بخش سیزدهم نامه سی و یکم نهج البلاغه

متن :
وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَلَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ سُلْطَانِهِ، وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ، وَلَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ، وَلاَ یَزُولُ أَبَداً وَلَمْ یَزَلْ. أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة، وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة. عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر. فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ، وَکَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ، فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح.
ترجمه:
 پسرم! بدان اگر پروردگارت شریکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى دیدى و افعال و صفاتش را مى شناختى; ولى او خداوندى یگانه است همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است.
هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمى کند و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرین آنهاست بى آنکه پایانى برایش تصور شود. بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد.
حال که این حقیقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر ومنزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت. در راه اطاعتش بکوش،ازعقوبتش برحذر باشو از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکى امر نکرده و جز از قبیح و زشتى باز نداشته است.
شرح و تفسیر:
ایمان به یکتایى او
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه خود به سراغ یکى از دلایل توحید مى رود، همان توحیدى که پایه اصلى تمام دین و رکن رکین آن است; مى فرماید: «پسرم بدان اگر پروردگارت شریکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى دیدى و افعال و صفاتش را مى شناختى»; (وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَلَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَسُلْطَانِهِ، وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ).
امام(علیه السلام) در یک نگاه براى نفى شریک و همتا براى خداوند به سه امر استدلال مى کند:
نخست اینکه اگر خدا شریک و همتایى مى داشت حتما حکیم بود و خداوند حکیم باید بندگان را از وجود خویش آگاه سازد و اوامر و نواهیش را توسط پیامبران خویش به گوش آنها برساند در حالى که ما مى بینیم تمام انبیا بشر را به سوى خداى واحد دعوت کرده اند; آیات قرآن و متون کتب آسمانى گواه این مطلب است.
از سوى دیگر اگر پروردگار دیگرى وجود داشت باید آثار ملک و قدرت و سلطان او در جهان نمایان گردد در حالى که هر چه در این عالم بیشتر دقت مى کنیم به وحدت آن آشناتر مى شویم. جهان مجموعه واحدى است با قوانین یکسان که بر سر تا سر آن حکومت مى کند و این وحدت که از ساختمان اتم ها گرفته تا کهکشان هاى عظیم همه تحت قانون واحدى به حیات خود ادامه مى دهند، دلیل بر یکتایى آفریدگار و یگانگى خداست.
آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به هفت وصف از صفات خداوند اشاره مى کند:
نخست مى فرماید: «ولى او خداوند یگانه است، همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است»; (وَلَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ).
این وصف نتیجه استدلالى است که امام(علیه السلام) قبلاً بیان فرمود که اگر پروردگار و معبود دیگرى بود، فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملک و سلطانش را در همه جا مى دیدى و افعال و صفاتش را در جبین موجودات مشاهده مى کردى و چون چنین نیست نتیجه مى گیریم که او خداوندى است یکتا. اضافه بر این در قرآن مجید نیز بارها خودش را به یکتایى توصیف کرده که نمونه بارز آن سوره توحید است و از آنجا که او صادق است و کذب و دروغ که نتیجه نیاز و عجز و هواپرستى است در ذات او راه ندارد، بنابراین مى توانیم در این وصف و سایر صفاتش، بر دلیل سمعى; یعنى آیات و روایات قطعى تکیه کنیم.
در دومین وصف مى فرماید: «هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمى کند»; (لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ).
این همان توحید در حاکمیّت است که یکى از شاخه هاى توحید افعالى است; مالک یکى است و حاکم یکى. دلیل آن هم روشن است، زیرا وقتى بپذیریم خالق اوست طبعا مالک و حاکم جز او نمى تواند باشد. آن هم خالقیت مستمر، چرا که مى دانیم خلقتش دائمى است; یعنى ما لحظه به لحظه آفریده مى شویم درست مانند نور چراغ که به منبع مولّد برق ارتباط دارد و اگر یک لحظه رابطه اش قطع شود خاموش مى گردد. آرى او همه روز خالق است و همواره حاکم و مالک.
آن گاه در بیان سومین و چهارمین وصف مى افزاید: «و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است»; (وَلاَ یَزُولُ أَبَداً وَلَمْ یَزَلْ).
دلیل اینها روشن است، زیرا مى دانیم او واجب الوجود است، واجب الوجود حقیقتى است که به تعبیر ساده، وجود او از ذاتش مى جوشد، بنابراین چنین وجودى ازلى است و باید ابدى باشد. موجودى حادث است که وجودش از خود او نبوده و از بیرون آمده; موجودى فانى مى شود که وجودش از درون ذاتش نبوده و از خارج ذاتش به او رسیده باشد.
بنابراین پنجمین و ششمین وصف را هم مى توان از اینجا نتیجه گرفت که مى فرماید: «او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرین آنها است بى آنکه پایانى برایش تصور شود»; (أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة، وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة).
این دو وصف نیز از لوازم ازلیت و ابدیت ذات پاک اوست که آن هم نتیجه واجب الوجود بودن او است.
در هفتمین وصف که آخرین وصفى است که امام(علیه السلام) در اینجا بیان کرده
و مى فرماید: «بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد»; (عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر).
دلیل آن هم روشن است; ربوبیت او از ازل شروع شده و تا ابد ادامه دارد و همه عالم هستى را با مرزها و حدود ناشناخته اش در بر مى گیرد، بنابراین چنین ربوبیت گسترده اى را نه با چشم مى توان مشاهده کرد و نه در فکر انسان مى گنجد، زیرا ربوبیتش نامحدود است و نامحدود در فکر محدود انسان نخواهد گنجید.
امام(علیه السلام) بعد از بیان عظمت خداوند و یگانگى و ازلیت و ابدیت و احاطه ربوبیت او بر جمیع عالم، در ادامه سخن، فرزندش را مخاطب ساخته و او را به کوچکى و ناتوانیش و نیازهاى فراوانش در برابر خداوند توجّه مى دهد مى فرماید: «حال که این حقیقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر و منزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت»; (فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ(1)، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَکَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ).
چهار وصفى را که امام(علیه السلام) براى فرزندش بر شمرده اوصافى است درباره همه انسانها; همه در پیشگاه خداوند کوچک اند و قدرتشان ناچیز و عجزشان فراوان و نیازشان به پروردگارشان زیاد. مشروط بر اینکه انسان، خویشتن را بشناسد و به خود فراموشى گرفتار نگردد که در این صورت از طریق بندگى خارج نخواهد شد و گام در طریق طغیان نخواهد گذاشت. آرى شناخت عظمت خدا و معرفت به کوچکى خویش در برابر او سرچشمه عبودیت و بندگى است و فراموشى آن سرآغاز طغیان و ظلم و بیدادگرى است.
قرآن مجید مى فرماید: «(وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون); وهمچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را به «خودفراموشى» گرفتار کرد; آنها گناهکارانند».(2)
آن گاه امام(علیه السلام) راه را به فرزند دلبندش نشان مى دهد که انجام اعمال شایسته چگونه است، مى فرماید: «در راه اطاعتش بکوش، از عقوبتش ترسان باش و از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکى امر نکرده و جز از قبیح و زشتى باز نداشته است»; (فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح).
امام(علیه السلام) در اینجا عمل شایسته را در سه چیز خلاصه کرده است: اطاعت و فرمان، ترس از عقوبت و اشفاق از خشم او.
بدیهى است که خشیت و اشفاق در برابر عقوبت و خشم پروردگار، انگیزه طاعت است، بنابراین امام(علیه السلام) نخست به اطاعت پروردگار اشاره کرده و سپس بر انگیزه هاى آن تأکید ورزیده است و تفاوت خشیت و اشفاق همان گونه که قبلاً اشاره شد در این است که خشیت به معناى خوف و ترس ولى شفقت و اشفاق ترس آمیخته با امید است، بنابراین ترس از عقوبت خداوند، همچون ترس از حادثه وحشتناک ناامید کننده نیست، بلکه ترسى آمیخته با امید به لطف و عطوفت و کرم پروردگار است.
جمله «فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ ...» اشاره به این است: گمان نبر اطاعت تو از پروردگار چیزى بر جاه و جلال او مى افزاید یا خداوند نیازى به آن دارد. به عکس تو نیازمند به آنى، زیرا تو را به نیکى هایى که مایه سعادت توست امر فرموده و از قبایح و زشتى هایى که تو را به بدبختى و شقاوت مى کشاند نهى کرده است.
این جمله دلیل روشنى بر حسن و قبح عقلى است که متأسّفانه جمعى از مسلمانان که از مکتب اهل بیت و تمسک به کتاب و عترت دور مانده اند با آن به مخالفت برخواسته اند و مسأله اى بدیهى عقلى را به سبب انگیزه هاى نادرست انکار کرده اند.
 نکته ها
1. رابطه جهان بینى و ایدئولوژى
امام(علیه السلام) در این بخش از نامه بعد از بیان یک سلسله حقایق در مورد خداوند و بیان چندى از صفات او و بیان عجز، ضعف و ناتوانى انسان، نتیجه مى گیرد که باید او را آن گونه که شایسته است عبادت کرد.
این بدان معناست که وظایف ما پیوندى تنگاتنگ با واقعیّت ها دارد; یعنى قوانین، همیشه از دل حقایق بیرون مى آید و بایدها و نبایدها زاییده هست ها و نیست هاست. به عبارت دیگر، به دلیل شناخت و واقعیت هایى که در مورد غناى خداوند و احتیاج انسان است، لزوم عبادت نیز استنباط مى شود و این همان بحث مهمى است که مى گویند بین ایدئولوژى و جهان بینى ارتباط هست یا نه.
جهان بینى همان شناختِ واقعیت هاست و ایدئولوژى در اینجا اصطلاحاً به معناى احکام و قوانینى است که به عقیده ما از دل جهان بینى متولد مى شود.
از این رو شبهه کسانى که مى گویند: احکام امورى اعتبارى بوده و ارتباطى با واقعیت ها که امورى تکوینى است ندارد، بى اساس است و امام(علیه السلام) در این بخش از نامه قلم سرخ بطلان بر آن مى کشد، زیرا با جدایى این دو از یکدیگر، اعتبار احکام از میان مى رود. حکم، زمانى ارزش دارد که با واقعیّت پیوند داشته باشد و این فلسفه احکام است که به آن اعتبار مى بخشد و این گره خوردن حکم با واقعیّت است که موجب تثبیت حکم مى شود.
احکام تعبدى نیز از این قانون مستثنا نیستند و همه احکام مطابق مصالح و مفاسد واقعى اند، هرچند گاهى ما فلسفه آنها را ندانیم، زیرا در غیر این صورت ترجیح بلا مرجح مى شد.
علماى شیعه همه بر این قول اتفاق دارند.
آیات قرآن و روایات نیز به این ارتباط تنگاتنگ میان احکام و واقعیت ها تصریح دارند.
در قرآن کریم در سوره مائده آمده است: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُّنْتَهُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمایى) پلید و از عمل شیطان است، از آن دورى کنید تا رستگار شوید * شیطان مى خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد. آیا (با این همه زیان و فساد، و با این نهى اکید) خوددارى خواهید کرد؟»(3) خداوند متعال در این آیات بعد از آنکه مواردى از پلیدى هاى واقعى; مانند شراب و قمار را بیان مى کند و متذکر مى شود که آنها از عمل شیطان هستند، به بیان حکم آن مى پردازد و مؤمنان را از ارتکاب به آنها نهى مى کند سپس بار دیگر در بیان واقعیت ها به رستگارى انسان اشاره مى کند و اینکه عمل شیطان در واقع دشمنى، کینه و دورى از ذکر خدا و ترک نماز است.
در مورد روزه نیز فرموده اند: «صُومُوا تَصِحُّوا; روزه بگیرید جسم شما سالم مى شود»(4) و در جاى دیگر به بیان فلسفه روزه پرداخته مى فرماید: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون).(5)
در حقیقت تمام روایاتى نیز که در باب علل الشرایع وارد شده، دلیل روشنى بر این مدعاست.
2. آغاز خلقت و دوام فیض
همان گونه که از تعبیرات گویاى امام(علیه السلام) در این بخش از نامه روشن شد، ذات پاک خداوند سرآغاز همه چیز است بى آنکه آغازى و سرانجام همه چیز است بى آنکه پایانى داشته باشد. از این معنا به ازلیت و ابدیت تعبیر مى شود.
 در اینجا این سؤال پیش مى آید که آیا مخلوقات، حدوث زمانى دارند; یعنى زمانى بوده که خداوند بوده است و مخلوقى وجود نداشته؟ (البتّه تعبیر به زمان نیز از باب تسامح است، زیرا زمان خودش یا مخلوق است یا نتیجه حرکت در مخلوقات) آن گونه که آمده است: «کانَ اللهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَىْءٌ»(6) اگر چنین باشد مسأله دوامِ فیض زیر سؤال مى رود و مفهومش این است که زمانى بوده که خداوند فیاض فیضى نبخشیده است در حالى که مى دانیم فیض لازمه ذات پروردگار است و نبودنش نقصى محسوب مى شود.
پاسخ این سؤال آن است که جهان حدوث ذاتى دارد; یعنى اگر بگوییم همیشه مخلوقى وجود داشته، آن مخلوق هم مستند به ذات پاک او و وابسته به قدرت او بوده است نه اینکه واجب الوجود باشد، همان گونه که نور آفتاب وابسته به اوست و اگر همیشه خورشید باشد و همیشه نورافشانى کند باز هم خورشید اصل است و نورش فرع و وابسته به آن.
به تعبیر دیگر واژه «مع» در جمله «کانَ اللهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیءٌ» بیانگر این حقیقت است که خداوند در ازل بوده و با او و همراه و همتاى او (نه به وسیله او) چیزى وجود نداشته است.
پی نوشت ها:
1 . «خطر» در اینجا به معناى قدر و منزلت است.
2 . حشر، آیه 19.
3 . مائده، آیه 90 و 91.
4 . بحارالانوار، ج 59، ص 267، ح 46.
5 . بقره، آیه 183.
6 . بحارالانوار، ج 54، ص 238 . 





نظرات:




گزارش تخلف
بعدی