختى گرفته شده است.
2 . «مخفّ» به معناى سبک بال از ریشه «خفّ» بر وزن «صف» به معناى سبک شده گرفته شده است.
3 . «مثقل» یعنى سنگین بار از ریشه «ثقل» است.
4 . بلد، آیه 11-14.
5 . «ارْتَد» به معناى انتخاب کن از ریشه «ارتیاد» است که در بخش قبل تفسیر شد.
6 . «مُسْتَعْتَب» مصدر میمى است و به معناى عذر خواهى و رضایت طلبیدن است از ریشه «عتب» بر وزن «عطف» گرفته شده که معانى متعدّدى دارد و یکى از معانى آن رضا و خشنودى است و کسى که عذرخواهى مى کند در واقع رضایت طرف را مى طلبد لذا این واژه به معناى عذرخواهى به کار رفته است.
7 . «مُنْصَرف» نیز مصدر میمى به معناى بازگشت است.
8 . مستدرک الوسائل، ج 2، ص 104، ح 16.
9 . مؤمنون، آیه 99 و 100. در آیات 28 سوره انعام و 37 سوره فاطر نیز به همین معنا اشاره شده است.




بخش هفدهم شرح و تفسیر نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَة بَعِیدَة، وَمَشَقَّة شَدِیدَة، وَأَنَّهُ لاَ غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ، وَقَدْرِ بَلاَغِکَ مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ، فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ، فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ، وَإِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَحَمِّلْهُ إِیَّاهُ، وَأَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَأَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ، فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ وَاغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ، لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ.
ترجمه:
(فرزندم!) بدان راهى بس طولانى و پر مشقت در پیش دارى. در این راه (پر خوف و خطر) از کوشش و تلاش صحیح و فراوان و توشه کافى که تو را به مقصد برساند بى نیاز نیستى، به علاوه باید در این راه سبکبار باشى (تا بتوانى به مقصد برسى) بنابراین بیش از حدِ توانت مسئولیت اموال دنیا را بر دوش مگیر، زیرا سنگینى آن مایه مشقت و وبال تو خواهد بود.
هرگاه در زمانى که قدرت دارى نیازمندى را یافتى که مى تواند زاد و توشه تو را براى روز رستاخیز تو بر دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند مى شوى به تو بازپس گرداند، آن را غنیمت بشمار و (هر چه زودتر) و بیشتر، این زاد و توشه را بر دوش او بگذار، زیرا ممکن است روزى در جستجوى چنین شخصى بر آیى و پیدایش نکنى. (همچنین) اگر کسى را پیدا کنى که در حال غنا و بى نیازیت از تو وام بگیرد و اداى آن را براى روز سختى و تنگدستى تو بگذارد، آن را غنیمنت بشمار!  
lشرح و تفسیر
 زاد و توشه آخرتت را با دیگران بفرست!
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه به طولانى بودن سفر آخرت و نیاز شدید به تهیه زاد و توشه براى این سفر از طاعات و کارهاى خیر به ویژه انفاق در راه خدا اشاره کرده است.
نخست مى فرماید: «(فرزندم!) بدان راهى بس طولانى و پر مشقت در پیش دارى»; (وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَة بَعِیدَة، وَمَشَقَّة شَدِیدَة).پیمودن راه هاى دنیا، هرچند طولانى و مشقت بار باشد در برابر راه آخرت سهل و آسان است.
راه آخرت بسیار پر پیچ و خم و از گردنه هاى صعب العبور فضایل اخلاقى و مبارزه با هواهاى نفسانى مى گذرد و گاه پیمودن یکى از آنها سال ها وقت مى طلبد.
امام(علیه السلام) بعد از این هشدار، لزوم تهیه زاد و توشه براى این سفر را گوشزد مى کند و مى فرماید: «در این راه (پر خوف و خطر) از کوشش و تلاش صحیح و فراوان و توشه کافى که تو را به مقصد برساند بى نیاز نیستى، به علاوه باید در این راه سبکبار باشى (تا بتوانى به مقصد برسى)».
(وَأَنَّهُ لاَ غِنَى بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ(1)، وَقَدْرِ بَلاَغِکَ(2) مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ).

اساس این زاد و توشه همان است که در قرآن مجید آمده است، آنجا که مى فرماید:
«(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى);
و زاد و توشه تهیه کنید، و بهترین زاد و توشه تقوا و پرهیزکارى است».(3)تعبیر به «حُسْنِ الاِْرْتِیاد» با توجّه به اینکه ارتیاد به معناى طلب کردن است، مفهومش حسن طلب یا به عبارت دیگر تدبیر و مدیریت صحیح (در طریقه تهیه زاد و توشه براى سفر آخرت) است.
تعبیر به «خِفَّةِ الظَّهْرِ; سبک بودن پشت» اشاره به چیزى است که در قرآن مجید آمده مى فرماید: «(وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَأَثْقالاً مَّعَ أَثْقالِهِم); آنها بار سنگین (گناهان) خویش را بر دوش مى کشند و (همچنین) بارهاى سنگین دیگرى را اضافه بر بارهاى سنگین خود».(4)
امام(علیه السلام) به فرزندش مى گوید که هرگز مانند آنان نباشد و تا مى تواند پشت خود را از این بار سبک گرداند.
پیش از این نیز در خطبه بیست و یکم، این عبارتِ بسیار کوتاه و پر معنا را داشتیم:
«تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا;
سبکبار باشید تا به قافله برسید» در زمان هاى گذشته که قافله ها به راه مى افتادند و به گردنه هاى صعب العبور مى رسیدند گران باران وا مى ماندند و چون قافله نمى توانست به جهت آنها توقف کند، به مسیر خود ادامه مى داد و آنها تنها در بیابان مى ماندند و طعمه خوبى براى دزدان و گرگان بیابان بودند.
امام(علیه السلام) پس از این مقدمه کوتاه و پر معنا مسائل مالى و انفاقِ فى سبیل الله را که از مهم ترین زاد و توشه هاى قیامت است عنوان مى کند و مى فرماید:
«بنابراین بیش از حدِ توانت مسئولیت اموال دنیا را بر دوش مگیر، زیرا سنگینى آن مایه مشقت و وبال تو خواهد بود»; (فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ، فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ).اشاره به اینکه آنقدر ذخیره کن که براى نیاز تو کافى باشد و بتوانى فرداى قیامت پاسخگوى آن باشى و گرنه همچون بار سنگینى بر دوش تو خواهد بود; بارى که از آن استفاده نمى کنى و فقط رنج آن را مى کشى.
سپس امام(علیه السلام) با تعبیر جالبى دعوت به انفاق فى سبیل الله مى کند و مى فرماید: «هرگاه در زمانى که قدرت دارى، نیازمندى را یافتى که مى تواند زاد و توشه تو را براى روز رستاخیز تو دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند مى شوى به تو بازپس گرداند، آن را غنیمت بشمار و (هر چه زودتر) و بیشتر این زاد و توشه را بر دوش او بگذار»;
(وَإِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَحَمِّلْهُ إِیَّاهُ، وَأَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَأَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ).
آن گاه مى افزاید: «زیرا ممکن است روزى در جستجوى چنین شخصى بر آیى و پیدایش نکنى»; (فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ(5)).
امام(علیه السلام) در پایان این بخش از وصیّت نامه براى تشویق به انفاق در راه خدا از تعبیر دیگرى استفاده کرده مى فرماید: «(و همچنین) اگر کسى را پیدا کنى که در حال غنا و بى نیازیت از تو وام بگیرد و اداى آن را براى روز سختى و تنگدستى تو بگذارد، آن را غنیمنت بشمار»; (وَاغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ، لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ).
حاصل اینکه انسان عاقل و هوشیار باید از وجود دو کس بهره گیرد: کسى که داوطلبانه و رایگان بار سنگین توشه انسان را بر دوش مى گیرد و با شادى و خوشحالى آن را به مقصد مى رساند و دیگر کسى که در هنگام بى نیازى انسان به مال، بخشى از اموال او را وام مى گیرد و در آن زمان که شدیداً به آن نیازمند است بازپس مى دهد. آرى چنین است حال کسانى که در راه خدا انفاق مى کنند و تعبیرى جالب تر و زیباتر از این پیدا نمى شود.
تعبیر دوم برگرفته از قرآن مجید است آنجا که مى فرماید: «(مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثیرَة); کیست که به خدا قرض نیکویى دهد، (و بدون منت، انفاق کند،) تا خداوند آن را براى او، چندین برابر کند؟».(6)
البتّه آیه مسأله وام دادن را با نکته اضافه اى بیان مى دارد و آن اینکه خداوند وامى را که از بندگانش مى گیرد دو چندان یا چند برابر به آنها باز پس مى دهد.
تعبیر اوّل را هم احتمالا بتوان از آیات شریفه سوره بلد استنباط کرد آنجا که مى فرماید:
(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعامٌ فِى یَوْم ذِى مَسْغَبَة...)
.(7)
شایان توجّه است که مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع روایت جالبى متناسب با وصیّت نامه بالا نقل مى کند که سفیان بن عُیَیْنَه مى گوید:
زُهرى (یکى از تابعین معروف) در شبى سرد و بارانى على بن الحسین(علیه السلام) را دید که آرد بر دوش خود حمل مى کند عرض کرد: یابن رسول الله این چیست؟ فرمود:
«أُرِیدُ سَفَراً أُعِدُّ لَهُ زَاداً أَحْمِلُهُ إِلَى مَوْضِع حَرِیز;
سفرى در پیش دارم که زاد و توشه آن را به جاى مطمئنى نقل مى کنم» زُهرى گفت: غلام من در خدمت شماست آن را براى شما حمل مى کند. امام(علیه السلام) قبول نکرد، زُهرى گفت: من خودم آن را بر دوش حمل مى کنم تو والا مقام تر از آنى که بخواهى چنین بارى را بر دوش حمل کنى
امام(علیه السلام) فرمود: «لَکِنِّی لاَ أَرْفَعُ نَفْسِی عَمَّا یُنْجِینِی فِی سَفَرِی وَیُحْسِنُ وُرُودِی عَلَى مَا أَرِدُ عَلَیْهِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ اللهِ لَمَّا مَضَیْتَ لِحَاجَتِکَ وَتَرَکْتَنِی; لکن من خودم را والاتر از آن نمى دانم که آنچه مرا در سفرم نجات مى بخشد و ورودم را بر آنچه مى خواهم نیکو مى سازد بر دوش حمل کنم. تو را به خدا سوگند مى دهم به دنبال کار خود بروى و مرا به حال خود رها سازى».
زُهرى به دنبال کار خود رفت بعد از چند روز امام(علیه السلام) را دید، عرض کرد: اثرى از سفرى که فرمودید نمى بینم، امام(علیه السلام) فرمود:
«بَلَى یَا زُهْرِیُّ لَیْسَ مَا ظَنَنْتَ وَلَکِنَّهُ الْمَوْتُ وَلَهُ کُنْتُ أَسْتَعِدُّ إِنَّمَا الاِْسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرَامِ وَبَذْلُ النَّدَى وَالْخَیْرِ;
آن سفرى که تو گمان کردى نیست منظورم سفر آخرت است و من براى آن آماده مى شوم و آماده شدن براى این سفر با پرهیز از حرام و انفاق در راههاى خیر حاصل مى شود».(8)
پی نوشت ها:

1 . «ارتیاد» از ریشه «رَود» بر وزن «قَوم» در اصل به معناى رفت و آمد کردن توأم با مدارا و ملایمت در طلب چیزى است و در مشتقاتِ آن، گاه روى جنبه طلب تکیه مى شود و گاه روى جنبه رفق و مدارا. واژه اراده نیز از همین ریشه گرفته شده است.
2 . «بلاغ» به معناى چیزى است که انسان را به مقصد برساند.
3 . بقره، آیه 197.
4 . عنکبوت، آیه 13.
5 . در مورد اینکه ضمیر «تَطْلَبُه» و جمله «فلا تَجِدْهُ» به چه چیز برمى گردد، میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است. احتمال اوّل این است که به شخص فقیرِ نیازمند بازگردد که انفاق ها را گویا بر دوش حمل مى کند و در قیامت تحویل صاحبش مى دهد. احتمال دیگر اینکه به خود مال برگردد; یعنى ممکن است زمانى فرا رسد که بخواهى مالى در راه خدا انفاق کنى و نداشته باشى; ولى تفسیر اوّل همان گونه که در متن آمد ترجیح دارد و جمله «وَاغْتَنِم» شاهد خوبى براى آن است.
6 . بقره، آیه 245.
7 . بلد، آیه 11-14.
8 . بحارالانوار، ج 46، ص 65، ح 27.



بخش شانزدهم شرح و تفسیر نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:

وَاعْلَمْ أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الاَْلْبَابِ، فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ، وَلاَ تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ، وَإِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ.

ترجمه:
(پسرم!) بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست اندیشى و آفت عقل هاست، پس براى تأمین زندگى نهایت تلاش و کوششت را داشته باش (و از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن و) انباردار دیگران مباش. هرگاه (به لطف الهى) به راه راست هدایت یافتى (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش.
 

شرح و تفسیر:
 خزانه دار دیگران مباش
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه نورانى خود به چهار فضیلت دیگر اشاره و فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) را به آن توصیه مى کند.

نخست مى فرماید:

«(پسرم) بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست اندیشى و آفت عقل هاست»; (وَاعْلَمْ أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الاَْلْبَابِ).

اشاره به اینکه انسانِ خودپسند، حقایق را درباره خویش و دیگران درک نمى کند و این صفت زشت، حجابى بر عقل او مى افکند تا آنجا که عیوب خویش را صفات برجسته و نقص ها را کمال مى بیند و گاه یک عمر در این خطا و اشتباه بزرگ باقى مى ماند و با همان حال از دنیا مى رود.
به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه، عُجب و خودپسندى همانند شراب است; هر دو انسان را مست مى کند و انسان مست همچون دیوانگان است که باید از او فرار کرد.

در قرآن مجید و روایات اسلامى، در نکوهش عُجب و خودپسندى نکته هاى فراوانى آمده است از جمله در آیه 8 سوره فاطر مى خوانیم:

«(أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَیَهْدِى مَنْ یَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرات إِنَّ اللهَ عَلیمٌ بِما یَصْنَعُونَ); آیا کسى که زشتى عملش (بر اثر عُجب و خودپسندى و هواى نفس) براى او آراسته شده و آن را زیبا مى بیند (همانند کسى است که واقع را مى یابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و سزاوار باشد) گمراه مى سازد و هرکس را بخواهد (و شایسته ببیند) هدایت مى کند پس جانت به سبب تأسف بر آنان از دست نرود; خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست».

در سخنان امیر  مؤمنان على(علیه السلام) تعبیرات عجیبى درباره عُجب و خودپسندى دیده مى شود; در یک جا مى فرماید:

«العُجْبُ آفَةُ الشَرَف; خودپسندى آفت شرف انسان است»(1) و در جاى دیگر مى فرماید: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ; آفت عقل، عُجب است».(2)

و باز مى فرماید: «العُجْبُ یُفْسِدُ العَقْلَ; عُجب عقل انسان را فاسد مى کند»(3) و در جاى دیگر: «ثَمَرَةُ العُجْبِ البَغْضَاءُ; نتیجه خودپسندى آن است که مردم دشمن انسان مى شوند».(4)

و بالاخره مى فرماید: «العُجْبُ رَأْسُ الحِمَاقَةِ; خودپسندى سرآغاز حماقت است».(5)

آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه سخن به دومین توصیه خود پرداخته مى فرماید:

«پس براى تأمین زندگى نهایت تلاش و کوششت را داشته باش»; (فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ).

این چیزى است که در بسیارى از روایات اسلامى بر آن تأکید شده تا آنجا که در حدیث معروف نبوى مى خوانیم: «مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى کَلَّهُ عَلَى النَّاسِ; کسى که سربار مردم باشد ملعون و رانده شده دربار خداست».(6)
اگر همه مسلمانان به ویژه جوانان به این دستور عمل کنند که هیچ کسى جز افراد از کار افتاده محتاج دیگران نباشند، به یقین جامعه اسلامى به پیشرفت هاى مهمى نایل مى شود حتى کشورهاى اسلامى نیز نباید سربار کشورهاى غیر مسلمان باشند که نتیجه اى جز ذلت به بار نمى آورد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، این جمله را طور دیگرى تفسیر کرده اند و گفته اند منظور این است که در راه انفاق، تلاش و کوشش کن و واژه «کدح» را به معناى آنچه را که انسان براى آن زحمت کشیده تفسیر کرده اند که در این صورت این فقره مقدمه اى براى بیان جمله بعد خواهد بود; ولى تفسیر اوّل صحیح تر به نظر مى رسد.

آن گاه امام(علیه السلام) به بیان توصیه سوم پرداخته مى فرماید:

«(از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن و) انباردار دیگران مباش»; (وَلاَ تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ).

اشاره به اینکه آنها که از افزوده هاى اموال خویش انفاق نمى کنند و سعى در اندوختن آن دارند، بیچارگانى هستند که تلاش خود را صرف در نگهدارى اموال براى وارثان مى کنند و در قیامت، حسابش بر آنها و در دنیا لذتش براى دیگران است; همان وارثانى که گاه کمترین اعتنایى به مورِث خود ندارند و عمل خیرى براى او انجام نمى دهند، بلکه گاه از او نکوهش مى کنند که آنچه برایشان به ارث گذاشته کافى نیست. حتى اگر وارثان افراد نیکى باشند و از آن در طریق طاعت خدا استفاده کنند باز هم مایه حسرت آنهاست، چرا که زحمتش را آنها کشیدند و ثوابش را دیگران بردند، همان گونه که در روایات اسلامى به آن اشاره شده است.

امام صادق(علیه السلام)  در تفسیر آیه شریفه «(کَذلِکَ یُریهِمُ اللهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَیْهِمْ); خداوند این چنین اعمال آنها را به صورتى حسرت آور به آنان نشان مى دهد»(7)مى فرماید:

«قَالَ هُوَ الرَّجُلُ یَدَعُ مَالَهُ لاَ یُنْفِقُهُ فِی طَاعَةِ اللهِ بُخْلاً ثُمَّ یَمُوتُ فَیَدَعُهُ لِمَنْ یَعْمَلُ فِیهِ بِطَاعَةِ اللهِ أَوْ فِی مَعْصِیَةِ اللهِ فَإِنْ عَمِلَ بِهِ فِی طَاعَةِ اللهِ رَآهُ فِی مِیزَانِ غَیْرِهِ فَرَآهُ حَسْرَةً وَقَدْ کَانَ الْمَالُ لَهُ وَإِنْ کَانَ عَمِلَ بِهِ فِی مَعْصِیَةِ اللهِ قَوَّاهُ بِذَلِکَ الْمَالِ حَتَّى عَمِلَ بِهِ فِی مَعْصِیَةِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ; منظور از این آیه کسى است که مال فراوانى از خود به یادگار مى گذارد که بر اثر بخل، در راه خدا انفاق نمى کند. سپس مى میرد و آن را براى دیگرى مى گذارد که در طریق اطاعت خداوند یا معصیت او هزینه مى کند که اگر در راه طاعت خدا عمل کرده، آن شخص مال خود را در ترازوى عمل دیگرى مى بیند و مایه حسرت او مى شود در حالى که زحمت مال را او کشیده بود و اگر با آن معصیت خدا کند آن شخص به وسیله مالش کمک به معصیت به خداوند متعال کرده است (و باز هم مایه حسرت اوست)».(8)

سرانجام در چهارمین توصیه مى فرماید: «هرگاه (به لطف الهى) به راه راست هدایت یافتى (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش»; (وَإِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ).
اشاره به اینکه همه نعمت هاى الهى در خور شکر است و چه نعمتى از این بزرگ تر که انسان، راه هدایت را به لطف پروردگار پیدا کند بااینکه گروه هاى زیادى در بیراهه ها سرگردان مى شوند و شکر هر نعمتى متناسب با همان نعمت است.
شکر هدایت، خضوع در پیشگاه پروردگار و اطاعت اوامر و نواهى اوست.
پی نوشت ها:
1 . غررالحکم، ص 309، ح 7103 .
2 . همان مدرک، ص 65، ح 848 .
3 . همان مدرک، ح 846 .
4 . همان مدرک، ص 309، ح 7106 .
5 . همان مدرک، ح 7096 .
6 . کافى، ج 5، ص 72، ح 7.
7 . بقره، آیه 167.
8 . کافى، ج 4، ص 42، ح 2.





بخش پانزدهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ غَیْرِکَ، فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا، وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ، وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ، وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ.
ترجمه:
پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده. براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود. به دیگران نیکى کن چنان که دوست دارى به تو نیکى شود. آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو.
 شرح و تفسیر:
 یکسان نگرى منافع خویش و دیگران
امام(علیه السلام) در این فقره از وصیّت نامه پربارش نخست به یکى از مهم ترین اصول اخلاق انسانى اشاره کرده مى فرماید: «پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده»; (یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ غَیْرِکَ).
ترازوهاى سنتى معمولا داراى دو کفه بود و وزن کردن صحیح با آن در صورتى حاصل مى شد که دو کفه دقیقاً در برابر هم قرار گیرد. این سخن اشاره به آن است که باید هرچه براى خود مى خواهى براى دیگران هم بخواهى و هر چیزى را که براى خود روا نمى دارى براى دیگران هم روا مدارى تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گیرد.
آن گاه به شرح این اصل مهم اخلاقى پرداخته و در هفت جمله، جنبه هاى مختلف آن را بیان مى کند:
در جمله اوّل و دوم مى فرماید: «براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى»; (فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ، وَاکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا).
در بخش سوم مى فرماید: «به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود»; (وَلاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ).
در فقره چهارم مى افزاید: «به دیگران نیکى کن همان گونه که دوست دارى به تو نیکى شود»; (وَأَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ).
در جمله پنجم مى فرماید: «آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار»; (وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ).
در قسمت ششم مى افزاید: «و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى»; (وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ).
سرانجام در هفتمین دستور مى فرماید: «آنچه را که نمى دانى مگو اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو»; (وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ).
اشاره به اینکه همان گونه که دوست ندارى مردم از تو غیبت کنند یا به تو تهمت زنند یا با القاب زشت و ناپسند تو را یاد کنند یا سخنان دیگرى که اسباب آزردگى خاطرت شود نگویند، تو نیز غیبت دیگران مکن و به کسى تهمت نزن و القاب زشت بر کسى مگذار و با سخنان نیش دار خاطر دیگران را آزرده مکن.
به راستى اگر این اصل مهم اخلاقى با شاخ و برگ هاى هفت گانه اى که امام(علیه السلام)براى آن شمرده در هر جامعه اى پیاده شود، صلح و صفا و امنیت بر آن سایه مى افکند و نزاع ها و کشمکش ها و پرونده هاى قضایى به حدّاقل مى رسد. محبّت و صمیمیت در آن موج مى زند و تعاون و همکارى به حد اعلى مى رسد، زیرا همه مشکلات اجتماعى از آنجا ناشى مى شود که گروهى همه چیز را براى خود مى خواهند و تنها به آسایش و آرامش خود مى اندیشند و انتظار دارند دیگران درباره آنها کمترین ستمى نکنند و سخنى بر خلاف نگویند; ولى خودشان آزاد باشند، هرچه خواستند در باره دیگران انجام دهند و یا اینکه براى منافع و حیثیت و آبرو و آرامش دیگران ارزشى قائل باشند; ولى نه به اندازه خودشان، براى خودشان خواهان حد اکثر باشند و براى دیگران حدّاقل.
آنچه را امام(علیه السلام) در تفسیر این اصل اخلاقى بیان فرموده در کلام هیچ کس به این گستردگى دیده نشده است، هرچند ریشه هاى این اصل ـ به گفته مرحوم مغنیة در شرح نهج البلاغهاش در تفسیر همین بخش از کلام مولا ـ به طور اجمالى در گذشته وجود داشته است.
او مى گوید: «ما نمى دانیم چه کسى نخستین بار این سخن طلایى را بیان کرده ولى هرچه باشد همه انسان هاى فهمیده در آن اتفاق نظر دارند، زیرا معناى برادرى و انسانیّت و تعامل انسان ها با یکدیگر و قدرت و پیروزى، بدون محبّت حاصل نمى شود. زندگى بدون محبّت سامان نمى یابد و مفهومى نخواهد داشت و نقطه مقابل محبّت که نفرت و کراهت است جز جنگ و جدایى و سستى نتیجه اى نخواهد داشت».(1)
در تعلیمات اسلام نیز اولین بار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به صورت زیبایى این اصل را بیان فرموده است:
 در حدیثى وارد شده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سوار بر مرکب بود و به سوى یکى از غزوات مى رفت، مرد عربى آمد و رکاب مرکب پیامبر(صلى الله علیه وآله)را گرفت و عرض کرد: «یا رَسُولَ اللهِ عَلَّمْنى عَمَلاً أدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ; عملى به من بیاموز که با آن وارد بهشت شوم» پبامبر فرمود: «مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلاَ تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ; آنچه را دوست دارى مردم درباره تو انجام دهند درباره آنان انجام ده و آنچه را دوست ندارى نسبت به تو انجام دهند نسبت به آنان انجام نده (مطلب همین است که گفتم) مرکب را رها کن».(2)
در حدیث دیگرى در حالات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است که جوانى از قریش نزد آن حضرت آمد و عرض کرد اجازه مى دهى من مرتکب زنا شوم؟ اصحاب بر او فریاد زدند: چه حرف زشتى مى زنى. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: آرام باشید و به جوان اشاره کرد که نزدیک بیاید بعد به او فرمود: آیا دوست دارى کسى با مادر تو زنا کند و یا با دختر و خواهر تو و یا... .
جوان عرض کرد: هرگز راضى نیستم و هیچ کس به این امر راضى نیست. فرمود: آن چه را گفتى نیز همین گونه است و همه بندگان خدا نسبت به حفظ ناموس خود سخت پایبندند.
آن گاه دست مبارک را بر سینه او گذارد و فرمود: «اللَّهُمَّ اغْفِر ذَنْبَه وَطَهِّرَ قَلْبَهُ حَصِّنْ فَرْجَهُ; خداوندا گناهش را ببخش و قلبش را پاک کن و دامانش را از آلودگى ها نگاه دار» بعد از این ماجرا هیچ کس آن جوان را نزد زن بیگانه اى ندید.(3)
توجّه به این نکته نیز لازم است که در هفتمین جمله از جمله هاى بالا، امام(علیه السلام)مقدمتاً مى فرماید: «آنچه را نمى دانى نگو، هرچند آنچه مى دانى کم باشد» اشاره به اینکه اگر معلومات تو محدود است، به همان قناعت کن و در آنچه نمى دانى دخالت منما که تو را بر پرتگاه هاى خلاف و خطا مى کشد.
پی نوشت ها:
1 . فى ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 502.
2 . کافى، ج 2، ص 146، باب الانصاف و العدل، ح 10.
3 . مجمع الزوائد هیثمى، ج 1، ص 129. این حدیث را مرحوم محدث قمى نیز در کتاب منتهى الآمال در فصل فضایل اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده است. s





بخش چهاردهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَحَالِهَا، وَزَوَالِهَا وَانْتِقَالِهَا، وَأَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَةِ وَمَا أُعِدَّ لاَِهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَْمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَتَحْذُوَ عَلَیْهَا. إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْم سَفْر نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ، فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِیباً وَجَنَاباً مَرِیعاً، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِیقِ، وَفِرَاقَ الصَّدِیقِ، خُشُونَةَ السَّفَرِ، وَجُشُوبَةَ المَطْعَمِ، لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ، وَمَنْزِلَ قَرَارِهِمْ، فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْء مِنْ ذَلِکَ أَلَماً، وَلاَ یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً. وَلاَ شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ. وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْم کَانُوا بِمَنْزِل خَصِیب، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِل جَدِیب، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَلاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ، إِلَى مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، یَصِیرُونَ إِلَیْهِ.
ترجمه:
فرزندم! من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهیا شده مطلع کردم و درباره هر دو برایت مثال هایى زدم تا به وسیله آن عبرت گیرى و در راه صحیح گام نهى.
کسانى که دنیا را خوب آزموده اند (مى دانند که آنها) همچون مسافرانى هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى وارد شده اند (که قابل زیستن و ماندن نیست) لذا تصمیم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحیه اى راحت (براى زیستن) حرکت کنند، از این رو (آنها براى رسیدن به آن منزل) مشقت راه را متحمل شده و فراق دوستان را پذیرفته و خشونت ها و سختى هاى سفر و غذاهاى ناگوار را (با جان و دل) قبول نموده اند تا به خانه وسیع و منزلگاه آرامشان گام نهند. به همین دلیل آنها از هیچ یک از این ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و هزینه هایى را که در این طریق مى پردازند از آن ضرر نمى بینند و هیچ چیز براى آنها محبوب تر از آن نیست که ایشان را به منزلگاهشان نزدیک و به محل آرامششان برساند.
(اما) کسانى که به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که در منزلى پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر مى دهند که باید به سوى منزلگاهى خشک و خالى از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چیزى ناخوشایندتر و مصیبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه که باید به سمت آن روند و سرنوشتى که در پیش دارند، نیست.
 شرح و تفسیر:
 راهیان جهان دیگر دو گروهند
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه خود، موقعیت دنیا و آخرت را از دیدگاه خداجویانِ طالب آخرت و دنیاپرستان، ضمن دو مثال زیبا و گویا بیان مى کند نخست مى فرماید:
«فرزندم! من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهیا شده مطلع کردم و درباره هر دو برایت مثال هایى زدم تا به وسیله آن عبرت گیرى و در راه صحیح گام نهى»; (یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَحَالِهَا، وَزَوَالِهَا وَانْتِقَالِهَا، وَأَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَةِ وَمَا أُعِدَّ لاَِهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَْمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا، وَتَحْذُوَ عَلَیْهَا).
همیشه مثال ها نقش بسیار مهمى در فهم و درک مسائل پیچیده; اعم از مسائل عقلى و حسى دارد و از طریق آن مى توان شنونده را به عمق مسائل رهنمون ساخت و او را براى انجام کارهاى مفید و پرهیز از بدى ها و زشتى ها آماده کرد و تشویق نمود.
قرآن مجید از مثال هاى زیبا و پرمعنا بسیار استفاده کرده و بخش مهمى از قرآن را مثل هاى قرآن تشکیل مى دهد.
 در کلمات امام(علیه السلام) در نهج البلاغه نیز مثال هاى فراوان پرمعنایى دیده مى شود که نهایت فصاحت و بلاغت در آن به کار گرفته شده است.
امام(علیه السلام) بعد از ذکر این مقدمه دو مثال مى زند نخست مى فرماید:
«کسانى که دنیا را خوب آزموده اند (مى دانند که آنها) همچون مسافرانى هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى وارد شده اند (که قابل زیستن و ماندن نیست) لذا تصمیم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحیه اى راحت (براى زیستن) حرکت کنند، از این رو (آنها براى رسیدن به آن منزل) مشقت راه را متحمّل شده و فراق دوستان را پذیرفته و خشونت ها و سختى هاى سفر و غذاهاى ناگوار را (با جان و دل) قبول نموده اند تا به خانه وسیع و منزلگاه آرامشان گام نهند»;
(إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ(1) الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْم سَفْر(2) نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ(3)، فَأَمُّوا(4) مَنْزِلاً خَصِیباً(5)وَجَنَاباً(6) مَرِیعاً(7)، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ(8) الطَّرِیقِ، وَفِرَاقَ الصَّدِیقِ، وَخُشُونَةَ السَّفَرِ، وَجُشُوبَةَ(9) المَطْعَمِ، لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ، وَمَنْزِلَ قَرَارِهِمْ).
«به همین دلیل آنها از هیچ یک از این ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و هزینه هایى را که در این طریق مى پردازند از آن ضرر نمى بینند و هیچ چیز براى آنها محبوب تر از آن نیست که ایشان را به منزلگاهشان نزدیک و به محل آرامششان برساند»;
(فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْء مِنْ ذَلِکَ أَلَماً وَلاَ یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً. وَلاَ شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ).
آرى این طرز فکر مؤمنان صالح و خداجویان اطاعت کار است، زیرا آنها هرگز فریفته زرق و برق دنیا نمى شوند; دنیا را مجموعه اى از ناراحتى ها، درد و رنج ها، گرفتى ها، نزاع ها و کشمکش ها مى بینند در حالى که ایمان به معاد و بهشت و نعمت هایش و اعتقاد به وعده هاى الهى به آنها اطمینان مى دهد که در آنجا جز آرامش و آسایش و نعمت هاى مادى و معنوى و خالى بودن از هرگونه درد و رنج و از همه مهم تر رسیدن به قرب پروردگار چیزى نیست و همین امر سبب مى شود که سختى هاى این سیر و سلوک را با جان و دل بپذیرند و هرگونه مشقتى را در این راه متحمل شوند و چون عزم کعبه دوست کرده اند، خارهاى مغیلان در زیر پاى آنها همچون حریر است و تلخى ها همچون شهد شیرین.
آن گاه امام(علیه السلام) به مثال دوم درباره دنیاپرستان بى ایمان پرداخته مى فرماید: «(اما) کسانى که به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که در منزلى پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر مى دهند که باید به سوى منزلگاهى خشک و خالى از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چیزى ناخوشایندتر و مصیبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه که باید به سمت آن روند و سرنوشتى که در پیش دارند نیست»;
 (وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْم کَانُوا بِمَنْزِل خَصِیب، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِل جَدِیب، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَلاَ أَفْظَعَ(10) عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ، إِلَى مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، وَیَصِیرُونَ إِلَیْهِ).
آرى; آنها مى دانند که سرنوشتشان دوزخ با آن عذاب هاى مرگبار است و زندگى دنیا با همه مشکلاتش در برابر آن بسیار گواراست.
 به همین دلیل از مرگ، بسیار مى ترسند و از آینده خود بسیار در وحشتند، همان گونه که قرآن مجید درباره گروهى از دنیاپرستان بنى اسرائیل مى گوید:
«(وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَیاة وَمِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ); و (آنان نه تنها آرزوى مرگ نمى کنند، بلکه) آنها را حریص ترین مردم ـ حتى حریص تر از مشرکان ـ بر زندگى (این دنیا، و اندوختن ثروت) خواهى یافت; (تا آنجا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود، در حالى که این عمر طولانى، او را از کیفر (الهى) باز نخواهد داشت».(11)
نیز به همین دلیل در روایت معروفى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است:
 «أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الْکَافِرِ وَالْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَى جِنَانِهِمْ وَجِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَى جَحِیمِهِمْ; دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پلى است براى این گروه (مؤمنان) به سوى بهشتشان وپلى است براى آن گروه (کافران) به سوى دوزخشان».(12)
به همین دلیل در روایتى از امام حسن مجتبى(علیه السلام) آمده است که کسى از محضرش پرسید:
«مَا بَالُنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ وَلاَ نُحِبُّهُ؟; چرا از مرگ بیزاریم و از آن خوشمان نمى آید؟».
 در پاسخ فرمود: «إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَعَمَرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ; زیرا شما آخرت خود را ویران ساخته اید و دنیایتان را آباد،از این رو شما کراهت دارید که از آبادى به سوى ویرانى روید».(13)
پی نوشت ها:
1 . «خَبَرَ» این واژه فعل ماضى از ریشه «خُبر» بر وزن «قفل» به معناى آگاه شدن و گاه به معناى آزمودن براى آگاه شدن آمده است.
2 . «سَفْر» جمع مسافر است.
3 . «جَدیب» به معناى خشک و بى آب و علف است و از ریشه «جَدَب» بر وزن «جلب» گرفته شده است.
4 . «أمّوا» از ریشه «امّ» بر وزن «غم» به معناى قصد کردن گرفته شده است.
5 . «خصیب» به معناى پر نعمت و پر آب و گیاه از ریشه «خصب» بر وزن «جسم» به معناى فزونى نعمت گرفته شده است.
6 . «جناب» به معناى ناحیه است.
7 . «مریع» به معناى پر نعمت، از ریشه «مرع» بر وزن «رأى» به معناى فزونى گرفته شده است و «اَرْضٌ مَریعَةٌ» به معناى زمین حاصل خیز است.
8 . «وعثاء» از ریشه «وعث» بر وزن «درس» به معناى شن هاى نرمى است که پاى انسان در آن فرو مى رود و او را از راه رفتن باز مى دارد و به زحمت مى افکند. سپس بر هر گونه مشکلات اطلاق شده است، «وَعْثاءُ الطَّرِیقِ» اشاره به مشکلات سفر است.
9 . «جَشُوبَة» به معناى خشونت و ناگوارى است.
10 . «اَفْظَع» به معناى ناپسندتر، از ریشه «فَظاعت» به معناى شنیع و ناپسند بودن گرفته شده است.
11 . بقره، آیه 96 .
12 . بحارالانوار، ج 6، ص 154.
13 . معانى الاخبار، ص 390.




بخش سیزدهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن :
وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَلَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ سُلْطَانِهِ، وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ، وَلَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ، وَلاَ یَزُولُ أَبَداً وَلَمْ یَزَلْ. أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة، وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة. عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر. فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ، وَکَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ، فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح.
ترجمه:
 پسرم! بدان اگر پروردگارت شریکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى دیدى و افعال و صفاتش را مى شناختى; ولى او خداوندى یگانه است همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است.
هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمى کند و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرین آنهاست بى آنکه پایانى برایش تصور شود. بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد.
حال که این حقیقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر ومنزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت. در راه اطاعتش بکوش،ازعقوبتش برحذر باشو از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکى امر نکرده و جز از قبیح و زشتى باز نداشته است.
شرح و تفسیر:
ایمان به یکتایى او
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه خود به سراغ یکى از دلایل توحید مى رود، همان توحیدى که پایه اصلى تمام دین و رکن رکین آن است; مى فرماید: «پسرم بدان اگر پروردگارت شریکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى دیدى و افعال و صفاتش را مى شناختى»; (وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَلَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَسُلْطَانِهِ، وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ).
امام(علیه السلام) در یک نگاه براى نفى شریک و همتا براى خداوند به سه امر استدلال مى کند:
نخست اینکه اگر خدا شریک و همتایى مى داشت حتما حکیم بود و خداوند حکیم باید بندگان را از وجود خویش آگاه سازد و اوامر و نواهیش را توسط پیامبران خویش به گوش آنها برساند در حالى که ما مى بینیم تمام انبیا بشر را به سوى خداى واحد دعوت کرده اند; آیات قرآن و متون کتب آسمانى گواه این مطلب است.
از سوى دیگر اگر پروردگار دیگرى وجود داشت باید آثار ملک و قدرت و سلطان او در جهان نمایان گردد در حالى که هر چه در این عالم بیشتر دقت مى کنیم به وحدت آن آشناتر مى شویم. جهان مجموعه واحدى است با قوانین یکسان که بر سر تا سر آن حکومت مى کند و این وحدت که از ساختمان اتم ها گرفته تا کهکشان هاى عظیم همه تحت قانون واحدى به حیات خود ادامه مى دهند، دلیل بر یکتایى آفریدگار و یگانگى خداست.
آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به هفت وصف از صفات خداوند اشاره مى کند:
نخست مى فرماید: «ولى او خداوند یگانه است، همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است»; (وَلَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ).
این وصف نتیجه استدلالى است که امام(علیه السلام) قبلاً بیان فرمود که اگر پروردگار و معبود دیگرى بود، فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملک و سلطانش را در همه جا مى دیدى و افعال و صفاتش را در جبین موجودات مشاهده مى کردى و چون چنین نیست نتیجه مى گیریم که او خداوندى است یکتا. اضافه بر این در قرآن مجید نیز بارها خودش را به یکتایى توصیف کرده که نمونه بارز آن سوره توحید است و از آنجا که او صادق است و کذب و دروغ که نتیجه نیاز و عجز و هواپرستى است در ذات او راه ندارد، بنابراین مى توانیم در این وصف و سایر صفاتش، بر دلیل سمعى; یعنى آیات و روایات قطعى تکیه کنیم.
در دومین وصف مى فرماید: «هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمى کند»; (لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ).
این همان توحید در حاکمیّت است که یکى از شاخه هاى توحید افعالى است; مالک یکى است و حاکم یکى. دلیل آن هم روشن است، زیرا وقتى بپذیریم خالق اوست طبعا مالک و حاکم جز او نمى تواند باشد. آن هم خالقیت مستمر، چرا که مى دانیم خلقتش دائمى است; یعنى ما لحظه به لحظه آفریده مى شویم درست مانند نور چراغ که به منبع مولّد برق ارتباط دارد و اگر یک لحظه رابطه اش قطع شود خاموش مى گردد. آرى او همه روز خالق است و همواره حاکم و مالک.
آن گاه در بیان سومین و چهارمین وصف مى افزاید: «و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است»; (وَلاَ یَزُولُ أَبَداً وَلَمْ یَزَلْ).
دلیل اینها روشن است، زیرا مى دانیم او واجب الوجود است، واجب الوجود حقیقتى است که به تعبیر ساده، وجود او از ذاتش مى جوشد، بنابراین چنین وجودى ازلى است و باید ابدى باشد. موجودى حادث است که وجودش از خود او نبوده و از بیرون آمده; موجودى فانى مى شود که وجودش از درون ذاتش نبوده و از خارج ذاتش به او رسیده باشد.
بنابراین پنجمین و ششمین وصف را هم مى توان از اینجا نتیجه گرفت که مى فرماید: «او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرین آنها است بى آنکه پایانى برایش تصور شود»; (أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة، وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة).
این دو وصف نیز از لوازم ازلیت و ابدیت ذات پاک اوست که آن هم نتیجه واجب الوجود بودن او است.
در هفتمین وصف که آخرین وصفى است که امام(علیه السلام) در اینجا بیان کرده
و مى فرماید: «بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد»; (عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر).
دلیل آن هم روشن است; ربوبیت او از ازل شروع شده و تا ابد ادامه دارد و همه عالم هستى را با مرزها و حدود ناشناخته اش در بر مى گیرد، بنابراین چنین ربوبیت گسترده اى را نه با چشم مى توان مشاهده کرد و نه در فکر انسان مى گنجد، زیرا ربوبیتش نامحدود است و نامحدود در فکر محدود انسان نخواهد گنجید.
امام(علیه السلام) بعد از بیان عظمت خداوند و یگانگى و ازلیت و ابدیت و احاطه ربوبیت او بر جمیع عالم، در ادامه سخن، فرزندش را مخاطب ساخته و او را به کوچکى و ناتوانیش و نیازهاى فراوانش در برابر خداوند توجّه مى دهد مى فرماید: «حال که این حقیقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر و منزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت»; (فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ(1)، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَکَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ).
چهار وصفى را که امام(علیه السلام) براى فرزندش بر شمرده اوصافى است درباره همه انسانها; همه در پیشگاه خداوند کوچک اند و قدرتشان ناچیز و عجزشان فراوان و نیازشان به پروردگارشان زیاد. مشروط بر اینکه انسان، خویشتن را بشناسد و به خود فراموشى گرفتار نگردد که در این صورت از طریق بندگى خارج نخواهد شد و گام در طریق طغیان نخواهد گذاشت. آرى شناخت عظمت خدا و معرفت به کوچکى خویش در برابر او سرچشمه عبودیت و بندگى است و فراموشى آن سرآغاز طغیان و ظلم و بیدادگرى است.
قرآن مجید مى فرماید: «(وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون); وهمچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را به «خودفراموشى» گرفتار کرد; آنها گناهکارانند».(2)
آن گاه امام(علیه السلام) راه را به فرزند دلبندش نشان مى دهد که انجام اعمال شایسته چگونه است، مى فرماید: «در راه اطاعتش بکوش، از عقوبتش ترسان باش و از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکى امر نکرده و جز از قبیح و زشتى باز نداشته است»; (فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح).
امام(علیه السلام) در اینجا عمل شایسته را در سه چیز خلاصه کرده است: اطاعت و فرمان، ترس از عقوبت و اشفاق از خشم او.
بدیهى است که خشیت و اشفاق در برابر عقوبت و خشم پروردگار، انگیزه طاعت است، بنابراین امام(علیه السلام) نخست به اطاعت پروردگار اشاره کرده و سپس بر انگیزه هاى آن تأکید ورزیده است و تفاوت خشیت و اشفاق همان گونه که قبلاً اشاره شد در این است که خشیت به معناى خوف و ترس ولى شفقت و اشفاق ترس آمیخته با امید است، بنابراین ترس از عقوبت خداوند، همچون ترس از حادثه وحشتناک ناامید کننده نیست، بلکه ترسى آمیخته با امید به لطف و عطوفت و کرم پروردگار است.
جمله «فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ ...» اشاره به این است: گمان نبر اطاعت تو از پروردگار چیزى بر جاه و جلال او مى افزاید یا خداوند نیازى به آن دارد. به عکس تو نیازمند به آنى، زیرا تو را به نیکى هایى که مایه سعادت توست امر فرموده و از قبایح و زشتى هایى که تو را به بدبختى و شقاوت مى کشاند نهى کرده است.
این جمله دلیل روشنى بر حسن و قبح عقلى است که متأسّفانه جمعى از مسلمانان که از مکتب اهل بیت و تمسک به کتاب و عترت دور مانده اند با آن به مخالفت برخواسته اند و مسأله اى بدیهى عقلى را به سبب انگیزه هاى نادرست انکار کرده اند.
 نکته ها
1. رابطه جهان بینى و ایدئولوژى
امام(علیه السلام) در این بخش از نامه بعد از بیان یک سلسله حقایق در مورد خداوند و بیان چندى از صفات او و بیان عجز، ضعف و ناتوانى انسان، نتیجه مى گیرد که باید او را آن گونه که شایسته است عبادت کرد.
این بدان معناست که وظایف ما پیوندى تنگاتنگ با واقعیّت ها دارد; یعنى قوانین، همیشه از دل حقایق بیرون مى آید و بایدها و نبایدها زاییده هست ها و نیست هاست. به عبارت دیگر، به دلیل شناخت و واقعیت هایى که در مورد غناى خداوند و احتیاج انسان است، لزوم عبادت نیز استنباط مى شود و این همان بحث مهمى است که مى گویند بین ایدئولوژى و جهان بینى ارتباط هست یا نه.
جهان بینى همان شناختِ واقعیت هاست و ایدئولوژى در اینجا اصطلاحاً به معناى احکام و قوانینى است که به عقیده ما از دل جهان بینى متولد مى شود.
از این رو شبهه کسانى که مى گویند: احکام امورى اعتبارى بوده و ارتباطى با واقعیت ها که امورى تکوینى است ندارد، بى اساس است و امام(علیه السلام) در این بخش از نامه قلم سرخ بطلان بر آن مى کشد، زیرا با جدایى این دو از یکدیگر، اعتبار احکام از میان مى رود. حکم، زمانى ارزش دارد که با واقعیّت پیوند داشته باشد و این فلسفه احکام است که به آن اعتبار مى بخشد و این گره خوردن حکم با واقعیّت است که موجب تثبیت حکم مى شود.
احکام تعبدى نیز از این قانون مستثنا نیستند و همه احکام مطابق مصالح و مفاسد واقعى اند، هرچند گاهى ما فلسفه آنها را ندانیم، زیرا در غیر این صورت ترجیح بلا مرجح مى شد.
علماى شیعه همه بر این قول اتفاق دارند.
آیات قرآن و روایات نیز به این ارتباط تنگاتنگ میان احکام و واقعیت ها تصریح دارند.
در قرآن کریم در سوره مائده آمده است: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُّنْتَهُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمایى) پلید و از عمل شیطان است، از آن دورى کنید تا رستگار شوید * شیطان مى خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد. آیا (با این همه زیان و فساد، و با این نهى اکید) خوددارى خواهید کرد؟»(3) خداوند متعال در این آیات بعد از آنکه مواردى از پلیدى هاى واقعى; مانند شراب و قمار را بیان مى کند و متذکر مى شود که آنها از عمل شیطان هستند، به بیان حکم آن مى پردازد و مؤمنان را از ارتکاب به آنها نهى مى کند سپس بار دیگر در بیان واقعیت ها به رستگارى انسان اشاره مى کند و اینکه عمل شیطان در واقع دشمنى، کینه و دورى از ذکر خدا و ترک نماز است.
در مورد روزه نیز فرموده اند: «صُومُوا تَصِحُّوا; روزه بگیرید جسم شما سالم مى شود»(4) و در جاى دیگر به بیان فلسفه روزه پرداخته مى فرماید: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون).(5)
در حقیقت تمام روایاتى نیز که در باب علل الشرایع وارد شده، دلیل روشنى بر این مدعاست.
2. آغاز خلقت و دوام فیض
همان گونه که از تعبیرات گویاى امام(علیه السلام) در این بخش از نامه روشن شد، ذات پاک خداوند سرآغاز همه چیز است بى آنکه آغازى و سرانجام همه چیز است بى آنکه پایانى داشته باشد. از این معنا به ازلیت و ابدیت تعبیر مى شود.
 در اینجا این سؤال پیش مى آید که آیا مخلوقات، حدوث زمانى دارند; یعنى زمانى بوده که خداوند بوده است و مخلوقى وجود نداشته؟ (البتّه تعبیر به زمان نیز از باب تسامح است، زیرا زمان خودش یا مخلوق است یا نتیجه حرکت در مخلوقات) آن گونه که آمده است: «کانَ اللهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَىْءٌ»(6) اگر چنین باشد مسأله دوامِ فیض زیر سؤال مى رود و مفهومش این است که زمانى بوده که خداوند فیاض فیضى نبخشیده است در حالى که مى دانیم فیض لازمه ذات پروردگار است و نبودنش نقصى محسوب مى شود.
پاسخ این سؤال آن است که جهان حدوث ذاتى دارد; یعنى اگر بگوییم همیشه مخلوقى وجود داشته، آن مخلوق هم مستند به ذات پاک او و وابسته به قدرت او بوده است نه اینکه واجب الوجود باشد، همان گونه که نور آفتاب وابسته به اوست و اگر همیشه خورشید باشد و همیشه نورافشانى کند باز هم خورشید اصل است و نورش فرع و وابسته به آن.
به تعبیر دیگر واژه «مع» در جمله «کانَ اللهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیءٌ» بیانگر این حقیقت است که خداوند در ازل بوده و با او و همراه و همتاى او (نه به وسیله او) چیزى وجود نداشته است.
پی نوشت ها:
1 . «خطر» در اینجا به معناى قدر و منزلت است.
2 . حشر، آیه 19.
3 . مائده، آیه 90 و 91.
4 . بحارالانوار، ج 59، ص 267، ح 46.
5 . بقره، آیه 183.
6 . بحارالانوار، ج 54، ص 238 . 




بخش دوازدهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ(صلى الله علیه وآله)فَارْضَ بِهِ رَائِداً، وَإِلَى النَّجَاةِ قَائِداً، فَإِنِّی لَمْ آلُکَ نَصِیحَةً. وَإِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِی النَّظَرِ لِنَفْسِکَ ـ وَإِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَبْلَغَ نَظَرِی لَکَ.
ترجمه:پسرم! بدان هیچ کس از خدا همچون پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) خبر نیاورده (و احکام خدا را همانند او بیان نکرده است) بنابراین او را به عنوان رهبر خود بپذیر و در طریق نجات و رستگارى، وى را قائد خویش انتخاب کن. من از هیچ اندرزى درباره تو کوتاهى نکردم و تو هرقدر براى آگاهى از صلاح و مصلحت خویش کوشش کنى به آن اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام نخواهى رسید.
شرح و تفسیر:
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را راهنماى خود قرار ده
امام(علیه السلام) در این بخش از اندرزنامه خود خطاب به فرزند عزیزش به دو نکته مهم اشاره مى کند:
 نخست اینکه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بهترین پیشوا و راهنماست.
 و دیگر اینکه پدرش امیر  مؤمنان از هیچ کوششى براى هدایت او فروگذار نکرده است، بنابراین باید بر پیروى از این دو پیشوا پا فشارى کرد.
مى فرماید: «پسرم بدان هیچ کس از خدا همچون پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) خبر نیاورده (و احکام خدا را همانند او بیان نکرده است) بنابراین او را به عنوان رهبر خود بپذیر و در طریق نجات و رستگارى، وى را قائد خویش انتخاب کن»;
 (وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ(صلى الله علیه وآله) فَارْضَ بِهِ رَائِداً(1)، وَإِلَى النَّجَاةِ قَائِداً).
این تعبیر نشان مى دهد که وحى آسمانى که بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نازل شد سرآمد همه وحى هایى است که بر انبیاى پیشین نازل شده است. در آن اعصار مطابق استعداد انسان هاى همان زمان وحى آسمانى نازل مى شد و در عصر خاتم انبیا آخرین پیام هاى خدا بر قلب مبارکش وحى شد.
مقایسه قرآن مجید با تورات و انجیل کنونى (هرچند دست تحریف به آن راه یافته) شاهد گویاى این تفاوت عظیم است; در مورد معرفة الله و دلایل توحید و صفات پروردگار، قرآن مجید مطالبى دارد که در هیچ یک از کتب آسمانى دیده نمى شود حتى عشرى از اعشار آن هم وجود ندارد. در مورد مسائل مربوط به معاد که به گفته بعضى از محققان دو هزار آیه در قرآن از معاد و شاخ و برگ آن سخن مى گوید، آنقدر قرآن مطلب به میان آورده که فراتر از آن تصور نمى شود.
در مباحث اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و مسائل مربوط به حکومت و تاریخ پیشینیان، قرآن از هر نظر پربار است. به همین دلیل امام(علیه السلام) در گفتار بالا مى فرماید: احدى مانند پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) وحى آسمانى را به صورت گسترده بیان نکرده است و همین دلیلِ انتخاب او به عنوان بهترین راهنما و پیشواست.
باید توجّه داشت که واژه «رائد» در اصل به معناى کسى است که او را براى جستجوى مرتع (و آب) براى چهارپایان مى فرستند و هنگامى که آن را کشف کرد خبر مى دهد سپس این معنا توسعه یافته و به کسانى که امور حیاتى را در اختیار انسان ها مى گذارند اطلاق شده است.
قائد نیز در اصل به معناى کسى است که مهار ناقه را در دست مى گیرد و آن را در مسیر راهنمایى مى کند. سپس به رهبران انسانى اطلاق شده است.
امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى افزاید: «من از هیچ اندرزى درباره تو کوتاهى نکردم و تو هرقدر براى آگاهى از صلاح خویش کوشش کنى به آن اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام نخواهى رسید»; (فَإِنِّی لَمْ آلُکَ(2) نَصِیحَةً. وَإِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِی النَّظَرِ لِنَفْسِکَ ـ وَإِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَبْلَغَ نَظَرِی لَکَ).
هدف امام(علیه السلام) از این سخن آن است که فرزندش را تشویق کند به دو دلیل نسبت به این نصایح کاملاً پایبند باشد یکى اینکه امام(علیه السلام) بر اثر دلسوزى و محبّت فوق العاده به او چیزى را فروگذار نکرده و دیگر اینکه فرزندش تازه کار است و هرگز نمى تواند آنچه را امام(علیه السلام) مى داند و مى بیند، بداند و ببیند که گفته اند: آنچه را جوان در آیینه مى بیند پیر در خشت خام آن بیند.
پی نوشت ها:
1 . «رائد» از ریشه «رود» بر وزن «عود» همان گونه که در متن گفته شده در اصل به معناى تلاش و کوشش براى یافتن آب و چراگاه است سپس به هرگونه تلاش براى انجام چیزى گفته شده است. مثل معروف «اَلرّائدُ لا یَکْذِبُ قَوْمَهُ; کسى که به دنبال چراگاه مى رود به قوم و قبیله خود دروغ نمى گوید»، ناظر به همین معناست و از آنجا که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در جستجوى سعادت براى پیروان خویش بود، بر او «رائد» اطلاق شده است.
2 . «آل» صیغه متکلم وحده، از ریشه «ألْو» بر وزن «دلو» در اصل به معناى کوتاهى کردن است و جمله «لم آلک نصیحة» به این معناست که من در هیچ نصیحت و خیرخواهى درباره تو کوتاهى نکردم. قابل توجّه اینکه این فعل لازم است و مفعول نمى گیرد، هرچند بعضى پنداشته اند که دو مفعول دارد: ضمیر خطاب در آلک مفعول اوّل و «نصیحة» مفعول دوم، در حالى که نصیحة تمییز است و ضمیر خطاب محذوفى دارد و در اصل «لَمْ آلُ لَکَ» بوده است.





بخش یازده نامه سی و یکم نهج البلاغه

فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی، وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ، وَأَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ، وَأَنَّ الْمُفْنِیَ هُوَ الْمُعِیدُ، وَأَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَ الْمُعَافِی، وَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ، وَالاِْبْتِلاَءِ، وَالْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ، أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ تَعْلَمُ، فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِکَ، فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ، وَمَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ، یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ، وَیَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ! فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ، وَلْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَإِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَمِنْهُ شَفَقَتُکَ.
پسرم! در فهم وصیتم دقت نما. بدان مالک مرگ همان مالک حیات است و آفریننده، همان کسى است که مى میراند و فانى کننده هم اوست که جهان را از نو نظام مى بخشد و بیمارى دهنده همان شفابخش است و دنیا پابرجا نمى ماند مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده است; گاهى نعمت، گاهى گرفتارى و سرانجام پاداش در روز رستاخیر یا آنچه او خواسته و تو نمى دانى (از کیفرهاى دنیوى) و اگر درباره فهم این امور (و حوادث جهان) امرى بر تو مشکل شد، آن را بر نادانى خود حمل کن (و زبان به اعتراض مگشاى) زیرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودى و سپس عالِم و آگاه شدى و چه بسیار است امورى که هنوز نمى دانى و فکرت در آن متحیر و چشمت در آن خطا مى کند; اما پس از مدتى آن را مى بینى (و از حکمت آن آگاه مى شوى).
بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزى داده و آفرینش تو را نظام بخشیده تمسک جوى و تنها او را پرستش کن و رغبت و محبّت تو تنها به او باشد و تنها از (مخالفت) او بترس.
 شرح و تفسیر
 همه چیز از سوى اوست
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه نخست به فرزندش دستور مى دهد که در آنچه او مى گوید دقت کند و فهم خود را به کار گیرد، مى فرماید: «پسرم در فهم وصیتم دقت نما»; (فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی).
این جمله در واقع اشاره به اهمّیّت بحثى است که بعد از آن بیان فرموده، اهمیتى که در خورِ دقت فراوان است.
آن گاه به این حقیقت اشاره مى کند که در این عالم هر چه هست از سوى خداست; حیات و مرگ، صحت و بیمارى، تلخ و شیرین، نعمت و ابتلا و ... همه آنها حکیمانه است و اگر نتوانستى به حکمت آنها پى ببرى حمل بر بى اطّلاعى خود کن و در برابر اراده حکیمانه خدا تسلیم باش. مى فرماید:
«بدان مالک مرگ همان مالک حیات است و آفریننده، همان کسى است که مى میراند و فانى کننده هم اوست که جهان را از نو نظام مى بخشد و بیمارى دهنده همان شفابخش است»; (وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ، وَأَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ، وَأَنَّ الْمُفْنِیَ هُوَ الْمُعِیدُ، وَأَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَ الْمُعَافِی).
این سخن اشاره به توحید افعالى است که در جهان بیش از یک مبدأ نیست: «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إِلاَّ اللهُ» نه اینکه عالم دو مبدأ دارد، مبدأ خیر و شر و یزدان و اهریمن; آن گونه که ثنویان و دوگانه پرستان مى پنداشتند. اصولاً در خلقت خداوند شرى وجود ندارد و هرچه هست خیر است و شرّ امرى نسبى است. به عنوان مثال: نیش عقرب وسیله اى دفاعى براى او در برابر دشمنانش هست. افزون بر آن که در سم و نیش حشرات دواهاى شفابخشى وجود دارد و از این نظر خیر است و اگر کسى اشتباه کند و گرفتار نیش او شود، این شر بر اثر ناآگاهى او به وجود آمده است.
آن گاه امام(علیه السلام) به ناپایدارى دنیا و آمیخته بودن تلخ و شیرین در آن اشاره کرده مى فرماید: «و دنیا پابرجا نمى ماند مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده است; گاهى نعمت و گاهى گرفتارى و سرانجام پاداش در روز رستاخیر یا آنچه او خواسته و تو نمى دانى (از کیفرهاى دنیوى)»; (وَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ، وَالاِبْتِلاَءِ، وَالْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ، أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ تَعْلَمُ).
آرى این طبیعت دنیاست و موافق حکمت خداوند است، زیرا اگر انسان همیشه غرق نعمت باشد، در میان امواج غفلت غرق مى شود و اگر همیشه مبتلا باشد، یأس و نومیدى همه وجودش را فرا مى گیرد و از خدا دور مى شود. خداوند حکیم این دو را به هم آمیخته تا انسان پیوسته بیدار باشد و به سوى او حرکت کند و دست به دامان لطفش بزند.
سپس از آنجا که گاهى افراد نادان به سبب بى اطّلاعى از حکمتِ حوادث عالم، زبان به اعتراض مى گشایند. امام(علیه السلام) به فرزندش هشدار مى دهد مى فرماید: «و اگر درباره فهم این امور (حوادث جهان) امرى بر تو مشکل شد، آن را بر نادانى خود حمل کن (و زبان به اعتراض مگشاى) زیرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودى و سپس عالِم و آگاه شدى و چه بسیار است امورى که هنوز نمى دانى و فکرت در آن متحیر و چشمت در آن خطا مى کند; اما پس از مدتى آن را مى بینى (و از حکمت آن آگاه مى شوى)»; (فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِکَ، فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ، وَمَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ، یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ، وَیَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ).
اشاره به اینکه کسى مى تواند زبان به اعتراض بگشاید که نسبت به همه چیز آگاه باشد و فلسفه تمام حوادث را بداند و آن را موافق حکمت نبیند در حالى که چنین نیست; معلومات انسان در برابر مجهولاتش همچون قطره در مقابل دریاست. در آغاز عمر چیزى نمى داند و تدریجاً نسبت به بعضى امور آگاه مى شود و چه بسیار امورى که در آغاز از فلسفه آن بى خبر است; اما چیزى نمى گذرد که حکمت آن بر او آشکار مى شود. آیا انسان با این علم محدود و با این تجاربى که درباره جهل و علم خود دارد مى تواند در مورد آنچه نمى داند لب به اعتراض باز کند؟!
امام(علیه السلام) در پایان این قسمت، فرزندش را دستور به تمسک به ظل عنایت و الطاف الهى و توجّه به ذات پاک او مى دهد که در هر حال کلید نجات است، مى فرماید: «بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزى داده و آفرینش تو را نظام بخشیده تمسک جوى و تنها او را پرستش کن و رغبت و محبّت تو تنها به سوى او باشد و تنها از (مخالفت) او بترس»; (فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ، وَلْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ، وَإِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَمِنْهُ شَفَقَتُکَ).
ین چهار دستور کوتاه و پر معنا به یقین ضامن سعادت هر انسانى است: اعتصام به ظل عنایت پروردگار و پرستش او و توجّه به ذات پاکش و ترس از مجازاتش.
در جمله «الَّذِی خَلَقَکَ وَرَزَقَکَ وَسَوَّاکَ» که برگرفته از این آیات قرآن مجید است: (الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى * وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى)(1) نخست اشاره به آفرینش، سپس روزى و بعد تسویه و نظام بخشیدن به وجود انسان از نظر جسم و جان آمده است در حالى که مى دانیم نخست خلقت است و بعد تسویه و سپس رزق و روزى; اما با توجّه به اینکه عطف به واو همیشه دلیل بر ترتیب نیست مشکلى از این نظر در تفسیر عبارت پیدا نمى شود.
این احتمال نیز کاملاً پذیرفتنى است که نظر امام(علیه السلام) به دوران تکامل جنینى و رشد پس از تولد است; زیرا نطفه اى که در رحم مادر قرار مى گیرد، از روزى الهى که در رحم مادر براى او حواله شده پیوسته بهره مى برد و به دنبال آن مراحل تکامل را یکى پس از دیگرى سیر مى کند حتى زمانى که متولد مى شود و روزى او از خون به شیر مادر مبدل مى گردد، باز هم مراحل تسویه و تکامل را تا مدت زیادى ادامه مى دهد، بنابراین مى توان گفت که روزى قبل از مراحل تکامل انسان شروع مى شود.
 نکته: مقایسه علم و جهل بشر
شک نیست انسان هنگام تولد چیزى را نمى داند، هرچند استعداد او براى فراگیرى در حد بسیار بالایى است. قرآن مجید نیز بر این حقیقت ناطق است مى گوید: (وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً).(2)
آن گاه انسان از سه طریق آموزش مى بیند:
 1. از طریق تجربیاتى که پیوسته به صورت بازى و سرگرمى و... بدان مشغول است.
 2. از راه تعلیم و تربیت پدر و مادر و استاد.
 3. از طریق شکوفا شدن علوم فطرى (فطرت توحید، حسن و قبح عقلى، امور وجدانى و مانند آن) که دست قدرت خدا در نهاد او قرار داده است; ولى هرچه پیش تر مى رود به وسعت مجهولات خود آشناتر مى گردد.
فى المثل ستاره شناسان با اسباب ابتدایى که نگاه به آسمان مى کنند، ستارگان محدودى را مى بینند که وضع آنها برایشان مجهول است، وقتى ابزار پیشرفته تر مى شود به کهکشان هاى عظیمى دست مى یابند که هرکدام میلیون ها یا میلیاردها ستاره دارد. با کشف یک کهکشان دنیایى از مجهولات در مقابل آنها خودنمایى مى کند و اگر روزى بتوانیم بعضى از ستاره هاى آنهارا با دقت به وسیله تلسکوپ ببینیم، عالمى از مجهولات در مورد آن ستاره در مقابل ما آشکار مى گردد. به این ترتیب هرچه در علم پیشرفت مى کنیم سطح آگاهى ما بر دامنه جهلمان بیشتر خواهد شد و تا به جایى مى رسیم که به گفته آن دانشمند معروف:
تا به جایى رسید دانش من *** که بدانم همى که نادانم
سرى به قرآن مى زنیم و آیاتى را که اشاره به علم خدا دارد بررسى مى کنیم: «(وَلَوْ أَنَّمَا فِى الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللهِ); و اگر همه درختان روى زمین قلم شود و دریا براى آن مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود (اینها همه تمام مى شود ولى) کلمات خدا پایان نمى گیرد».(3)
به همین دلیل در جاى دیگر مى فرماید: (وَما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً).(4)
انیشتین، دانشمند معروف مى گوید: اگر تمام علوم بشر را از روز نخست تا به امروز که در کتابخانه ها جمع شده است در برابر مجهولات بشر بگذاریم، همانند یک صفحه از یک کتاب بسیار قطور است.
از اینجا نتیجه اى را که امام(علیه السلام) در عبارت بالا گرفته است به خوبى درک مى کنیم که اگر ما در مسائل مربوط به مبدأ و معاد و اسرار زندگى بشر سؤالات بدون جوابى پیدا کنیم باید حمل بر نادانى خود کنیم و زبان به انکار و اعتراض نگشاییم. این حکم عقل و منطق است.

 پاورقی ها:

1 . اعلى، آیه 2-4.
2 . نحل، آیه 78 .
3 . لقمان، آیه 27.
4 . اسراء، آیه 85 .





بخش دهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَى اللهِ الاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ، وَالاَْخْذُ بِمَا مَضَى عَلَیْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَفَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَى الاَْخْذِ بِمَا عَرَفُوا، الاِْمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا، فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّم وَتَعَلُّم، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَعُلَقِ الْخُصُومَاتِ. وَابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالاِْسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ، وَتَرْکِ کُلِّ شَائِبَة أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَة، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلاَلَة. فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ، وَکَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ، وَإِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَفَرَاغِ نَظَرِکَ وَفِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ، وَتَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ. وَلَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَالاِْمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ.
ترجمه:
پسرم! بدان محبوب ترین چیزى که از میان وصایایم باید به آن تمسک جویى، تقوا و پرهیزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را پیموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند، زیرا همان گونه که تو درباره خویش نظر مى کنى آنها نیز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو (براى صلاح خویشتن) مى اندیشى آنها نیز مى اندیشیدند (با این تفاوت که آنها تجارب خود را براى توبه یادگار گذاشته اند)
سرانجام فکر و اندیشه، آنها را به جایى رسانید که آنچه را به خوبى شناخته اند بگیرند و آنچه را (که مبهم است و) به آن مکلف نیستند رها سازند. اگر روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام نکنى مى بایست (از طریق صحیح این راه را بپویى و) این خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طریق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنى ها و خصومت ها.
(اضافه بر این) پیش از آنکه در طریق آگاهى در این امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفیق، رغبت و میل، نشان ده و از هر گونه عاملى که موجب خلل در افکار تو شود یا تو را به شبهه اى افکند یا تسلیم گمراهى کند بپرهیز.
هرگاه یقین کردى قلب و روحت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و رأیت به کمال پیوسته و تمرکز یافته و تصمیم تو در این باره تصمیم واحدى گشته (و از هر چه غیر از آن است صرف نظر کرده اى) در این صورت به آنچه براى تو (در این وصیّت نامه) توضیح داده ام دقت کن (تا نتیجه مطلوب را بگیرى) و اگر آنچه را در این زمینه دوست مى دارى (از شرایطى که گفتم) برایت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى فکر حاصل نکردى، بدان در طریقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعیف است به سوى پرتگاه پیش مى روى و در میان تاریکى ها غوطهور مى شوى و کسى که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دین باشد و با این حال اگر وارد این مرحله نشوى بهتر است.
 شرح و تفسیر
 از پیمودن راه هاى مشکوک بپرهیز
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه اندرزهاى مهمى به فرزندش مى دهد و مقدم بر همه چیز او را به تقواى الهى و قناعت به فرایض و احکامِ روشن خداوند و پرهیز از گام نهادن در راه هاى مشکوک دعوت مى کند مى فرماید: «پسرم بدان محبوب ترین چیزى که از میان وصایایم باید به آن تمسک جویى، تقوا و پرهیزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را پیموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند»; (وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَى اللهِ وَالاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ، وَالاَْخْذُ بِمَا مَضَى عَلَیْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ).
بى شک تقواى الهى مهم ترین وصیّت همه اولیاى خداست و زاد و توشه قیامت و برگه ورود در بهشت و معیارِ امتیاز انسان ها بر یکدیگر است و به همین دلیل در همه خطبه هاى نماز جمعه به آن توصیه مى شود و بر آن تأکید مىورزند. تقوا که همان حالت خداترسى درونى و مسئولیت پذیرى واقعى است انسان را از هرگونه گناه باز مى دارد.
جمله «وَالاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَیْکَ» به این معنا نیست که تنها به واجبات قناعت کن و از مستحبات و سنن بپرهیز، بلکه اشاره به نکته اى است که در ادامه سخن مى آید و آن پرهیز از امورى است که در شریعت مسکوت مانده و کسى در برابر آن مسئولیت ندارد و یا دسترسى به آن میسر نیست; مانند معرفت به کنه ذات خداوند.
جمله «وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ» اشاره به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و شخص على(علیه السلام)و عبدالمطلب و حمزه و ابوطالب و جعفر(علیهم السلام) است.
آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر دلیل بر این مطلب پرداخته مى فرماید: «زیرا همان گونه که تو درباره خویش نظر مى کنى آنها نیز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو (براى صلاح خویشتن) مى اندیشى آنها نیز مى اندیشیدند (با این تفاوت که آنها تجارب خویش را براى تو به یادگار گذاشتند) سرانجام فکر و اندیشه، آنها را به آنجا رسانید که آنچه را به خوبى شناخته اند بگیرند و آنچه را (که مبهم است و) به آن مکلف نیستند رها سازند»; (فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَفَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَى الاَْخْذِ بِمَا عَرَفُوا، وَالاِْمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا).
این سخن نیز ناظر به آن است که در مسائل مربوط به دین، امورى است که باید دنبال شود و عدم آگاهى بر آنها عذر نیست، بلکه همه باید آن را فرا گیرند و امورى است که یا از تحت قدرت انسان بیرون است; مانند معرفت کنه ذات خداوند که هیچ پیامبر مرسلى هم نمى تواند به آن برسد و یا از امورى است که خداوند به لطف و کرمش بر بندگانش تخفیف داده و آنها را بدان مکلف نساخته است; ولى اگر اصرار بر آن کنند ممکن است تکلیف به آن دامانشان را بگیرد; مانند آنچه در داستان بنى اسرائیل مربوط به ذبح گاو مخصوص آمده که اگر اصرار در سؤال از جزئیات آن نداشتند، هر گاوى را ذبح مى کردند کافى بود ولى اصرار بیش از حد آنها سبب شد چندان اوصاف مختلفى براى گاو مزبور ذکر شود که در دستیابى به آن دچار مشکل شوند.
نیز مانند آنچه درباره حج در روایتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است که روزى خطبه اى خواند و درباره وجوب حج سخن گفت. شخصى به نام عکاشه و طبق روایتى سراقه گفت: اى رسول خدا! آیا همه سال واجب است؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله)سکوت کرد و جوابى نگفت و او دو یا سه بار سؤالش را تکرار کرد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ناراحت شد و فرمود: واى بر تو اگر بگویم آرى، هر سال بر شما واجب مى شود و قدرت نخواهید داشت، بنابراین آنجا که سکوت مى کنم سکوت کنید، زیرا کسانى که پیش از شما بودند بر اثر کثرت سؤال گرفتار شدند، بنابراین هنگامى که شما را به چیزى امر کردم به آن اندازه که توانایى دارید انجام دهید.(1)
در حدیثى دیگر از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم که خطبه اى ایراد فرمود و گفت: «إِنَّ اللهَ حَدَّ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَفَرَضَ فَرَائِضَ فَلاَ تَنْقُصُوهَا وَسَکَتَ عَنْ أَشْیَاءَ لَمْ یَسْکُتْ عَنْهَا نِسْیَاناً فَلاَ تَکَلَّفُوهَا رَحْمَةً مِنَ اللهِ لَکُمْ فَاقْبَلُوهَا; خداوند حدود و مرزهایى (براى حلال و حرام) قرار داده از آن تجاوز نکنید و واجباتى را لازم شمرده از آن کم نگذارید و نسبت به امورى ساکت شده و این سکوت به خاطر نسیان نبوده، در برابر آن اصرار نکنید. این رحمت خداست (و تخفیف الهى) براى شما پس آن را بپذیرید».(2)
سپس در ادامه سخن مى فرماید: «اگر (این پیشنهاد را نمى خواهى قبول کنى و) روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام نکنى مى بایست (از طریق صحیح این راه را بپویى و) این خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طریق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنى ها و خصومت ها.
(اضافه بر این) پیش از آنکه در طریق آگاهى در این امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفیق، رغبت و میل، نشان ده و از هرگونه عاملى که موجب خلل در افکار تو شود یا تو را به شبهه اى افکند یا تسلیم گمراهى کند بپرهیز»; (فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّم وَتَعَلُّم، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَعُلَقِ الْخُصُومَاتِ. وَابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ، وَتَرْکِ کُلِّ شَائِبَة أَوْلَجَتْکَ(3) فِی شُبْهَة، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلاَلَة).
عصاره کلام امام(علیه السلام) در اینجا این است که براى رسیدن به حق دو راه در پیش دارى; یکى راه پیروى از پیشینیان صالح از خاندانت و استفاده از تجربیات بسیار سودمند آنها که راهى است نسبتا آسان و بى خطر. راه دوم، راه اجتهاد شخصى است که خودت وارد میدان شوى و حق را از باطل بشناسى و پیمودن این راه چهار شرط دارد:
نخست اینکه در هر موضوعى نیک بیندیشى و دقت کنى و دیگر اینکه از فرو رفتن در شبهات یا تمسک جستن به تعصب یا خصومات بپرهیزى و سوم اینکه از خداى خود استعانت بجویى و از او بخواهى که تو را در پیمودن این راه کمک کند و چهارم اینکه از هر امر مشکوکى که ممکن است منتهى به ورود در شبهه اى شود یا تو را به گمراهى بکشاند بپرهیزى.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، نکته را روشن مى کند که تنها سخنان سودمند و پربار و مؤثرِ من کافى نیست; آمادگى در وجود تو نیز از شرایط تأثیر محسوب مى شود و به تعبیر دیگر همان گونه که فاعلیت فاعل شرط است، قابلیت قابل نیز لازم است، از این رو براى آماده ساختن قلب و جان فرزندش براى پذیرش این وصایا مى فرماید:
«هر گاه یقین کردى قلب و روحت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و رأیت به کمال پیوسته و تمرکز یافته و تصمیم تو در این باره تصمیم واحدى گشته (و از هر چه غیر از آن است صرف نظر کرده اى) در این صورت به آنچه براى تو (در این وصیّت نامه) توضیح داده ام دقت کن (تا نتیجه مطلوب را بگیرى)»; (فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ، وَکَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ).
مسلم کسانى که قلبى تاریک و مملوّ از تعصب ها و هوا و هوس دارند و فکرشان چندین جا مشغول است; گاه در فکر حفظ مقامند و گاه در فکر جمع اموال و گاه به دنبال هوا و هوس هاى دیگر، نمى توانند از نصایح و اندرزهاى سودمند و بیدار کننده، هرچند گوینده اش امام(علیه السلام) باشد بهره بگیرند. به همین دلیل آیات قرآن که در تأثیرش جاى هیچ تردید نیست، گروهى را هدایت مى کند و در گروهى از تیره دلان لجوج اثرى ندارد و یا اثر معکوس دارد. در سوره توبه آیه 124 و 125 مى خوانیم: «(وَإِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ کافِرُون); و هنگامى که سوره اى نازل مى شود بعضى از آنان (به دیگرى) مى گویند: این سوره ایمان کدام یک از شما را افزون ساخت (به آنان بگو:) اما کسانى که ایمان آورده اند بر ایمانشان افزوده است و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند * و اما کسانى که در دل هایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدیشان افزوده; و از دنیا رفتند در حالى که کافر بودند».
و به گفته شاعر:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست *** در باغ لاله روید و در شوره زار خس
حضرت در ادامه این سخن مى افزاید: «و اگر آنچه را در این زمینه دوست مى دارى (از شرایطى که گفتم) برایت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى فکر حاصل نکردى، بدان در طریقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعیف است به سوى پرتگاه پیش مى روى و در میان تاریکى ها غوطه ور مى شوى و کسى که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دین باشد و با این حال اگر وارد این مرحله نشوى بهتر است»; (وَإِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَفَرَاغِ نَظَرِکَ وَفِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ(4)، وَتَتَوَرَّطُ(5)الظَّلْمَاءَ وَلَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ، وَالاِْمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ(6)).
امام(علیه السلام) بدین وسیله به فرزندش هشدار مى دهد که براى نتیجه گرفتن از این وصیّت نامه خود را آماده سازد، اراده و تصمیم جدى بگیرد و از آنچه مایه پراکندگى فکر و خیال اوست جداً بپرهیزد، دامن همت به کمر بزند و با گام هاى استوار وارد میدان شود و گوش دل را به سخنان امام(علیه السلام) بسپارد تا بتواند به سر منزل مقصود و سعادت مطلوب برسد. در غیر این صورت، بیهوده خود را خسته مى کند و در این راه گام مى نهد.
پی نوشت ها:
1 . بحارالانوار، ج 22، ص 31.
2 . وسائل الشیعه، ج 18، ص 129، ابواب صفات قاضى، باب 12، ح 61.
3 . «اَوْلَجَتک» از ریشه «ایلاج» و از ریشه «ولوج» به معناى داخل شدن در مکان محدود گرفته شده و هنگامى که به باب افعال مى رود معناى متعدى پیدا مى کند، بنابراین «أوْلَج» یعنى داخل کرد شخص یا چیزى را.
4 . «عَشْواء» در اصل به معناى شترى است که چشم ضعیفى دارد و به همین دلیل مسیر خود را اشتباه و متمایل به چپ و راست مى رود. سپس به هر انسانى که چنین باشد اطلاق شده است.
5 . «تَتَوَرَّطَ» از ریشه «تورط» بر وزن «توکل» به معناى افتادن در جایى است که رهایى از آن مشکل یا غیر ممکن باشد.
6 . «اَمْثل» از ریشه «مثول» بر وزن «طلوع» به معناى افضل و برتر است و جمع آن «اماثل» و «مُثُل» بر وزن «کتب» است.




بخش نهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ. ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى أَمْر لاَ آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ، وَرَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ، وَأَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ.
ترجمه:
و چنین دیدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسیر و اصول و احکامش و حلال و حرام آن، به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ چیزى غیر از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروى هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف کرده اند، بر تو نیز مشتبه گردد لذا روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم هرچند مایل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بیان کنم ولى ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امرى سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم. امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاح، توفیق دهد و به راهى که در خورِ توست هدایتت کند به همین دلیل این وصیتم را براى تو بیان کردم.
شرح و تفسیر:
گرچه این بخش از کلام امام(علیه السلام) (بخش نهم) عطف بر جمله اى است که در بخش قبل آمد، جمله (أنْ یَکُونَ ذلِکَ) و از این نظر مى بایست یک بخش منظور شود; ولى چون امام(علیه السلام) در اینجا بر مسائل مربوط به قرآن و تعلیمات کتاب الله تکیه کرده، آن را به صورت بخش مستقلى قرار دادیم مى فرماید: «و چنین دیدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسیرش و اصول و احکامش و حلال و حرام آن به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ چیزى غیر از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم»; (وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ(1) الاِْسْلاَمِ أَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ).
شک نیست که عالى ترین تعلیمات اسلام از عقاید و احکام و اخلاق، در قرآن است و سنّت پیغمبر و معصومان(علیهم السلام) شرحى است بر فروع و مسائل مربوط به آن، لذا امام(علیه السلام) به هنگام تربیت فرزندش از قرآن شروع مى کند و به همه مسلمانان تعلیم مى دهد که آموزش فرزندان را از قرآن آغاز کنند تا گرفتار وسوسه هاى شیاطین جن و انس نشوند.
منظور از «تأویل» در اینجا تفسیر قرآن است، زیرا در قرآن مطالبى است که گاه به اجمال بیان شده و در اینجا توضیح و تفسیر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) و آگاهانى را که از قرائن حالیه و مقامیه آگاهند، مى طلبد و منظور از شرایع اسلام در اینجا عقاید اسلامى است به قرینه اینکه احکام بعد از آن ذکر شده است، هرچند شرایع و شریعت به اصول و فروع هر دو اطلاق مى شود و تعبیر به «حَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ» توضیحى است براى احکام، زیرا عمده احکام مربوط به حلال و حرام است، هرچند احکام دیگرى از قبیل مستحبات و مکروهات و احکام وضعیه نیز دارد.
جمله «لاَ أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَى غَیْرِهِ» اشاره به این است که من تمام حقایق دین را خالى از هرگونه خطا و اشتباه در قرآن مى بینم، لذا تو را به سراغ راه هاى مشکوک در عقاید و احکام نمى فرستم، زیرا مى دانیم در صدر اسلام بر اثر نفوذ افکار التقاطى بسیارى از مسلمانان جذب مذاهب باطل در اصول و فروع شدند; افکار التقاطى را چسبیدند و آیات قرآن را مطابق خواسته هاى خود تفسیر به رأى کردند و در احکام اسلام به سراغ قیاس و استحسان و اجتهادات ظنى که هیچ کدام پایه محکمى نداشت رفتند و در مسائل فرعى گرفتار اشتباهات و بدعت هایى شدند و جمله هاى بعد از این جمله شاهد و گواه این معناست.
آن گاه امام(علیه السلام) به نکته دیگرى اشاره مى کند و مى فرماید: «سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروى هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف نموده اند، بر تو نیز مشتبه گردد به همین دلیل روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم، هرچند مایل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بیان کنم ولى ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امرى سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم»; (ثُمَّ أَشْفَقْتُ(2) أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ، فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَى مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلَى أَمْر لاَ آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ).
چکیده کلام امام(علیه السلام) این است که من در این وصیّت نامه خود به نفى آرا و عقاید باطله، با دلیل و برهان پرداختم گرچه طرح عقاید باطله و شبهات منحرفان خوشایند نیست; ولى ضرورت ایجاب مى کند که آنها را طرح کنم و پاسخ آنها را روشن سازم، زیرا این کار بهتر از آن است که بر آن پرده پوشى کنم و یک روز تو گرفتار آن شوى و پاسخ آن را نداشته باشى.
این دغدغه اى است که همه معلمان و مربیان آگاه دارند که اگر شبهاتِ گمراهان را مطرح نکنند بیم آن مى رود که شخصِ مورد تربیت روزى گرفتار آن شود، بنابراین سعى مى کنند آن شبهات را به صورت حدّاقل عنوان کنند و پاسخ قاطع آن را بگویند.
این جمله ممکن است ادامه گفتار امام(علیه السلام) راجع به قرآن مجید و اهمّیّت آن باشد و مى خواهد بفرماید: من از قرآن دلایل بطلان این عقاید فاسد را به تو تعلیم مى دهم تا گرفتار شبهات فاسدان و مفسدان نشوى.
این احتمال نیز وجود دارد که جمله مستقلى باشد; یعنى افزون بر اینکه لازم دیدم کتاب الله و تفسیر آن و احکام حلال و حرام را به تو تعلیم دهم، لازم دیدم به کمک دلیل عقل، به نقد آراى باطله و عقاید فاسده، برخیزم و تو را از افتادن در دام منحرفان رهایى بخشم. تعبیر به «ثُمَّ أَشْفَقْتُ» با توجّه به کلمه «ثمّ» که اشاره به مطلب تازه اى است، با تفسیر دوم مناسب تر است.
به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود، تعبیرات امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه بار دیگر بر این حقیقت تأکید مى کند که امام به عنوان امامت و امام حسن مجتبى(علیه السلام) به عنوان جانشین امام(علیه السلام) در اینجا مطرح نیست، بلکه به عنوان پدرى دلسوز در برابر فرزندى نیازمند به تعلیم و تربیت، این سخنان را بیان فرموده، زیرا همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد امام حسن(علیه السلام) در آن زمان بیش از سى سال از عمر مبارکش مى گذشت. آیا امکان دارد که امام(علیه السلام) تا آن زمان به او تعلیم قرآن نداده باشد و از آراى باطله او را آگاه نکرده باشد؟! امام حسن مجتبى(علیه السلام)نخست در آغوش پدر و سپس در کنار او همواره حضور داشت و افزون بر استماع خطبه هاى فصیح و بلیغ پدر از تعلیمات ویژه نیز برخوردار بود.
امام(علیه السلام) در آخرین جمله این بخش، ابراز امیدوارى مى کند که وصایاى او در فرزندش کاملا مؤثر گردد مى فرماید: «امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاح، توفیق دهد و به راه راستى که در خورِ توست هدایتت کند، به همین دلیل این وصیتم را براى تو بیان کردم»; (وَرَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ(3)، أَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ(4)، فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ).
از این تعبیر امام(علیه السلام) «فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ» استفاده مى شود که آنچه در این نُه بخش از وصیّت نامه آمده در واقع جنبه مقدماتى داشته است و هدف این بوده که فرزند خود را کاملاً براى پذیرش وصایاى اصلى که بعدا مى آید آماده سازد که بدون آماده سازى، نتایج مطلوب حاصل نخواهد شد.
پاورقی:
1 . «شرایع» جمع «شریعت» در اصل به معناى محلى است که از آنجا به کنار نهر مى رسند، زیرا معمولا سطح نهرها پایین تر از سطح زمین است، لذا براى دسترسى به آب، کناره نهر را مى شکافند و به صورت شیب دار یا پله درست مى کنند تا مردم به راحتى بتوانند دسترسى به آن پیدا کنند.
سپس این واژه به آنچه خداوند آن را مقرر دانسته و بیان فرموده اعم از عقاید و احکام و اخلاق، اطلاق شده است و ارتباط آن با معناى اصلى روشن است، زیرا ایمان و تقوا و صلح و عدالت همچون آب حیات است که راه وصول به آن، شریعت الهى است.
2 . «شفقة» در این گونه موارد معمولا مرادف با خوف شمرده مى شود در حالى که به گفته بعضى از ادبا معناى اصلى آن توجّه به چیزى است آمیخته به ترس یا به تعبیر دیگر خوف و ترسى است که با محبّت و احترام و امید آمیخته باشد، زیرا در اصل از ریشه شفق که به معناى روشنایى روز آمیخته به تاریکى شب گرفته شده است. منتها هرگاه این واژه با «من» متعدى شود جنبه خوف در آن غلبه دارد (مانند عبارت بالا) و هرگاه با «فى» و «على» متعدى شود، خوف در آن غلبه دارد. مثل اینکه انسان به دوستش بگوید: اَنَا مُشْفِقُ عَلَیْکَ یعنى من از سرانجام کار تو بیمناکم.
3 . واژه «رشد» در فارسى امروز به معناى نمو اطلاق مى شود; ولى در اصل لغت، به معناى راه یافتن به مقصد است و جمله «راشداً مَهْدِیاً» که دعاى هنگام بدرقه است; یعنى به مقصودت برسى و هدایت شوى.
4 . «قصد» گاه به معناى نیّت مى آید و گاه به معناى پیمودن راه راست و معتدل و خالى از افراط و تفریط است و «قَصْدُ السبیل» به معناى جاده اى است که انسان را به مقصد مى رساند.




بخش هشتم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی وَإِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ، فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِی آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ; بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِیلَهُ، وَتَوَخَّیْتُ لَکَ جَمِیلَهُ، وَصَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ، وَرَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ، وَأَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ وَأَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَمُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلِیمَة، وَنَفْس صَافِیَة.
ترجمه:
پسرم! گرچه من به اندازه همه کسانى که پیش از من مى زیستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر این آموزش ها) همانند یکى از آنها شدم بلکه گویى بر اثر آنچه از تاریخشان به من رسیده با همه آنها از اوّل تا آخر بوده ام (من همه اینها را بررسى کردم سپس) قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و زیانش را دانستم آن گاه از میان تمام آنها از هر امرى گُزیده اش را براى تو برگرفتم و از میان (زشت و زیباى) آنها زیبایش را براى تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم و همان گونه که یک پدر مهربان بهترین نیکى ها را براى فرزندش مى خواهد من نیز صلاح دیدم که تو را به این وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و داراى نیّتى سالم و روحى باصفا هستى.
 شرح و تفسیر:
 سایه استفاده از عمر طولانى در تجارب دیگران
امام(علیه السلام) در آغاز این بخش از وصیّت نامه به نکته بسیار مهمى اشاره مى کند و آن اهمّیّت مطالعه و بررسى تاریخ پیشینیان است; آنچه از اعمال آنها به ما رسیده و از اخبار آنها در اختیار ما قرار گرفته و آنچه در آثار بازمانده از آنها: (کاخ هاى ویران شده، قبرهاى خاموش، ثروت هاى به جا مانده و...) باقى است مى فرماید: «پسرم گرچه من به اندازه همه کسانى که پیش از من مى زیستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر این آموزش ها) همانند یکى از آنها شدم بلکه گویى بر اثر آنچه از تاریخشان به من رسیده با همه آنها از اوّل تا آخرشان بوده ام»; (أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی وَإِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ، وَفَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِی آثَارِهِمْ; حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ، بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ).
اشاره به اینکه زندگى چیزى جز تجربه نیست. اگر کسى از تجارب دیگران بهره بگیرد، در اعمال آنها و نتایجى که از عملشان گرفتند دقت کند و در اخبار عبرت انگیزى که از آنها به یادگار باقى مانده بیندیشد و در آثار بازمانده از آنان با دیده عبرت بین بنگرد، عمرى به درازاى تمام تاریخ بشریت پیدا مى کند و گویى از روز اوّل خلقت آدم تا کنون زنده بوده است.
آن گاه امام(علیه السلام) مى افزاید: «(من همه اینها را بررسى کردم سپس) قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و زیانش را دانستم. سپس از میان همه آنها از هر امرى گُزیده اش را براى تو برگرفتم و از میان (زشت و زیباى) آنها زیبایش را براى تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم»; (فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِیلَهُ(1)وَتَوَخَّیْتُ(2) لَکَ جَمِیلَهُ، وَصَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ).
اشاره به اینکه مطالعه آثار پیشینیان و سیر و سیاحت در آثار آنها به تنهایى کافى نیست. انسان باید همچون صرّاف، سره را از ناسره جدا سازد و آنچه را خوب است گزینش کند و ناخالصى ها را به دور افکند و من زحمت این کار را نیز براى تو کشیده ام.
امام(علیه السلام) در پایان این بخش از وصیّت نامه انگیزه خود را بر بیان این وصیّت نامه به این صورت بیان مى کند که مى فرماید: «و همان گونه که پدرى مهربان بهترین نیکى ها را براى فرزندش مى خواهد، من نیز صلاح دیدم که تو را به این وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و داراى نیّتى سالم و روحى باصفا هستى»; (وَرَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ، وَأَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَمُقْتَبَلُ(3) الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلِیمَة، وَنَفْس صَافِیَة).
اشاره به اینکه اگر من زحمتِ گردآورى تجارب پیشینیان و آموزه هاى تاریخ را براى تو کشیدم و همه آنها را در این اندرزنامه ام خلاصه کردم، به دو دلیل است نخست اینکه پدرم; پدرى مهربان و عاشق و دلباخته سعادت فرزندش و دیگر اینکه تو هم جوان هستى و در آغاز عمر و نیتى پاک و قلبى صاف دارى. این دو، دست به دست هم داده و این زحمت را براى من آسان نموده است.
در واقع امام(علیه السلام) با این سخنانش به همه پدران دلسوز درس مى آموزد که اگر خواهان سعادت فرزندان خود هستند از آن زمان که قلب فرزندان صاف و پاک است در تربیتشان بکوشند و مخصوصاً از تاریخ پیشینیان که مملوّ از درس ها و عبرت هاست و نمونه هاى حسى براى مسائل اخلاقى به دست مى دهد، کمک بگیرند.
 نکته ها
1. مجموعه پر از اسرارى به نام تاریخ
از آن روز که خط اختراع شد و بشر توانست آثار خود را به وسیله آن به یادگار بگذارد، تاریخ بشر آغاز گردید و تجربیات اقوام پیشین به عنوان میراث گرانبهایى براى اقوام آینده به دل تاریخ سپرده شد. عوامل پیروزى ها و اسباب شکست ها و ناپایدارى قدرت ها و تلخ و شیرین هاى بسیارى دیگر در دل آن ثبت شد به گونه اى که افراد آگاه مى توانند مسیر زندگى فردى و اجتماعى خود را در آینه تاریخ ببینند و بى آنکه نیاز به تجربه جدیدى داشته باشند از تجارب دیگران استفاده کنند.
به همین دلیل در قرآن مجید بخش مهمى از آیات، بیانگر تاریخ عبرت آموز پیشینیان است و با صراحت مى گوید: «(لَقَدْ کَانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبَابِ)»; به راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان اندیشه بود».(4)
قرآن در مورد بعضى از بخش هاى تاریخى که درس هاى عبرت بیشترى را در خود نهفته دارد، نام (أَحْسَنُ الْقِصَصِ) را برگزیده و مى گوید: «(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ); ما بهترین سرگذشت ها را به وسیله این قرآن که به تو وحى کردیم، براى تو شرح مى دهیم».(5)
گاهى نیز مخاطبان خود را به سیر در زمین و مطالعه آثارى که از گذشتگان باقى مانده و تاریخ تکوینى آنها را تشکیل مى دهد، دعوت مى کند و مى گوید: (قُلْ سِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ).(6)
امام(علیه السلام) در این وصیّت نامه به نکته مهمى درباره تاریخ اشاره کرده است و آن اینکه مطالعه دقیق تاریخ پیشینیان، عمر جاودان به انسان مى بخشد و به این مى ماند که انسان از روز آغاز خلقت آدم(علیه السلام) تا امروز همراه همه اقوام و جمعیّت ها بوده و نتیجه تجارب آنها را براى خود ذخیره کرده باشد و به راستى چه فرصت گرانبهایى است که انسان با هزینه بسیار کم، متاعى این چنین بزرگ به دست آورد.
البتّه تاریخ کاستى هاى مهمى دارد و این بر اثر اعمال نفوذ جباران پیشین در تحریف حقایق تاریخ به نفع خویشتن است که این آینه را در موارد بسیارى تیره و تار ساخته اند و با تطمیع و تهدید تاریخ نگاران، آنها را وادار به این کار کرده اند که نمونه آشکار آن بنى امیّه و تاریخ ننگین آنهاست.
ولى محققانِ آگاه، با دقت در قرائنى که در گوشه و کنار حوادث تاریخى است غالباً مى توانند سره را از ناسره بشناسند و حق را از باطل جدا سازند و از آنجا که دروغگویان حافظه ندارند و غالبا گرفتار ضد و نقیض مى شوند از آن ضد و نقیض ها، آب را از سراب تشخیص دهند.
اى کاش قدرتمندان امروز گاه و بى گاه سرى به تاریخ مى زدند و حد اقل شاهنامه ها را مى خواندند و سرنوشت آینده خود را در این آینه مى دیدند و دست از ظلم و ستم و تبهکارى بر مى داشتند.
2. چگونگى دسترسى امام(علیه السلام) به تاریخ گذشتگان
از تعبیرات امام(علیه السلام) در این بخش از نامه استفاده مى شود که دسترسى امام(علیه السلام)به تاریخ عبرت انگیز پیشینیان از سه راه بوده است:
نخست از طریق نگاه کردن در اعمال آنها; که ممکن است اشاره به کارهایى باشد که سینه به سینه، نسلى به نسل دیگر منتقل مى کند.
دوم. از طریق تفکر در اخبارشان که در صفحات تاریخ ثبت و ضبط شده است;
 سوم. از طریق سیر در آثار آنان; یعنى کاخ هاى متروک، قصرهاى خاموش، ویرانه هاى شهرها، قبرهاى مندرس و مانند آن; که با زبان بى زبانى حقایق مربوط به نسل هاى پیشین را بیان مى دارند و در عین خاموشى صد زبان دارند و همواره عارفان آگاه و شاعران با خبر از زبان آنها مطالب زیادى براى ما نقل کرده و مى کنند.
راه چهارمى نیز امام براى آگاهى از تاریخ پیشینیان داشته و آن علم و دانشى است که از طریق وحى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به بزرگ ترین شاگرد و وصیّش على(علیه السلام) منتقل ساخته است.
از آنجا که غیر از منبع اخیر، خطاها، ناصافى ها و ناخالصى ها در اخبار رسوخ کرده، امام مى فرماید: «من با فکر خدادادى خالص آن را از ناخالص جدا ساخته ام و صحیح را از سقیم پرداخته ام و نتیجه آن را در اختیار تو (فرزند دلبندش امام حسن(علیه السلام)) که مخاطب مستقیم آن حضرت در این نامه است و تمام پیروانش که مخاطب غیر مستقیم آن حضرتند) گذاشته ام.
پی نوشت ها:
1 . «نخیل» از ریشه «نخل» در اصل به معناى غربال کردن آرد براى جدا سازى سبوس و نخاله است. سپس واژه «نخیل» به هر شىء تصفیه شده اطلاق شده است. در عبارت بالا منظور امام این است که من از تاریخ پیشینیان، مصفاى آن را براى تو برگزیدم و بخش هاى تاریک و کدر آن را رها ساختم و باید توجه داشت که «نخیل» به این معناى که جنبه وصفى دارد غیر از «نخیل» جمع «نخل» به معناى درخت خرماست.
2 . «توخیت» از ریشه «وخْى» بر وزن «نفى» به معناى قصد چیزى کردن گرفته شده و «توخى» در اینجا به معناى برگزیدن و انتخاب کرده به کار رفته است.
3 . «مقتبَل» به معناى آغاز شده و ابتداى هر چیز از ریشه «اقتبال» به معناى شروع کردن و ابتدا نمودن به چیزى گرفته شده است.
4 . یوسف، آیه 111.
5 . یوسف، آیه 3.
6 . روم، آیه 42.




بخش هفتم  نامه سی و یکم نهج البلاغه

أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ، وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ. وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ. فَبَادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْهُ.
ترجمه:
پسرم! هنگامى که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سستى گراییده، به (نوشتن) این وصیتم براى تو مبادرت ورزیدم و نکات برجسته اى را در وصیتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى حاصل شود آن گونه که در جسمم (بر اثر گذشت زمان) به وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم و از آنجا که قلب جوان همچون زمین خالى است و هر بذرى در آن پاشیده شود آن را مى پذیرد، پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول گردد (گفتنى ها را گفتم) همه اینها براى آن است که با تصمیم جدى به استقبال امورى بشتابى که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بى نیاز ساخته و زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش بیشتر آسوده خاطر گردى، بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده، نصیب تو هم خواهد شد (بى آنکه زحمتى کشیده باشى) بلکه شاید پاره اى از آنچه بر ما مخفى شده (با گذشت زمان و تجربه بیشتر) بر تو روشن گردد.
شرح و تفسیر:
 انگیزه من براى نوشتن این وصیت نامه
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه اش (هفتمین بخش) بار دیگر به انگیزه خود در بیان این وصیّت نامه طولانى و مملوّ از اندرزهاى نافع مى پردازد; انگیزه اى که از دو بخش تشکیل مى شود: بخشى از آن در وجود امام(علیه السلام) و بخشى از آن در وجود امام مجتبى(علیه السلام) و خلاصه اش این است که سن من بالا رفته و مى ترسم اجلم فرا برسد به همین دلیل اقدام به این وصیّت نامه کردم و از سوى دیگر تو جوان هستى و آماده پذیرشِ حق. از این مى ترسم سن تو بالا رود و آن آمادگى در تو نباشد. به این دو دلیل به این وصیّت نامه مبادرت کردم.
نخست مى فرماید: «پسرم! هنگامى که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سستى گراییده، به این وصیتم، براى تو مبادرت ورزیدم»; (أَیْ بُنَیَّ إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ).
مى دانیم سن مبارک امام(علیه السلام) در آن زمان 60 سال یا کمى بیشتر بود و سن فرزندش بیش از 30 سال که هنوز بقایاى جوانى را با خود داشت و این درسى است براى همه پدران در برابر فرزندان، هنگامى که سنین عمر آنها بالا مى رود پیش از آنکه اجل فرا رسد و یا فرزندانشان دوران جوانى و یا نوجوانى را که آمادگى فراوان براى پذیرش حق در آن است، پشت سر بگذارند، آنچه را لازم است به آنها بگویند و وصیّت کنند.
آن گاه امام(علیه السلام) به توضیح بیشترى مى پردازد و مى فرماید: «و نکات برجسته اى را در وصیتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى حاصل شود آن گونه که در جسمم (بر اثر گذشت زمان) به وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم»; (وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ(1) إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ(2)).
امام(علیه السلام) در اینجا نه به عنوان معصوم و نیز مخاطبش نه به عنوان فرزندى معصوم، بلکه به عنوان پدرى پیر و دلسوز در برابر فرزندى که ممکن است در معرض تندباد وسوسه هاى نفس و فتنه هاى دنیا قرار بگیرد، به دو نکته راجع به خود و یک نکته درباره فرزندش اشاره مى کند و مى فرماید: از یک سو سن من بالا رفته و بیم فرا رسیدن اجل و از دست رفتن فرصت را دارم و از سوى دیگر همراه بالا رفتن سن همان گونه که اعضاى بدن ضعیف و ناتوان مى شود، فکر هم ممکن است به سستى گراید و از سوى سوم تو که مخاطب من هستى نیز در معرض آفات مختلفى قرار بگیرى; وسوسه هاى شیطان، هواى نفس و بندگى دنیا که اگر چنین شود باز فرصت پند و اندرز از دست مى رود.
روى این جهات، من مبادرت به این وصیّت و اندرزنامه کردم تا به نتیجه مطلوب، قبل از فوت فرصت برسم.
جاى تعجب است که ابن ابى الحدید در شرح جمله هایى که امام(علیه السلام) درباره خود بیان فرموده مى گوید: «این جمله ها نشان مى دهد، بر خلاف عقیده شیعه که مى گویند امام(علیه السلام) از این گونه امور معصوم است نه در فکر او نقصانى حاصل مى شود نه رأى او فتور مى پذیرد»، باطل است.(3)
در حالى که تمام قراین ـ همان گونه که گفتیم ـ نشان مى دهد امام(علیه السلام)، این سخنان را نه از موضع امامت و عصمت، بلکه از موضع پدرى پیر و پر تجربه که براى فرزندى جوان و کم تجربه نصیحت و اندرز مى دهد، بیان فرموده است.
اگر ابن ابى الحدید سخن دیگر مولا على(علیه السلام) را که در همین نهج البلاغه وارد شده توجه مى کرد که مى فرماید: «فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لاَ تَسْأَلُونِی عَنْ شَیْء فِیمَا بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ السَّاعَة; از من سؤال کنید (آنچه را مى خواهید) پیش از آنکه مرا از دست دهید. سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست از هیچ حادثه اى که از امروز تا دامنه قیامت واقع مى شود از من سؤال نمى کنید (مگر اینکه پاسخ آن را آماده دارم)».(4)
نیز سخن دیگرى که در خطبه 189 آمده است که مى فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الاَْرْضِ; اى مردم هرچه مى خواهید از من بپرسید، چرا که من به راه هاى آسمان از راه هاى زمین آگاه ترم (و همه چیز به فرمان خدا و به اذن الله نزد من روشن است). آرى اگر ابن  ابى الحدید این سخنان را در کنار هم مى گذاشت هرگز چنین نمى گفت.
سپس امام(علیه السلام) به بیان دلیلى براى طرح وصایاى خود براى فرزند جوانش پرداخته چنین مى گوید: «به یقین قلب جوان و نوجوان همچون زمین خالى است; هر بذرى در آن پاشیده شود آن را مى پذیرد»; (وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ).
این امر بارها به تجربه رسیده و حتى روایتى است که به صورت ضرب المثل در آمده که «اَلْعِلْمُ فِى الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِى الْحَجَرِ; تعلیماتى که در کودکى (و جوانى) داده مى شود همچون نقشى است که بر سنگ بزنند (نقشى است ثابت، عمیق و پایدار. سپس بر آن افزوده اند که) وَالتَّعَلُّمُ فِى الْکِبَر کَالْخَطِّ عَلَى الْماءِ; فراگیرى در بزرگسالى همچون نقشى است که بر آب زنند (نقشى است گذرا و ناپایدار)».
آن گاه دو دلیل دیگر بر آن مى افزاید و مى فرماید: «به همین دلیل به تعلیم و تأدیب تو مبادرت ورزیدم پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول گردد»; (فَبَادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ).
در واقع امام(علیه السلام) براى انتخاب این سن و سال جهت پند و اندرز، سه دلیل بیان فرموده است: آماده بودن قلب جوان براى پذیرش، عدم قساوت به سبب عدم آلودگى به گناه و عدم اشتغال ذهن به مشکلات زندگى و حیات و هر کدام از این سه به تنهایى براى انتخاب این زمان کافى است تا چه رسد به اینکه همه این جهات جمع باشد.
سپس امام(علیه السلام) مى افزاید: «همه اینها براى آن است که با تصمیم جدى به استقبال امورى بشتابى که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بى نیاز ساخته، و زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش بیشتر آسوده خاطر گردى»; (لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ(5) وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ).
امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان خود به اهمّیّت استفاده از تجارب دیگران اشاره مى کند، زیرا زندگى چیزى جز تجربه نیست و انسان عاقل به جاى اینکه همه چیز را خودش تجربه کند و ضایعات و مشکلات آن را بپذیرد از تجارب دیگران استفاده مى کند و آنچه را آنها آزموده اند و نتیجه اش روشن شده در اختیار مى گیرد بى آنکه هزینه اى براى آن بپردازد. به تعبیر دیگر همواره نسل هاى آینده از نسل هاى گذشته از این نظر سعادتمندترند که تجارب پیشینیان در اختیار آیندگان قرار مى گیرد و آنچه را آنها با زحمت فراوان به دست آورده اند آیندگان بدون زحمت در اختیار مى گیرند و تعبیرات امام(علیه السلام) «کُفیتَ مَؤُنَةَ الطَّلَبِ وَعُوفِیتَ مِنْ عَلاجِ التَّجْرِبَةِ» همه اشاره به همین نکته است.
لذا در پایان این بخش از اندرزنامه مى فرماید: «بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده، نصیب تو هم خواهد شد (بى آنکه زحمتى کشیده باشى) بلکه شاید پاره اى از آنچه بر ما مخفى شده (با گذشت زمان و تجربه بیشتر) بر تو روشن گردد»; (فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَاسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْهُ).
اشاره به اینکه گاه تجربه پیشینیان به طور کامل در اختیار آیندگان قرار مى گیرد و آنها از آن بهره کامل مى برند و گاه پیشینیان در بعضى از مسائل، نیمى از راه را پیموده اند و نیم دیگر را آیندگان مى پیمایند و به امورى دست مى یابند که حتى نصیب پیشینیان نشده بود.
همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، سخنان امام(علیه السلام) در این وصیّت نامه از موضع امامت و مقام عصمت نیست، بلکه به عنوان فردى دنیا دیده و تجربه کرده و دلسوز که به فرزندش در برابر طوفان حوادث دنیا کمک مى کند تا از تجربیاتش بهره گیرد و حتى گاه آنچه را او به تجربه نیافته، فرزندش آن را تکمیل کند و به نتایج بهترى برسد.
 نکته : آثار تربیت در جوانى
تاریخ انبیا نشان مى دهد جوانان نخستین گروهى بودند که به آنها ایمان مى آوردند و از اهداف آنها دفاع مى کردند. قرآن کرارا داستان نوح و ایمان آوردن جوانان را به او و ایراد بزرگسالان ثروتمند را بیان کرده و نیز تاریخ اسلام نشان مى دهد که مؤمنان به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیش از همه جوانان بودند.
روایات اسلامى نیز این حقیقت را تأیید مى کند; امام صادق(علیه السلام) به یکى از یارانش که براى دفاع از مکتب اهل بیت به بصره رفته بود و ناکام برگشت، فرمود: «عَلَیْکَ بِالاَْحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى کُلِّ خَیْر; بر تو باد که به سراغ جوانان بروى که آنها براى پذیرش هر امر خیرى از همه سریع ترند».(6)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَهُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ; هر کس قرآن را بخواند در حالى که جوان با ایمان باشد، قرآن با گوشت و خون او عجین خواهد شد».(7)
نیز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «بَادِرُوا أَوْلاَدَکُمْ بِالْحَدِیثِ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَکُمْ إِلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ; فرزندان خود را با احادیث (اهل بیت) آشنا سازید پیش از آنکه گروه منحرف مرجئه (که اعتقادى به خلافت بلا فصل على(علیه السلام) نداشتند) از شما پیشى بگیرند».(8)
در فصل بالا از وصیّت نامه امیر  مؤمنان على(علیه السلام) نیز این مطلب به خوبى بیان شده است.
دلیل آن هم روشن است، زیرا از یک سو قلب جوانان پاک و خالى از آلودگى به تعصب هاى کور و لجاجت و عقاید باطله است، به همین دلیل همانند زمینى است که خالى از هرگونه گیاه و علف هاى هرزه مزاحم باشد و هر بذرى در آن افشانده شود به سرعت آن را مى پذیرد.
از سوى دیگر، تعلقات دنیوى و مادى، او را به خود مشغول نداشته است تا پذیرش او نسبت به حق ضعیف شود.
از سوى سوم تعلیمات انبیا و احکام دین خدا با منافع نامشروع بسیارى از بزرگسالان در تضاد است و آنها حاضر نیستند به آسانى دست از منافع خود بردارند در حالى که جوانان گرفتار چنین منافعى نیستند.
یک از شعراى عرب مى گوید:
قَدْ یَنْفَعُ الأدَبُ الأحْداثُ فى مُهَل *** وَلَیْسَ یَنْفَعُ بَعْدَ الْکِبَرِ الاَْدَبُ
إنَّ الْقُصُونَ إذا قَوَّمْتَهَا اعْتَدَلَتْ *** وَلَنْ تَلینَ إذا قَوَّمْتَهَا الْخَشَبُ
تربیت نسبت به جوانان در مدت کوتاهى فایده مى بخشد ولى بعد از بزرگسالى اثرى ندارد.
شاخه هاى تر و نازک را به راحتى مى توان صاف و مستقیم کرد ولى هنگامى که به صورت چوب هاى سختى در آمد قابل تغییر نیست.
و به گفته سعدى:
آن که در خُردیش ادب نکنند *** در بزرگى فلاح از او برخاست
چوب تر را چنان که خواهى پیچ *** نشود خشک جز به آتش راست.
پی نوشت ها:
1 . «افضى» از ریشه «افضاء» و ریشه «فضا» گرفته شده و به معناى وصول به چیزى است، گویى در فضاى او وارد شده است سپس در مورد القا و تعلیم مطلبى به دیگرى به کار رفته گویى آن مطلب را در فضاى فکر مخاطب وارد مى کند .
2 . «نَفور» در اصل به معناى حیوان فرارى است که از چیز وحشتناکى رم کرده باشد و سپس به انسان هایى که از چیزى فرارى هستند نیز اطلاق شده است.
3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16 ص 66 .
4 . نهج البلاغه، خطبه 93.
5 . «بغیة» به معناى طلب و تقاضا از ریشه «بغى» بر وزن «نفى» گرفته شده که به گفته راغب در مفردات گاهى بار مثبت دارد که طلب خیرات است و گاه بار منفى که تجاوز از حد عدالت و تمایل به ظلم و باطل است.
6 . کافى، ج 8، ص 93.
7 . کافى، ج 2، ص 603، ح 4.
8 . کافى، ج 6، ص 47، ح 5.




بخش ششم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
وَأَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف حَرِیز، مَانِع عَزِیز. وَأَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ، فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ، أَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ، وَتَفَهَّمْ وَصِیَّتِی، وَلاَ تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً، فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نََعَ وَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی عِلْم لاَ یَنْفَعُ، وَلاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.
ترجمه:
در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نیرومند سپرده اى. به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص بخوان (و تنها دست به دامان لطف او بزن) چرا که بخشش و حرمان به دست اوست و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکى را برایت فراهم سازد. وصیتم را به خوبى درک کن و آن را سرسرى مگیر، زیرا بهترین سخن دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خیرى نیست و دانشى که سزاوار فراگرفتن نمى باشد سودى ندارد.
شرح و تفسیر:
وصیتم را سرسرى مگیر
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه (بخش ششم) پنج دستور مهم دیگر به فرزند دلبندش مى دهد:
نخست توکل به خداست که مى فرماید: «در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نیرومند سپرده اى»;
(وَأَلْجِئْ(1) نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف(2) حَرِیز(3)، وَمَانِع عَزِیز).
توکل زاییده ایمان به توحید افعالى است هنگامى که انسان سرچشمه همه امور جهان را به دست خدا بداند و او را مسبب الاسباب بشمرد طبعاً در همه مشکلات به او پناه مى برد و او را پناهگاه مطمئن خود مى داند.
توکل به این معنا نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و تنها به امید لطف خدا بنشیند، بلکه به این است که تمام توان خود را به کار گیرد و در آنجا که به موانع و مشکلاتى برخورد مى کند که حل آن بیرون از توان اوست دست به دامان لطف خدا مى زند و با توکل بر او بر مشکلات چیره مى شود.
آن گاه به مسأله اخلاص اشاره کرده مى فرماید: «به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص بخوان (و تنها دست به دامان لطف او بزن) چرا که بخشش و حرمان به دست اوست»; (وَأَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ، فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ).
اخلاص نیز از ثمرات ایمان به توحید افعالى است، زیرا هنگامى که انسان بداند «لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ إِلاَّ اللهُ» یقین پیدا مى کند که عطا و حرمان به دست اوست. به هنگامى که به این امر ایمان پیدا کرد تنها به در خانه او مى رود و با خلوص نیّت هرچه مى خواهد از او مى خواهد. به همین دلیل در روایات وارد شده است که ریاکاران مشرکند; امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «کُلُّ رِیَاء شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَمَنْ عَمِلَ للهِِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللهِ; هر ریایى شرک است هر کس کارى براى مردم کند پاداش خود را باید از مردم بگیرد و هرکس عملى براى خدا انجام دهد پاداش او بر خداست».(4)
این جمله در ضمن به این حقیقت نیز اشاره دارد که انسان خواسته هاى خود را باید فقط از خدا بخواهد نه از غیر خدا و اگر طبق عالم اسباب به سراغ غیر خدا مى رود باز هم مؤثر واقعى را خدا مى داند که اراده اش گاه به دست بندگانش تحقق مى یابد و جمله «فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَالْحِرْمَانَ» نیز بیانگر همین حقیقت است.
در سومین دستور مى فرماید: «و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکى را برایت فراهم سازد»; (وَأَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ).
استخاره دو معنا دارد: یکى استخاره اى است که امروز در میان مردم معمول و متعارف است، هرگاه مسأله اى بر انسان مشکل شده و با نیروى عقل خود و مشورت با اهل آن نتوانست آن را حل کند به سراغ مشورت با خدا مى رود و استخاره نوعى مشورت با پروردگار است. معناى دوم استخاره این است که انسان در هر کارى که قدم مى گذارد از خدا طلب خیر کند; یعنى خداوند را حاکم بر سرنوشت خود ببیند; در امر تجارت و زراعت و مانند آن تلاش کند ولى زبان حال و قال او اَسْتَخیرُاللهَ بِرَحْمَتِهِ باشد; یعنى خدایا خیر و برکت را از رحمت تو مى خواهم. این نوع از استخاره در روایات بسیار بر آن تأکید شده است. از جمله در روایتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا اسْتَخَارَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلاَّ خَارَ لَهُ; هیچ بنده با ایمانى از خداوند طلب خیر نمى کند مگر اینکه خداوند خیر او را فراهم مى سازد».(5)
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن براى اینکه فرزندش نسبت به اندرزها و وصایاى او اهتمام به خرج دهد مى فرماید: «وصیتم را به خوبى درک کن و آن را سرسرى مگیر»; (وَتَفَهَّمْ وَصِیَّتِی، وَلاَ تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً(6)).
سپس دلیلى براى آن ذکر مى کند و علوم و دانش ها را ضمن آن، به سه بخش تقسیم مى نماید و مى فرماید: «زیرا بهترین سخن دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خیرى نیست و دانشى که (زیان بار است) سزاوار فراگرفتن نیست سودى نمى بخشد»; (فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی عِلْم لاَ یَنْفَعُ، وَلاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ).
دانش هاى مفید، علومى است که انسان را در مسیر قرب الى الله یارى مى بخشد; خواه در زمینه اعتقادات باشد یا عبادات و اخلاق و...، دنیاى او را به صورت آبرومند تأمین مى کند و از فقرى که مایه کفر و روسیاهى است رهایى مى بخشد.
علوم بیهوده دانش هایى است که نه خیر دنیا در آن است و نه خیر آخرت و گاه از آن براى سرگرمى و یا تفاخر استفاده مى شود; شبیه آنچه در حدیث معروف وارد شده که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مردى را در مسجد دید که گروهى اطراف او را گرفته اند فرمود: این چیست؟ عرض کردند: این مرد علاّمه است (و دانش فراوان دارد) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: علاّمه چیست؟ عرض کردند: این شخص آگاه ترین فرد به نسب هاى عرب و حوادث ایام جاهلیّت و اشعار آنهاست. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «ذَاکَ عِلْمٌ لاَ یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَلاَ یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ; این علمى است که هر کس آن را نداند زیانى نمى کند و آن کس که آن را بداند سودى نمى برد» سپس افزود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاَثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَمَا خَلاَهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ; علم تنها در سه چیز است: نشانه هاى روشن (در مسائل مربوط به خدا شناسى و مبدأ و معاد) و علم مربوط به احکام الهى و واجبات و علوم مربوط به امور اخلاقى و سنّت ها و مستحبات و غیر آن اضافى است».(7)
البتّه علوم و دانش هایى که به عمران و آبادى دنیاى مردم کمک مى کند و آنها را از فقر و بیمارى و مشکلات دیگر رهایى مى بخشد نیز از علوم مفیدند، زیرا در واقع مقدمه اى براى آن سه گروه از علوم نافعند.
قسم سوم از علوم، علوم زیان بار است; مانند علم سحر و شعبده و علوم مربوط به تولید مواد حرام مانند شراب و مواد مخدر. در دنیاى امروز ما، این علوم فراوان تر از گذشته است; علومى که تهیّه وسائل کشتار جمعى را به بشر مى آموزد مانند بمب اتم، سلاح هاى مرگبار شیمیایى و امثال آن این گونه علوم آموختن و فرا گرفتنش از نظر اسلام حرام است، چرا که به عنوان مقدّمه حرام محسوب مى شود.
 نکته : علوم نافع و غیر نافع
شک نیست که علم و دانش نور و روشنایى است; ولى در عین حال چنین نیست که همه علوم مطلوب و مفید باشد.
همان گونه که در وصیّت نامه بالا آمده است، امام(علیه السلام) علوم را به سه گونه تقسیم مى کند:
علومى که براى زندگى انسان ها نافع است، گاه جنبه معنوى دارد; مانند علم به معارف دینى و احکام و اخلاق انسانى و گاه جنبه مادى دارد; مانند تمام علومى که براى زندگى مادى انسان ها لازم است نظیر علم پزشکى، کشاورزى، فنون دفاعى، صنایع سبک و سنگین و... . و مى دانیم اگر این علوم نباشد و زندگى مادى انسان به طور معقول اداره نشود مشکلات معنوى فراوانى به دنبال خواهد داشت. به همین دلیل این علوم در اسلام به عنوان واجب کفایى معرفى شده; یعنى هر گروهى لازم است به دنبال بخشى از این علوم برود تا همه نیازهاى مادى جامعه اسلامى تأمین گردد و اگر در یک رشته به اندازه کافى متصدیانى نداشته باشد، وجوب عینى پیدا مى کند.
مسلمانان در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما نباید در این علوم از دیگران عقب بمانند، بلکه باید پرچم دار علم باشند همان گونه که در قرون نخستین اسلام و چند قرن بعد از آن چنین بوده است.
اما علوم مضر و زیان بار، علومى است که نتیجه آن تخریب نظام اجتماعى و سلامت جامعه و برخوردارى آن از پیشرفت و تکامل است مانند علوم مربوط به سلاح هاى کشتار جمعى و تولید انواع مواد مخدر و مشروبات الکلى و امثال آن.
قسم سوم علوم بیهوده است که نه فایده اى دارد نه زیانى که نمونه آن در بالا در شرح کلام امام(علیه السلام) بیان شد.
پاورقی ها:
 1 . «ألجىء» از ریشه «الجاء» از «لجوء» به معناى پناه بردن گرفته شده و «الجاء» به معناى به پناه فرستادن است.
2 . «کهف» به معناى غار وسیع است و سپس به هرگونه پناهگاه اطلاق شده است.
3 . «حریز» به معناى حفظ کننده از ریشه «حرز» بر وزن «قرض» به معناى حفظ کردن گرفته شده است.
4 . کافى، ج 2، ص 293، ح 3.
5 . بحارالانوار ج 88، ص 224، ح 4.
6 . «صفح» در اصل به معناى جانب و روى هر چیزى است و معناى مصدرى آن روى گردانیدن و صرف نظر کردن است و از آنجا که صرف نظر کردن گاه به علت عفو و گاه به سبب قهر است، این واژه در هر دو معنا به کار مى رود. در ضمن باید توجّه داشت که فاعل تذهبنّ، وصیّت است و معناى جمله این است که وصیّت من به سبب روى گرداندن و بى اعتنایى از خاطر تو نرود و معادل آن در فارسى این است که وصیّت مرا سرسرى مگیر. در بعضى از نسخ به جاى «عنک» عنها آمده در این صورت فاعل تذهبنّ مخاطب یعنى امام حسن مجتبى(علیه السلام)است.
7 . کافى، ج 1، ص 32، ح 1. 




بخش پنجم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
َأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ; وَدَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ، الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ. وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ. وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَلِسَانِکَ، وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ، وَجَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم. وَخُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ، وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.
ترجمه:
بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستى دخالت منما. در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اینکه خوددارى کردن به هنگام بیم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به مسیرهاى خطرناک بیفکند. امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى که کار بد انجام مى دهد با جدیت دورى گزین. در راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد، در دریاى مشکلات هر جا که باشد براى رسیدن به حق فرو شو. در دین خود تفقه کن (و حقایق دین را به طور کامل فرا گیر) و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکیبایى در راه حق، اخلاق بسیار نیکویى است.
شرح و تفسیر:
 رمز پیروزى استقامت است
امام(علیه السلام) در آغاز این بخش به عنوان نتیجه گیرى از بخش سابق که دستور به سیر در احوال گذشتگان مى داد، پنج اندرز مهم را بیان مى کند مى فرماید: «بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستى دخالت منما. در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اینکه خوددارى کردن به هنگام بیم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به مسیرهاى خطرناک بیفکند»; (فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ; وَدَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ، وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ).
جمله «أَصْلِحْ مَثْوَاکَ» با توجّه به اینکه «مَثْوى» به معناى جایگاه و در اینجا به معناى جایگاه آخرت است، اشاره دارد که در این دنیا کارى کن که سراى آخرتت را آباد کنى.
در دعاى روز سه شنبه از دعاهاى پر معناى ایام هفته، به نقل از امام على بن الحسین زین العابدین(علیهما السلام) مى خوانیم: «وَأَصْلِحْ لِی آخِرَتِی فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی; (خدایا) آخرتم را اصلاح کن، چرا که سراى جاویدان من است».
جمله «لاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ» اشاره به این است که متاع بسیار پرارزش آخرت و سعادت جاویدان را به بهاى اندک و بى ارزش زرق و برق دنیا مفروش، همان گونه که قرآن مجید در نکوهش جمعى از یهود و اعمال زشت آنها مى فرماید: «(أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالاْخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ); آنها کسانى هستند که زندگى دنیا را با (از دست دادن) آخرت خریده اند; از این رو از عذاب آنها کاسته نمى شود; و (به هیچ صورت) یارى نخواهند شد».(1)
جمله «دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ» به نهى از قول به غیر علم اشاره دارد که انسان از امورى سخن بگوید که از آن آگاهى ندارد. در قرآن کراراً از این عمل نهى شده است از جمله مى فرماید: «(وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ); از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن»(2) و در مورد پیروى از وسوسه هاى شیطان مى فرماید: «(إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ); او شما را فقط به بدى و کار زشت فرمان مى دهد; (و نیز دستور مى دهد) آنچه را نمى دانید، به خدا نسبت دهید».(3)
فقره «وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ» اشاره به این است که در مسائل غیر مربوط به تو دخالت مکن و به تعبیر ساده فضولى در کار دیگران موقوف! چه بسیارند کسانى که به علت دخالت در کارهاى دیگران و امورى که به آنها مربوط نیست هم از انجام وظیفه خود مى مانند و هم گرفتارى ها و نزاع هایى براى خود از این رهگذر به وجود مى آورند. این همان چیزى است که قرآن مجید مى فرماید: «(عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَّنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم); مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید گمراهى کسانى که گمراه شده اند، به شما زیانى نمى رساند».(4)
آخرین جمله «وَأَمْسِکْ...» به رعایت احتیاط در شبهات اشاره دارد که یکى از اصول مسلم عقلانى است; هرگاه انسان در برابر دو راه قرار گرفت: راهى روشن و خالى از اشکال و راهى مجهول و تاریک، عقل مى گوید هرگز در چنین راهى گام مگذار که ممکن است سرانجام شومش دامانت را بگیرد و اگر هم به مقصد برسى با ترس و وحشت و اضطراب خواهد بود. در راهى گام بنه که با اطمینان و آرامش تو را به مقصودت مى رساند.
این اصل عقلانى در روایات زیادى، از جمله حدیث معروف پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به آن اشاره شده است آنجا که مى فرماید: «دَعْ مَا یُرِیبُکَ إِلَى مَا لاَ یُرِیبُکَ; آنچه تو را به شک مى افکند رها کن و به سوى راهى برو که در آن شک و تردید ندارى».(5)در حدیث دیگرى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، امور زندگى انسان ها را به سه قسم تقسیم مى کند: «بخشى بیّن الرشد که سالم بودنش آشکار است و باید از آن تبعیت کرد و بخشى بیّن الغىّ که ناسالم بودنش آشکار است و باید آن را رها و بخشى که مشکل و مشکوک است که باید آن را رها نمود و به خدا واگذار کرد».(6)
بدیهى است که هیچ یک از این دستورات مسأله امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد جاهل را نفى نمى کند و مربوط به مواردى است که انسان مسئولیتى در برابر آن ندارد، لذا به دنبال این دستورات مى فرماید: «امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى که عمل بد انجام مى دهد با جدیت دورى گزین»; (وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَلِسَانِکَ، وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ).
جمله اوّل «وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ» اشاره به این است که چون انسان، دیگران را امر به معروف مى کند، اگر خودش اهل معروف نباشد در پیش وجدان خویش شرمنده مى گردد. به علاوه از مردم نیز خجالت مى کشد که بگویند او آمر به معروف است در حالى که خودش عامل به منکر است. مجموع این امور سبب مى شود که با امر به معروف انسان تدریجاً در سلک عاملان به معروف درآید.
جمله «وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ ...» اشاره به مراتب نهى از منکر دارد که در اینجا براى آن دو مرحله ذکر شده و در بعضى دیگر از سخنان امام(علیه السلام) در کلمات قصار سه مرحله براى آن ذکر شده است: نخست انکار به قلب و بیزارى از منکر در درون دل و جان، هرچند ظالمان دست و زبان انسان را ببندند. مرحله دوم انکار با زبان و مرحله سوم جلوگیرى عملى از منکرات. بسیارى از فقها این مرحله را وظیفه حکومت اسلامى وحاکم شرع دانسته اند و مرحله اوّل و دوم را وظیفه عموم مردم.
جمله (وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ) ممکن است اشاره به جایى باشد که نهى از منکر اثر نمى گذارد، در چنین مواردى انسان باید مجلس منکر را ترک گوید و از عاملان به منکر دورى گزیند.
این احتمال نیز هست که منظور از آن بیزارى قلبى است که آثار آن در چهره انسان نمایان باشد که یکى از مراحل سه گانه نهى از منکر است و در حدیثى امیر  مؤمنان على(علیه السلام) از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند: «أَمَرَنَا رَسُولُ اللهِ أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوه مُکْفَهِرَّة; پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به ما دستور داد که اهل منکر را با چهره اى عبوس ملاقات کنیم (تا از قیافه ما بدانند که از آنها بیزاریم)».(7)
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چند دستور دیگر مى دهد مى فرماید: «در راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد و در دریاى مشکلات براى رسیدن به حق فرو شو هرجا که باشد»; (وَجَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم. وَخُضِ(8)الْغَمَرَاتِ(9) لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ).
مى دانیم جهاد مراحل و مراتبى دارد; خواه جهاد نظامى با دشمن و خواه تلاش هایى دیگر در مسیر حق. بعضى از مراحل آن شایسته مجاهدان واقعى نیست; شایسته آنها این است که آخرین مرحله اى را که در توان دارند در این راه به کار گیرند و جمله «جَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ» اشاره به همین معناست.
اما جمله «وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم» اشاره به این است که گاهى افراد آلوده، اطراف انسان هاى مجاهد و مبارز را مى گیرند و با ملامت و سرزنش مى خواهند سدى بر سر راه آنها ایجاد کنند. امام(علیه السلام) مى فرماید: هرگز این سرزنش ها مانع راه تو نشود; هنگامى که راه را تشخیص دادى با توکل بر خدا و عزم راسخ و بدون اعتنا به سرزنش سرزنش گران به پیش تاز.
از آنجا که در راه حق مشکلات فراوانى وجود دارد و حق جویان بدون پیکار با آنها، راه به جایى نمى برند، امام(علیه السلام) این مشکلات را به امواج خروشان دریا تشبیه کرده و دستور مى دهد براى به دست آوردن گوهر حق، در این امواج فرو شو تا به گوهر مطلوب برسى.
سخن امام(علیه السلام) در این جمله ها برگرفته از آیاتى از قرآن مجید است; در آیه 78 سوره حج مى خوانیم: (وَجاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهادِه) و در آیه 54 سوره مائده مى خوانیم: (یُجاهِدُونَ فِى سَبیلِ اللهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم).
بسیارى از مفسّران «حق جهاد» را به معناى اخلاص در نیّت تفسیر کرده اند; ولى باید توجّه داشت که مفهوم آن منحصر به اخلاص نیّت نیست، بلکه منظور این است که مشکل ترین مرحله جهاد، جهاد با نفس و کسب خلوص نیّت است.
امام(علیه السلام) در پایان این بخش دو اندرز مهم دیگر به فرزندش مى دهد مى فرماید: «در دین خود تفقّه کن (و حقایق دین را به طور کامل فرا گیر) و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکیبایى در راه حق، اخلاق بسیار نیکویى است»; (وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ(10) عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ).
با توجّه به اینکه «تفقّه» از ریشه «فقه» به معناى فهم و درک است، منظور امام(علیه السلام)از جمله «وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ» این است که حقایق دینى را اعم از اصول و فروع به طور کامل درک کن و تنها به صورت قناعت نکن، بلکه به عمق آنها آشنا شو.
جمله «عَوِّدْ نَفْسَکَ ...» اشاره به این است که صبر و استقامت در مقابل مشکلات چیزى است که با تمرین به دست مى آید. باید آنقدر تمرین کنى و خویشتن را عادت دهى تا خلق و خوى تو گردد.
فقره «نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ» اشاره به این است که هر کار مثبتى با مشکلات و موانعى روبه روست. هرگاه انسان صبر و استقامت بر حق نداشته باشد، هرگز نمى تواند به آن دست یابد. چیدن یک گل بدون تحمل نیش خار میسر نیست و برداشتن اندکى عسل از کندو غالباً با نیش زنبور همراه است. اگر استقامت در برابر مشکلات نباشد هیچ هدف مقدّسى به انجام نمى رسد.
در اینجا سزاوار است به اشعار پرمعنایى که ابوالاسود سروده است توجّه کنیم:
تَعَوّدُت مَسَّ الضُّرِّ حَتّى أَلَفْتُهُ *** وَأَسْلَمَنی طُولُ الْبَلاءِ إلَى الصَّبْرِ
وَ وَسَّعَ صَدْری لِلاَْذى کَثْرَةُ الاَْذى *** وَکانَ قَدیماً قَدْ یَضیقُ بِهِ صَدْری
إذا أَنَا لَمْ أَقْبَلْ مِنَ الدَّهْرِ کُلَّ ما *** أُلاقیهِ مِنْهُ طالَ عَتْبی عَلَى الدَّهْرِ
من خود را به درد و رنج ها عادت دادم تا به آن انس گرفتم و ادامه مشکلات مرا به صبر عادت داد.
فزونى رنج ها سینه مرا براى تحمل رنج گشاده ساخت، هرچند در گذشته در برابر آن تنگى سینه احساس مى کردم.
(من فکر مى کنم) اگر من همه حوادث جهان را (از تلخ و شیرین نپذیرم، پیوسته باید دنیا را سرزنش کنم.(11)
 نکته ها
احتیاط در موارد مشکوک یکى از اصول مسلم مذهب ماست که در بعضى از موارد واجب و گاه مستحب است.
ریشه احتیاط، حکم عقل است که در علم اصول به عنوان دفع ضرر محتمل است که در وجوب آن به طور مطلق یا با بعضى قیود و شروط بحث است. عقل حکم مى کند که زیان هاى احتمالى را از خود دور کنیم. قابل توجّه اینکه همین مسأله در علم کلام و عقاید به عنوان پایه تحقیق در مسائل مذهبى و مبدأ و معاد شناخته شده و تحقیق درباره وجود خدا و معرفة الله را بر همین اساس مى گذارند که ترک تحقیق احتمال ضررهاى عظیمى را در پى دارد. به همین دلیل عقل حکم مى کند که فرد به تحقیق بپردازد.
امام(علیه السلام) در تعبیرى که در این فقره داشت این اصل را کاملا مستدل ساخت و بعد از آنکه به فرزندش دستور فرمود از مسیرهایى که خوف ضلالت در آن است بپرهیزد، زیرا پرهیز در این گونه موارد بهتر از آن است که انسان گرفتار حوادث هولناک و وحشتناک شود.
اصولا احتیاط اگر به افراط نکشد در همه جا و همه چیز ـ خواه در امور معنوى و یا امور مادى ـ کارى عاقلانه و منطقى است.
2. راه دستیابى به فضایل اخلاقى
جمله «وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ» اشاره به یک اصل مهم اخلاقى است و آن اینکه انسان هایى که تربیت اخلاقى نشده اند در آغاز کار پذیرش اصول اخلاق براى آنها آسان نیست و باید آن را بر نفس خود تحمیل کنند و پیوسته تکرار نمایند. این فعل مکرر سبب مى شود که آن امر اخلاقى به صورت عادت در آید و ادامه این عادت سبب مى شود که به صورت ملکه نفسانى ظاهر گردد; یعنى تدریجاً در درون عمق جان انسان نفوذ کند و روح را به رنگ خود در آورد.
حدیث «الخَیْرُ عَادَةٌ» و حدیث «العَادَةُ طَبْعٌ ثَان» که در غررالحکم در لا به لاى کلام امیر  مؤمنان على(علیه السلام) آمده، اشاره به همین معناست.
تفاوت تصبّر با صبر این است که شخص صبور واقعاً اهل صبر است; اما تصبر در مورد کسى است که هنوز اهل صبر نشده و خود را به آن وادار مى کند.
اصولا بسیارى از فضایل اخلاقى است که جز با ریاضت نفس و عادت دادن خویش حاصل نمى گردد و از آنجا که صبر (استقامت در برابر مشکلات) خمیرمایه تمام پیروزى هاست و طبق بعضى از روایات صبر نسبت به ایمان همچون سر است نسبت به تن، باید به هر قیمتى است آن را به دست آورد و به گفته شاعر:
صبر را با حق قرین کرد اى فلان *** آخر و العصر را آگه بخوان
صد هزاران کیمیا حق آفرید *** کیمیایى همچو صبر آدم ندید
 پاورقی ها:
1 . بقره، آیه 86 .
2 . اسراء، آیه 36.
3 . بقره، آیه 169.
4 . مائده، آیه 105.
5 . بحارالانوار، ج 2، ص 259، ح 7.
6 . کافى، ج 1، ص 68، ح 10.
7 . کافى، ج 5، ص 58، ح 10.
8 . «خض» صیغه امر از ریشه «خوض» بر وزن «حوض» گرفته شده که در اصل به معناى وارد شدن تدریجى در آب است. سپس به عنوان کنایه به معناى ورود یا شروع به کارها آمده است.
9 . «غمرات» جمع «غمرة» بر وزن «ضربة» در اصل از غمر به معناى از بین بردن اثر چیزى گرفته شده سپس به آب زیادى که تمام چهره چیزى را مى پوشاند و پیش مى رود، «غمرة» و «غامر» گفته شده و بعد از آن به گرفتارى هاى شدید و جهل و نادانى فراگیر که انسان را در خود فرو مى برد اطلاق شده است و «غمرات الموت» به معناى شداید حالت مرگ است.
10 . «تصبّر» از ریشه «صبر» به معناى خود را به شکیبایى واداشتن و خویشتن دارى کردن است و تفاوت آن با صبر این است که شخص صبور واقعاً اهل صبر است اما تصبر در مورد کسى است که هنوز اهل صبر نشده و خود را به آن وادار مى کند.
11 . معجم الادباء، ج 12، ص 38 به نقل شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج 8، ص 381.





بخش چهارم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ، وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ، وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَفُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ، وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا، وَأَیْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا! فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ، وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ
ترجمه:
(پسرم) قلب خویش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد (و بى اعتنایى به زرق و برق دنیا) بمیران. دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و دانش نورانى و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنیا وادار، با نشان دادن فجایع دنیا، قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار.
اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصایبى را که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآورى کن. در دیار و آثار (ویران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند. هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى دید که از میان دوستان خود خارج شدند و در دیار غربت بار انداختند. گویا طولى نمى کشد که تو هم یکى از آنها خواهى شد (و در همان مسیر به سوى آنها خواهى شتافت).
شرح و تفسیر:
 دل را با اندرز زنده کن
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه، دوازده اندرز مهم که سبب تکامل روح و جان و پیدایش حیات معنوى در انسان است بیان فرموده اند.
نخست مى فرماید: «(پسرم) قلب خویش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد (و بى اعتنایى به زرق و برق دنیا) بمیران. دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و دانش نورانى و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنیا وا دار»; (أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ، وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ(1) بِالْفَنَاءِ).
امام(علیه السلام) در این شش دستور از احیاى قلب شروع مى کند قلب که در این گونه موارد به معناى روح و عقل و ادراک است تا زنده نشود هیچ قدمى به سوى تکامل و تعالى برداشته نخواهد شد و سیر الى الله در همان جا متوقف مى گردد. آنچه مایه حیات قلب است موعظه ها و اندرزهایى است که از سوى خداوند در قرآن و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام) در روایاتشان و همچنین از سوى حوادث روزگار و تاریخ بشر بیان مى شود.
حقیقت موعظه و اندرز، توصیه به نیکى ها و خوبى ها و پرهیز از بدى ها و زشتى هاست که هرگاه با دلایل و شواهد همراه باشد و از دل بر آید و آمیخته با خیرخواهى و دلسوزى باشد بر دل مى نشیند.
جمله «أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ; دل را با زهد بمیران» منظور قلبى است که اسیر هوا و هوس ها باشد. چنین قلبى باید با زهد بمیرد و حیاتى با موعظه از سر بگیرد. این تعبیرِ بسیار جالبى است که امام(علیه السلام) نخست به احیاى قلب دستور مى دهد و بعد به اماته و میراندن او; دستور نخستین ناظر به جنبه هاى مثبت عقل و روح و دستور دوم ناظر به جنبه هاى منفى و اسیر بودن عقل در چنگال شهوات است. در واقع قلب و روح انسان به باغى مى ماند که درختان بارور و بوته هایى از گل هاى رنگارنگ دارد و در عین حال علف هرزه هاى فراوانى در لابه لاى آن درختان به چشم مى خورد. احیاى این باغ به پرورش دادن آن درختان و بوته هاى گل است و میراندن آن به حذف و نابودى علف هرزه هاى مزاحم است.
بعد از آنکه قلب با موعظه زنده شد و عوامل مزاحم با زهد حذف گردید، نوبت به تقویت آن مى رسد. امام(علیه السلام) در جمله «وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ» از تقویت آن به یقین سخن مى گوید، یقینى که از مطالعه اسرار آفرینش و یا عبادت و بندگى خدا حاصل مى شود و به دنبال تقویت، به نورانى کردن دل مى پردازد و در جمله «وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ» طریق نورانى ساختن آن را که فزونى علم و دانش است نشان مى دهد.
از آنجا که روح آدمى ممکن است سرکشى کند، راه مهار کردن آن را در پنجمین و ششمین جمله ها «وَذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ» نشان مى دهد، زیرا یاد مرگ و اقرار به فنا، هر انسان سرکش و چموشى را وادار به تسلیم مى کند. بسیار دیده ایم هنگامى که عزیزى در حادثه اى ناگهانى از دنیا مى رود و افراد زیادى از نیکان و بدان در تشییع و مجالس یادبود او شرکت مى کنند، آثار تذلل و تسلیم در همه چهره ها نمایان است. ممکن است این تأثیر موقتى باشد; ولى به هر حال نشان مى دهد که ذکر موت و اقرار به فنا اگر ادامه یابد، همواره در مهار کردن نفس سرکش و شهوات نقش اصلى را خواهد داشت.
به دنبال این شش دستور و در تکمیل جمله هاى پنجم و ششم، امام(علیه السلام) چند دستور دیگر مى دهد مى فرماید: «با نشان دادن فجایع دنیا، قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار»;
(وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَفُحْشَ(2) تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ).
گاه بر قلب انسان پرده هاى غفلت و هوا و هوس چنان فرو مى افتد که از درک حقایق مربوط به زندگى و سعادت خویش باز مى ماند. براى کنار زدن این پرده هاى غفلت و بینا ساختن دل، چیزى بهتر از آن نیست که انسان حوادث تلخ دنیا و آفات و بلاها و دگرگونى هاى ناگهانى را که در زندگى قدرتمندان جهان نمونه هاى زیادى از آن دیده مى شود، مورد دقت قرار دهد و بینایى را به دل باز گرداند.
تعبیر به «فَجَائِعَ الدُّنْیَا» اشاره به فجایع مردم دنیاست که همواره دگرگونى هایى را به دنبال دارد، یا اشاره به حوادث تلخى که ناخواسته در زندگى انسان ها رخ مى دهد.
جمله «صَوْلَةَ الدَّهْرِ» با توجّه به اینکه «صَوْلَة» به معناى حمله قاهرانه است، خواه این حمله از سوى حیوان درنده اى باشد یا انسان نیرومندِ ظالم، اشاره به آفات و بلاها و بیمارى ها و ناکامى ها ست که همچون حیوان درنده اى به انسان حمله مى کند در حالى که در مقابل آن قادر به دفاع از خویشتن نیست.
فقره «فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ» با توجّه به اینکه فحش به معناى هرگونه کار زشت و ناخوشایند است اشاره به این دارد که با گذشت روزها و شب ها دگرگونى هاى ناخوشایندى در زندگى فرد و جوامع بشرى رخ مى دهد و فضاى زندگى را تیره و تار مى سازد. اگر انسان در این امور دقت کند بر بینایى او نسبت به حقایق این جهان و مسیر صحیح زندگى مى افزاید.
آن گاه امام(علیه السلام) به شرح این مطلب مى پردازد و مى فرماید: «و اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصایبى که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآورى کن. در دیار و آثار (ویران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند»; (وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، وَذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُواعَمَّا انْتَقَلُوا وَأَیْنَ حَلُّوا(3) وَنَزَلُوا).
این همان چیزى است که قرآن مجید بارها بر آن تأکید نموده از جمله مى فرماید: «(قُلْ سِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ); بگو در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانى که قبل از شما بودند چگونه بود؟».(4)
نیز مى فرماید: «(أَفَلَمْ یَسیرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ); آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایى داشته باشند که (حقیقت را) با آن درک کنند; یا گوش هایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! زیرا (بسیار مى شود که) چشم هاى ظاهر نابینا نمى شود، بلکه دلهایى که در سینه هاست کور مى گردد».(5)
مهم این است که در گوشه و کنار این کره خاکى در بسیارى از شهرها و روستاها آثارى از پیشینیان دیده مى شود; آثارى خاموش که گذشت روزگار آنها را به ویرانى کشیده; ولى در عین خاموشى هزار زبان دارند و با ما سخن مى گویند و سرانجام زندگى دنیا را به همه ما نشان مى دهند بسیارى از مردم به دیدن این آثار مى روند و به آن افتخار مى کنند که این آثار تاریخى نشانگر تمدن پیشین ماست در حالى که اگر از آنها درس عبرت بگیرند سزاوارتر است آن گونه که خاقانى ها از دیدن کاخ کسرى ها چنان درسى آموختند.
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن شرح بیشترى بیان کرده مى فرماید: «هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى دید آنها از میان دوستان خود خارج شده در دیار غربت بار انداختند گویا طولى نمى کشد که تو هم یکى از آنها خواهى شد (و در همان مسیر به سوى آنها خواهى شتافت)»; (فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ، وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ).
آرى در هر چیز تردید کنیم در این حقیقت که همه ما بدون استثنا همان مسیر پیشینیان را خواهیم پیمود، تردید نخواهیم کرد. روزى فرا مى رسد که با همسر ، فرزند، دوستان، اموال، مقامات و وسایل زندگى وداع خواهیم گفت، همه را مى گذاریم و مى رویم.
 نکته ها
 1. حیات و آبادى قلب
امام(علیه السلام) در آغاز این فقره به احیاى قلب به وسیله موعظه اشاره فرموده و در فراز قبل به عمران و آبادى قلب. به یقین منظور از قلب در این عبارات و امثال آن، آن عضو مخصوصى نیست که در درون سینه است و کارش ایجاد گردش خون در تمام اعضاست، بلکه منظور آن روح و عقل آدمى است همان گونه که در منابع لغت نیز آمده است.
اما این روح انسانى است که باید به وسیله موعظه و تقوا، احیا و آباد شود، زیرا مى دانیم انسان داراى سه روح و گاه چهار روح است: روح نباتى که اثرش نمو جسم و تغذیه و تکثیر مثل است و روح حیوانى که افزون بر آن اثرش حس و حرکت است; ناخن و موى انسان فقط روح نباتى دارد به همین دلیل با چیدن آن هیچ احساسى به انسان دست نمى دهد; ولى گوشت و ماهیچه او علاوه بر روح نباتى، روح حیوانى نیز دارد و کمترین آسیب به آن، انسان را ناراحت مى کند. اما روح انسانى که اثر بارز آن درک و شعور و ابتکار و خلاقیت و تجزیه و تحلیل مسائل مختلف است، حقیقتى است اضافه بر روح نباتى و حیوانى. البتّه افرادى هستند که روح چهارمى نیز دارند که از آن به روح القدس تعبیر مى شود. حقایقى را درک مى کنند که افراد عادى از آن بى خبرند (روح القدس گاهى اشاره به جبرئیل است و گاهى به فرشته اعظم از او) تعبیرى که در بعضى روایات به «روح الایمان» است، شاید اشاره به همین مرتبه عالى روح انسانى باشد.
در حدیث از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إذا زَنَى الرَّجُلُ فارَقَهُ رُوحُ الإیمانِ; هنگامى که کسى زنا کند روح ایمان از او جدا مى شود (مگر اینکه توبه کند و جبران نماید)».(6)
در بعضى از روایات روح القدس مرتبه بالاترى از روح ایمان شمرده شده و تعبیر به ارواح پنج گانه در آن آمده است.(7)
سخن در روح انسانى است که گاه به اندازه اى قوى مى شود که همه وجود انسان را روشن مى سازد و گاه به قدرى ضعیف مى گردد که به آن مرده مى گویند.
امام حسن مجتبى(علیه السلام) مى فرماید: «التَّفَکُّرُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ; تفکر موجب زنده شدن قلب بیناست».(8) در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «عَلَیْکُمْ بِالْفِکْرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ وَمَفَاتِیحُ أَبْوَابِ الحِکْمَةِ; بر شما باد به اندیشیدن که موجب حیاة قلبِ بینا مى شود و کلید درهاى دانش است».(9)
در مقابل آن از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ: الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَکَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَمُمَارَاةُ الاَْحْمَقِ... وَمُجَالَسَةُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْمَوْتَى قَالَ کُلُّ غَنِیّ مُتْرَف; چهار چیز است که قلب را مى میراند: تکرار گناه و گفتگوى زیاد با زنان (بى بند و بار) و جدال و جر و بحث با افراد احمق و همنشینى با مردگان. کسى سؤال کرد اى رسول خدا منظور از مردگان در اینجا چیست؟ فرمود: ثروتمندان خوش گذران و مست ثروت».(10)
نیز در روایات از امیر  مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «لِقاءُ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ عِمارَةُ الْقُلُوبِ وَمُسْتَفادُ الْحِکْمَةِ; ملاقات با اهل معرفت سبب آبادى دل ها و به دست آوردن دانش است»(11) و در تعبیر دیگر فرمود: «عِمارَةُ الْقُلُوبِ فى مُعاشَرَةَ ذَوِى الْعُقُولِ; آبادى دل ها در معاشرت با خردمندان است».(12)
البتّه همان گونه که در روایات بالا آمده، قلب انسان گاه به صورت ویرانه یا بیمار در مى آید و گاه به کلى از دست مى رود و شایسته نام مرده مى شود. امام(علیه السلام)در وصیّت نامه بالا هم سفارش به احیاى قلب کرده است و هم عمران و آبادى آن. ذکر خدا سبب آبادى قلب و موعظه وسیله احیاى آن است.
 2. واعظان و اندرزگویان بى شمار
هنگامى که سخن از واعظ به میان مى آید، ذهن همه متوجه انسان فرهیخته و استادى روشن بین و مردى با تقوا مى شود که با استفاده از آیات قرآن مجید و روایات معصومین و تجارب و مطالعاتى که داشته به دیگران اندرز مى دهد. در حالى که در روایات، از واعظان دیگرى غیر از آن نیز نام برده شده است; از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنیا و دگرگونى جهان که امام(علیه السلام) در ادامه گفتار «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ» به آن اشاره فرموده اند.
پندهاى دیگر، تاریخ پیشینیان، قصرهاى ویران شده، قبرهاى خاموش و دیار متروک آنهاست که با زبان بى زبانى هزار گونه اندرز دارند و امام(علیه السلام) در ادامه همین سخن به آن اشاره فرموده است.
واعظ دیگرى که در سخن دیگرى از امام(علیه السلام) (خطبه 188) آمده، جسم بى جان مردگان است مى فرماید: «فَکَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَایَنْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَیْرَ رَاکِبین; مردگانى که به سوى قبرهایشان بدون اختیار مى برند براى پند و اندرز شما کافى هستند».(13)
اندرزگوى دیگرى که در کلمات قصار امام(علیه السلام) آمده واعظ درونى; یعنى همان وجدان بیدار آدمى است مى فرماید: «وَمَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللهِ حَافِظٌ; کسى که از درون وجود خود واعظى داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانى براى او قرار مى دهد»(14) این واعظ نفسانى همان است که قرآن در سوره شمس به آن اشاره کرده مى فرماید: «(وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها); و قسم به روح آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) موزون ساخته سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است».(15)
واعظ دیگر همان است که امام کاظم(علیه السلام) در برابر هارون الرشید بیان کرد آن گاه که هارون از امام(علیه السلام) تقاضاى موعظه کرد آن حضرت در بیانى کوتاه و پر معنا فرمود: «ما مِنْ شَیْء تَراهُ عَیْنَیْکِ إلاّ وَفیهِ مَوْعِظَةٌ; هیچ چیزى را چشمت نمى بیند جز آنکه در آن موعظه اى است».(16)
یعنى ستارگانِ فروزان آسمان، خورشید و ماه درخشان، قامت خمیده پیران، موى سپید سالخوردگان، برگ هاى خشکیده درختان در فصل خزان، قبرهاى خاموش مردگان و قصرهاى ویران شده شاهان هر یک با زبان بى زبانى درسى از عبرت مى آموزند.
اگر هارون تنها به حوادث تکان دهنده اى که در تاریخ بنى امیّه و بنى عباس روى داد نگاه مى کرد بهترین اندرزها را به او مى آموخت.
بنابراین فرمایش امام(علیه السلام) در این وصیّت نامه: «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ; قلب خود را با موعظه زنده کن» مفهوم وسیعى دارد که تمام واعظان را شامل مى شود.
ابوالفرج اصفهانى در کتاب اغانى مى نویسد: «خرقاء دختر نعمان (یکى از سران عرب) هنگامى که مى خواست به عبادتگاه خود برود جاده را از پارچه هاى حریر و دیبا و خز مفروش مى ساختند و کنیزان به استقبال او مى شتافتند و او را همراهى مى کردند تا به عبادتگاه برود و به منزل خویش بازگردد. هنگامى که سعد بن ابى وقاص به قادسیه آمد و لشکر ساسانیان شکست خوردند و رستم فرمانده لشکر کشته شد، خرقاء نزد سعد آمد با کنیزان خود (به صورت اسیران) که لباس هاى بسیار مندرس در تن داشتند (و آثار نکبت دنیا از سر و صورت خرقاء نمایان بود) سعد گفت: کدام یک از شما خرقاء هستید؟ خرقاء خود را معرفى کرد سپس افزود: دنیا دار زوال است و به یک حال نمى ماند، ما پادشاهان این سرزمین بودیم خراج آن را براى ما مى آوردند و همه سر بر فرمان ما بودند هنگامى که دنیا به ما پشت کرد همه چیز ما را درهم کوبید (اشاره به اینکه تو هم چنین روزى در پیش دارى».(17)
نیز از محمد بن عبدالرحمان هاشمى نقل شده که مى گوید: یک روز عید قربان وارد بر مادرم شدم زنى را با لباس هاى مندرس نزد او دیدم. مادرم رو به من کرد و گفت: آیا این زن را مى شناسى؟ گفتم: نه. گفت: این مادر جعفر برمکى (وزیر معروف هارون) است. من به او سلام کردم گفتم: کمى از ماجراى زندگى خود براى من تعریف کن. گفت: جمله اى مى گویم که درس عبرتى است براى هر کس که آماده گرفتن عبرت است; فراموش نمى کنم (در عصر قدرت فرزندم جعفر) در یکى از همین روزهاى عید قربان چهارصد کنیز داشتم با این حال فکر مى کردم فرزندم جعفر حق مرا ادا نکرده; ولى امروز نزد شما آمده ام تقاضاى پوست دو گوسفند قربانى دارم که یکى را زیرانداز و دیگرى را روى انداز خود کنم.(18)
به گفته شیخ بهایى:
چشم عبرت بین چرا در قصر شاهان ننگرد *** تا چه سان از حادثات دور گردون شد خراب
پرده دارى مى کند بر طاق کسرى عنکبوت *** جغد نوبت مى زند بر قلعه افراسیاب
پاورقی ها:
1 . «قرّر» از ریشه «تقریر» در دو معنا به کار رفته: نخست تثبیت و قرار دادن چیزى در محلش و دیگر به اقرار واداشتن کسى نسبت به چیزى. در جمله بالا معناى دوم اراده شده است یعنى قلب خود را درباره فناى دنیا به اقرار وادار.
2 . «فحش» به هر کارى گفته مى شود که از حد اعتدال خارج شود و صورت زشتى به خود بگیرد به همین دلیل به تمام منکرات و قبایح آشکار، فحش و فحشا گفته مى شود، هرچند در عرف امروز ما، فحشا در مورد انحرافات جنسى به کار مى رود. (فحش گاهى معناى مصدرى دارد و گاه معناى اسم مصدرى) .
3 . «حَلُّوا» از ریشه «حلّ» گاه به معناى گشودن گره و حل مشکل آمده و گاه به معناى وارد شدن در مکانى است و در جمله بالا معناى دوم اراده شده است.
4 . روم، آیه 42.
5 . حج، آیه 46.
6 . کافى، ج 2، ص 280، باب الکبائر، ح 11.
7 . همان مدرک، ص 282، باب الکبائر، ح 16.
8 . میزان الحکمه، ح 17030.
9 . همان مدرک، ح 17031.
10 . خصال، ص 228.
11 . غررالحکم، ص 430، ح 9795.
12 . همان مدرک، ص 429، ح 9774.
13 . نهج البلاغه، خطبه 188.
14 . نهج البلاغه، کلمات قصار 89 .
15 . شمس، آیه 7 و 8 .
16 . بحارالانوار، ج 68، ص 324 .
17 . شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج 8، ص 332.
18 . شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج 8، ص 333 و مرحوم محدث قمى نیز در تتمة المنتهى، ص 248 این داستان را نقل کرده است.





بخش سوم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن:
فَإِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللهِ ـ أَیْ بُنَیَّ ـ وَلُزُومِ أَمْرِهِ، وَعِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ، الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ. وَأَیُّ سَبَب أَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ
ترجمه:
پسرم! تو را به تقواى الهى و التزام به فرمانش و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ریسمان (لطف و عنایت) او توصیه مى کنم و کدام وسیله مى تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از «حبل الله» باشد اگر به آن چنگ زنى و دامان آن را بگیرى.
شرح و تفسیر:
 محکم ترین وسیله نجات
در این بخش از نامه، امام(علیه السلام) اندرزهاى روح پرور و سازنده خود را آغاز مى کند و در عبارات کوتاه چهار دستور به فرزندش مى دهد; دستوراتى که عصاره همه فضیلت هاست مى فرماید: «پسرم تو را به تقواى الهى و التزام به فرمان او و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ریسمان الهى توصیه مى کنم»; (فَإِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللهِ ـ أَیْ بُنَیَّ ـ وَلُزُومِ أَمْرِهِ، وَعِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ، وَالاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ).
سفارش به تقوا همان سفارشى است که همه انبیا و اوصیا سر آغاز برنامه هاى خود بعد از ایمان به پروردگار قرار داده اند; همان تقوایى که زاد و توشه راه آخرت و ملاک فضیلت و برترى انسان ها بر یکدیگر و کلید در بهشت است. تقوا به معناى خداترسى درونى و پرهیز از هرگونه گناه و احساس مسئولیت در پیشگاه پروردگار که سد محکمى در میان انسان و گناهان ایجاد مى کند. مرحله ادناى آن عدالت و مرحله اعلاى آن عصمت است.
در دومین دستور به التزام به اوامر الهى اشاره مى کند، همان چیزى که بارها در قرآن مجید به عنوان (اطیعوا الله) آمده و از میوه هاى درخت پربار تقوا ست.
تعبیر به «عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ» اشاره به اهمّیّت ذکر الله است که بدون آن خانه قلب ویران مى شود و جولانگاه لشکر شیطان. قرآن مجید مى فرماید: (أَلاَ بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(1) هم آبادى دل ها و هم آرامش آن در سایه ذکر خدا ست نه تنها ذکر لفظى ـ هرچند ذکر لفظى هم بسیار مهم است ـ بلکه ذکر عملى آن گونه که در روایات وارد شده که امام باقر(علیه السلام) فرمود: «سه چیز است که انجام آن از مشکل ترین کارهاست و سومین آن را «ذِکْرُ اللهِ عَلَى کُلِّ حَال; ذکر خدا در هر حال» بیان فرمود سپس در تفسیر ذکر چنین مى فرماید: «وَهُوَ أن یَذْکُرُ اللهَ عَزَجَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ یَهُمُّ بِهَا فَیَحُولُ ذِکْرُ اللهِ بَیْنَهُ وَبَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ وَهُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَجَلَّ: (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُّبْصِرُونَ)(2); ذکر خدا آن است که چون تصمیمى بر معصیت مى گیرد خداوند عز و جل را یاد کند و یاد خدا میان او و آن معصیت حائل شود و این همان چیزى است که خداوند عز و جل در قرآن فرموده است: پرهیزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى افتند; و (در پرتو یاد او، راه حق را مى بینند و) در این هنگام بینا مى شوند».(3)
و تعبیر به «الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ» اشاره به چنگ زدن به قرآن مجید است که همه برنامه هاى سعادت در آن هست و در خود قرآن به آن اشاره شده است: «(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا); و همگى به ریسمان خدا (قرآن، و هرگونه وحدت الهى)، چنگ زنید و پراکنده نشوید».(4)
مى دانیم براى حبل الله در آیه شریفه مزبور معانى بسیارى ذکر کرده اند; بعضى از مفسّران آن را اشاره به قرآن، بعضى اشاره به اسلام و بعضى گفته اند که منظور خاندان پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) است ولى در میان این تفاسیر اختلافى نیست، زیرا «حبل الله» به معناى ارتباط با خداست که تمام اینها را شامل مى شود.
به همین دلیل امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «و کدام وسیله مى تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از حبل الله باشد اگر به آن چنگ زنى و دامان آن را بگیرى»; (وَأَیُّ سَبَب أَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ).
تعبیر به حبل (ریسمان و طناب) اشاره به این است که چون انسان بدون تربیت الهى در قعر چاه طبیعت گرفتار است، ریسمانى محکم لازم است که به آن چنگ زند و از آن چاه در آید و این ریسمان همان قرآن و اسلام و عترت است.
پاورقی ها:
1 . رعد، آیه 28.
2 . اعراف، آیه 201.
3 . بحارالانوار، ج 90، ص 151، ح 6.
4 . آل عمران، آیه 103.




بخش دوم نامه سی و یکم نهج البلاغه

بخش دوم نامه سی و یکم نهج البلاغه
متن:
مَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی، وَجُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ، وَإِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَیَّ، مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ، وَالاِْهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی، غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی، فَصَدَفَنِی رَأْیِی، وَصَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ، وَصَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَى بِی إِلَى جِدّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ، وَصِدْق لاَ یَشُوبُهُ کَذِبٌ. وَوَجَدْتُکَ بَعْضِی، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی، حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی، وَکَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ.
ترجمه:
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از یاد غیر خودم و توجّه به دنیا و اهل آن باز داشته است. این توجّه سبب شده اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنیا در دست آنهاست) باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همین امر مرا به مرحله اى رسانده که سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آمیخته نیست و چون تو را جزیى از وجود خود، بلکه تمام وجود خودم یافتم گویى که اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد دامن مرا گرفته، به این جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود یافتم، از این رو این نامه را براى تو نوشتم تا تکیه گاه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم.
شرح و تفسیر:
 شرح و تفسیر
 سبب نگاشتن این نامه
امام(علیه السلام) در این بخش از نامه خود، از وضع خویشتن شروع مى کند و در ضمن، انگیزه خود را براى اقدام به این وصیّت نامه اخلاقى و انسانى شرح مى دهد و به طور خلاصه مى فرماید: من به خود نگاه کردم دیدم ستاره عمرم رو به افول نهاده و باید در فکر خویشتن باشم و آماده سفر آخرت شوم; ولى از آنجا که تو را بخشى از وجود خود، بلکه تمام وجود خود مى بینم خویش را ناگزیر از این اندرزها و نصیحت ها و هشدارها دیدم. مى فرماید:
«اما بعد آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از یاد غیر خودم و توجّه به دنیا و اهل آن باز داشته»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی، وَجُمُوحِ(1) الدَّهْرِ عَلَیَّ وَإِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَیَّ، مَا یَزَعُنِی(2) عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ، وَالاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی(3)).
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چنین نتیجه گیرى مى کند که: «این توجّه سبب شده، اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنیا در دست آنهاست) باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همین امر مرا به مرحله اى رسانده که سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آمیخته نیست»; (غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی، فَصَدَفَنِی(4) رَأْیِی وَصَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ، وَصَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَى(5) بِی إِلَى جِدّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ، وَصِدْق لاَ یَشُوبُهُ کَذِبٌ).
اشاره به اینکه پشت کردن دنیا، سبب بیدارى انسان است، زیرا خود را در آستانه انتقال از دنیا مى بیند و همین امر موجب مى شود که از هواى نفس بپرهیزد و به طور جدى به سرنوشت خویش بیندیشد; از هوا و هوس بپرهیزد، سرگرمى هاى غافل کننده را کنار زند، به خویشتن راست بگوید و دور از هرگونه تعصب و سهل انگارى، به آینده خود; یعنى سفر آخرت فکر کند.
امام(علیه السلام) این مقدمه را ظاهراً به دو منظور بیان فرمود: نخست اینکه مخاطب کاملاً باور کند که آنچه به او گفته مى شود کاملا جدى است و نتیجه مطالعه اى عمیق نسبت به حال و آینده است. دیگر اینکه به فرزندش نیز هشدار دهد که چنین آینده اى را نیز در پیش دارد و همیشه جوان نمى ماند (هرچند جوانى دلیل بر اعتماد و اطمینان به زندگى نیست) بلکه چیزى نمى گذرد که کاروان عمر به منزلگاه نهایى نزدیک مى شود. مبادا فرزندش گرفتار غرور جوانى شود و آینده خویش را به دست فراموشى بسپارد.
آن گاه امام(علیه السلام) به سراغ این نکته مى رود که چرا به فکر اندرز گسترده اى به فرزندش افتاده در حالى که توجّه امام(علیه السلام) به سرنوشت خویش است مى فرماید: «چون تو را جزیى از وجود خود بلکه تمام وجود خودم یافتم گویى که اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد گویا دامن مرا گرفته، به این جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود یافتم، از این رو این نامه را براى تو نوشتم تا تکیه گاه و پشتوانه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم»;
(وَوَجَدْتُکَ بَعْضِی، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی، حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی، وَکَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً(6) بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ).
تعبیر امام(علیه السلام) به اینکه تو را بعضى از وجود خود یافتم تفسیر روشنى دارد، زیرا فرزند از پدر و مادر متولد مى شود و اجزاى او برگرفته از اجزاى آنهاست. اما اینکه مى فرماید: تو را تمام وجود خودم یافتم; ممکن است اشاره به این باشد که تو امام بعد از من و جانشین منى، بنابراین تمام وجود من در تو تجلى مى کند و تو تجلى گاه تمام وجود منى.
این احتمال نیز وجود دارد که این جمله اشاره به مجموعه صفات جسمانى و روحانى باشد که به حکم قانون وراثت از پدران به فرزندان مى رسد و فرزندان واجد صفات روحانى و جسمانى پدرند.
در میان عرب نیز ضرب المثل هایى است از جمله شعر معروف شاعر است که مى گوید:
إنّما أوْلادُنا بَیْنَنا *** أکْبادُنا تَمْشى عَلَى الاَْرْضِ
فرزندان ما جگران ما هستند که بر روى زمین راه مى روند.(7)
در شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى آمده است که مردى اعرابى فرزند از دست رفته اش را دفن کرد و سپس گفت:
دَفَنْتُ بِنَفْسى بَعْضَ نَفْسى فَأصْحَبَتْ *** وَلِلنَّفْسِ مِنْها دافِنٌ وَدَفینٌ
بخشى از وجودم را با دست خود به خاک سپردم و نگریستم که دفن کننده و دفن شونده یکى است.(8)
جمله «حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً ...» در واقع توضیحى و دلیلى است در اینکه چگونه فرزند دلبندش بعض وجود او و یا همه وجود اوست مى فرماید: به همین دلیل هر مصیبتى و هر درد و رنجى به تو برسد گویى به من رسیده حتى اگر مرگ دامنت را بگیرد گویى دامن مرا گرفته است، چون همه چیز خود را در تو مى بینم و تو تمام هستى منى. به هر حال این اهتمام امام(علیه السلام) به امر فرزندش انگیزه اصلى بیان این وصیّت نامه طولانى که مجموعه اى است از بهترین اندرزها و هدایت ها در زمینه توحید، معاد، آداب زندگى، آداب تهذیب نفس و راه و رسم درست زیستن در جامعه و از آنجا که امام(علیه السلام) به مقتضاى حدیث معروف «أَنَا وَعَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الاُْمَّة»(9) پدر تمام امّت است، مخاطب در این وصیّت نامه در واقع همه امّتند.
جمله «إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ» اشاره به جاودانگى محتواى این نامه است و در واقع چنین است با اینکه بیش از هزار سال بر آن گذشته کاملا تازه و شاداب، بالنده و پربار است و مصداق روشنى است از آیه شریفه (کَشَجَرَة طَیِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِى أُکُلَهَا کُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّهَا).(10)
پاورقی ها:
 1 . «جُمُوح» به معناى سرکشى کردن و «جَمُوح» بر وزن «قبول» در اصل به معناى حیوان چموش است. سپس به انسان هاى سرکش و حتى حوادث و برنامه هایى که در اختیار انسان نیست اطلاق شده است.
2 . «یَزَع» از ریشه «وزع» بر وزن «وضع» به معناى باز داشتن گرفته شده است.
3 . «ما وَرائى» اشاره به مردم دنیا، مقامات، ثروت ها و امثال آن است و هدف امام(علیه السلام) بیان این حقیقت است که توجّه به قرب انتقال از دنیا مرا از امور دنیوى باز داشته و متوجه سرنوشت آینده ام ساخته و جاى تعجب است که بعضى از شارحان نهج البلاغه، «ما وَرائى» را به معناى آخرت گرفته اند در حالى که مفهوم جمله در این صورت چنین مى شود: توجّه به پایان عمر مرا از اهتمام به امر آخرت باز داشته و این تفسیرى است نادرست.
4 . «صدف» از ریشه «صدف» بر وزن «حذف» به معناى اعراض کردن و روى گرداندن از چیزى است.
5 . «اَفْضى» از ریشه «افضاء» و «فضا» گرفته شده و به معناى وصول به چیزى است گویى در «فضا»ى او وارد شده است.
6 . «مستظهرا» از ریشه «استظهار» به معناى طلب پشتیبانى از کسى یا از چیزى است.
7 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 61.
8 . شرح نهج البلاغه تسترى، ج 8، ص 330.
9 . بحارالانوار، ج 16، ص 95 .
10 . ابراهیم، آیه 24 و 25.




بخش اول نامه سی و یکم نهج البلاغه

بخش اول:
 سبب نگاشتن این نامه
امام(علیه السلام) در این بخش از نامه خود، از وضع خویشتن شروع مى کند و در ضمن، انگیزه خود را براى اقدام به
این وصیّت نامه اخلاقى و انسانى شرح مى دهد و به طور خلاصه مى فرماید: من به خود نگاه کردم دیدم ستاره عمرم رو به افول نهاده و باید در فکر خویشتن باشم و آماده سفر آخرت شوم; ولى از آنجا که تو را بخشى از وجود خود، بلکه تمام وجود خود مى بینم خویش را ناگزیر از این اندرزها و نصیحت ها و هشدارها دیدم. مى فرماید:
«اما بعد آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از یاد غیر خودم و توجّه به دنیا و اهل آن باز داشته»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی، وَجُمُوحِ(1) الدَّهْرِ عَلَیَّ وَإِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَیَّ، مَا
یَزَعُنِی(2) عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ، وَالاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی(3)).
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چنین نتیجه گیرى مى کند که: «این توجّه سبب شده، اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنیا در دست آنهاست) باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همین امر مرا به مرحله اى رسانده که سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آمیخته نیست»; (غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی، فَصَدَفَنِی(4) رَأْیِی وَصَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ، وَصَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَى(5) بِی إِلَى جِدّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ، وَصِدْق لاَ یَشُوبُهُ کَذِبٌ).
اشاره به اینکه پشت کردن دنیا، سبب بیدارى انسان است، زیرا خود را در آستانه انتقال از دنیا مى بیند و همین امر موجب مى شود که از هواى نفس بپرهیزد و به طور جدى به سرنوشت خویش بیندیشد; از هوا و هوس بپرهیزد، سرگرمى هاى غافل کننده را کنار زند، به خویشتن راست بگوید و دور از هرگونه تعصب و سهل انگارى، به آینده خود; یعنى سفر آخرت فکر
کند.
امام(علیه السلام) این مقدمه را ظاهراً به دو منظور بیان فرمود: نخست اینکه مخاطب کاملاً باور کند که آنچه به او گفته مى شود کاملا جدى است و نتیجه مطالعه اى عمیق نسبت به حال و آینده است. دیگر اینکه به فرزندش نیز هشدار دهد که چنین آینده اى را نیز در پیش دارد و همیشه جوان نمى ماند (هرچند جوانى دلیل بر اعتماد و اطمینان به زندگى نیست) بلکه
چیزى نمى گذرد که کاروان عمر به منزلگاه نهایى نزدیک مى شود. مبادا فرزندش گرفتار غرور جوانى شود و آینده خویش را به دست فراموشى بسپارد.
آن گاه امام(علیه السلام) به سراغ این نکته مى رود که چرا به فکر اندرز گسترده اى به فرزندش افتاده در حالى که توجّه امام(علیه السلام) به سرنوشت خویش است مى فرماید: «چون تو را جزیى از وجود خود بلکه تمام وجود خودم یافتم گویى که اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد گویا دامن مرا گرفته، به این جهت اهتمام به کار تو
را اهتمام به کار خود یافتم، از این رو این نامه را براى تو نوشتم تا تکیه گاه و پشتوانه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم»;
(وَوَجَدْتُکَ بَعْضِی، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی، حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی، وَکَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً(6) بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ).
تعبیر امام(علیه السلام) به اینکه تو را بعضى از وجود خود یافتم تفسیر روشنى دارد، زیرا فرزند از پدر و مادر متولد مى شود و اجزاى او برگرفته از اجزاى آنهاست. اما اینکه مى فرماید: تو را تمام وجود خودم یافتم; ممکن است اشاره به این باشد که تو امام بعد از من و جانشین منى، بنابراین تمام وجود من در تو تجلى مى کند و تو تجلى گاه تمام وجود منى.
این احتمال نیز وجود دارد که این جمله اشاره به مجموعه صفات جسمانى و روحانى باشد که به حکم قانون وراثت از پدران به فرزندان مى رسد و فرزندان واجد صفات روحانى و جسمانى پدرند.
در میان عرب نیز ضرب المثل هایى است از جمله شعر معروف شاعر است که مى گوید:
إنّما أوْلادُنا بَیْنَنا *** أکْبادُنا تَمْشى عَلَى الاَْرْضِ
فرزندان ما جگران ما هستند که بر روى زمین راه مى روند.(7)
در شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى آمده است که مردى اعرابى فرزند از دست رفته اش را دفن کرد و سپس گفت:
دَفَنْتُ بِنَفْسى بَعْضَ نَفْسى فَأصْحَبَتْ *** وَلِلنَّفْسِ مِنْها دافِنٌ وَدَفینٌ
بخشى از وجودم را با دست خود به خاک سپردم و نگریستم که دفن کننده و دفن شونده یکى است.(8)
جمله «حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً ...» در واقع توضیحى و دلیلى است در اینکه چگونه فرزند دلبندش بعض وجود او و یا همه وجود اوست مى فرماید: به همین دلیل هر مصیبتى و هر درد و رنجى به تو برسد گویى به من رسیده حتى اگر مرگ دامنت را بگیرد گویى دامن مرا گرفته است، چون همه چیز خود را در تو مى بینم و تو تمام هستى منى. به هر حال این اهتمام امام(
علیه السلام) به امر فرزندش انگیزه اصلى بیان این وصیّت نامه طولانى که مجموعه اى است از بهترین اندرزها و هدایت ها در زمینه توحید، معاد، آداب زندگى، آداب تهذیب نفس و راه و رسم درست زیستن در جامعه و از آنجا که امام(علیه
السلام) به مقتضاى حدیث معروف «أَنَا وَعَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الاُْمَّة»(9) پدر تمام امّت است، مخاطب در این وصیّت نامه در واقع همه امّتند.
جمله «إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ» اشاره به جاودانگى محتواى این نامه است و در واقع چنین است با اینکه بیش از هزار سال بر آن گذشته کاملا تازه و شاداب، بالنده و پربار است و مصداق روشنى است از آیه شریفه (کَشَجَرَة طَیِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِى أُکُلَهَا کُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّهَا).(10)
1 . «جُمُوح» به معناى سرکشى کردن و «جَمُوح» بر وزن «قبول» در اصل به معناى حیوان چموش است.
سپس به انسان هاى سرکش و حتى حوادث و برنامه هایى که در اختیار انسان نیست اطلاق شده است.
2 . «یَزَع» از ریشه «وزع» بر وزن «وضع» به معناى باز داشتن گرفته شده است.
3 . «ما وَرائى» اشاره به مردم دنیا، مقامات، ثروت ها و امثال آن است و هدف امام(علیه السلام) بیان این حقیقت است که توجّه به قرب انتقال از دنیا مرا از امور دنیوى باز داشته و متوجه سرنوشت آینده ام ساخته و جاى تعجب است که بعضى از شارحان نهج البلاغه، «ما وَرائى» را به معناى آخرت گرفته اند در حالى که مفهوم جمله در این صورت چنین مى شود: توجّه به پایان عمر مرا از اهتمام به امر آخرت باز داشته و این تفسیرى است نادرست.
4 . «صدف» از ریشه «صدف» بر وزن «حذف» به معناى اعراض کردن و روى گرداندن از چیزى است.
5 . «اَفْضى» از ریشه «افضاء» و «فضا» گرفته شده و به معناى وصول به چیزى است گویى در «فضا»ى او وارد شده است.
6 . «مستظهرا» از ریشه «استظهار» به معناى طلب پشتیبانى از کسى یا از چیزى است.
7 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 61.
8 . شرح نهج البلاغه تسترى، ج 8، ص 330.
9 . بحارالانوار، ج 16، ص 95 .
10 . ابراهیم، آیه 24 و 25.




گزارش تخلف
بعدی